بیبیمنور میگوید: سالهایی که در شهرداری قاسمآباد بودم، هنوز ابتدای شکلگیری قاسمآباد بود و پشت در واحد تحریرات مردمی که کار ساختوساز داشتند، صف میبستند. شهردار بیشتر مهمان داشت و در ساختمان شهرداری رفتوآمد زیاد بود. دخترهایی که همکار من بودند، جوان بودند و من آن زمان چهارپنج کارمند در محل کارم داشتم که همه فرزندانم بودند و هستند. یک روزهایی میگفتند امروز باید بمانید، دخترها به من نگاهی میکردند و میگفتند مادر ما را تنها نگذار. آن زمان پاسبان و کارگر و پاکبان و... در شهرداری رفتوآمد میکردند. میگفتم من میمانم. سرپرستمان آقای عامریون میگفت تو با چهار فرزند نمیخواهد بمانی، برو به زندگیات برس.
گزارش پیش رو نیم نگاهی دارد به داستان زندگی کارآفرینان مشهدی که برخی از صفر شروع کردند برخی سعی کردند با هرآنچه پیش رویشان قرار دارد طرحی نودراندازند و برخی نیز از شکستهایشان درس گرفتند و قدم در راهی نو گذاشتند که از قضا برای آنها همان سرمنزل مقصود بود. برخی نیز همان نقطه ضعفشان را تبدیل به نقطه قوتی برای تولید و کارآفرینی کردند. در حقیقت کارآفرین با راهاندازی کارهای بزرگ و کوچک، به اطرافیانش فرصت شاغل بودن و درآمدزایی میدهد. با ما همراه شوید تا کارآفرینان موفق مشهدی را بهتر بشناسید.
کوچه شهیدهاشمی نژاد20/1یکی از کوچه های قدیمی محله راه آهن است؛ کوچه ای که چند پلاک از خانه هایش به قاب عکس شهدا مزین است. قدیمی ها هنوز این کوچه را به نام «دیده بان» می شناسند.اهالی می گویند حاجی دیده بان خادم حرم بود. هم خانه اش بزرگ بود و هم دستش بخشنده. حالا نه او هست و نه خانه اش، اما نامش هنوز دهان به دهان می چرخد.
یکی از بزرگترین آرزوهایم خادمی امام رضا(ع) بود، اما تحصیل و درس مانع رسیدنم به این آرزو بود، از طرف دیگر ساکن مشهد نبودم و نمیتوانستم افتخار خادمی حرم را داشته باشم. سالهای تحصیل در دانشگاه با سرعت گذشت، روزهای پایانی تحصیل و فارغالتحصیلی از دانشگاه برایم سخت و ناراحتکننده بود، چون بعد از پایان تحصیل ناچار باید به شهر زادگاهم برمیگشتم و این یعنی فراق و دوری از امام رضا(ع). دلکندن و دورشدن از همجواری ایشان برایم سخت و حتی دردآور بود. دوباره به حرم رفتم و به امام رضا(ع) متوسل شدم و به زبان تضرع و التماس به او گفتم:«حالا که مجاورت شدهام، من را از خود مران، بگذار که در همسایگی تو بمانم، ای امام مهربان که ضامن آهو شدی، ضمانت من را هم بکن.» خوشبختانه اینبار نیز امام رضا(ع) کمکم کرد و در سال 1375 به استخدام شهرداری مشهد درآمدم و اندکی بعد ساکن شهر مشهد شدم.
تلفن زنگ میخورد و آن سوی خط کسی است که خودش را آمنه ستاره معرفی میکند. از اهالی محله دانشجو است و میخواهد فردی از هم محلهایهایشان را معرفی کند که به قول خودش آچار فرانسه محل است. به گفته او هر کدام از اهالی که خودروشان خراب شود یا شوفاژها و لوازم خانگیشان به تعمیر نیاز داشته باشد سراغ محمدرضا احمدی میروند. گاهی حتی برای تعویض واشر شیرهای آب هم او را صدا میزنند. این فرد فنی، اهل تئاتر و شعر هم هست و کتابی نیز به چاپ رسانده است.