نام شیرینی دارد، اما تلخیاش به اندازه قطع پا، ندیدن زندگی با از دستدادن چشمها، نابودی کلیهها و میهمان شدن همیشگی دیالیز و موارد مشابه است.
«دیابت» یا در اصطلاح عامیانه مرض قند، تنها قندی است که اصلا شیرین نیست. این بیماری برخلاف نام شیرینی که دارد خطرناک و مرموز است؛ چراکه همه دستگاههای عصبی، قلبیعروقی، مغزی و گوارشی را تحت تاثیر قرارمیدهد و در صورت نبود توجه کافی به آن میتواند تلخترین خاطرات زندگی را رقم بزند.
سراغ یکی از افراد دیابتی رفتیم که بدون هیچ زمینه ارثی در دوران کودکی مبتلا به این بیماری شده است.
وحید آذریفر ساکن محله سیدرضی مشهد دیابت را یک بیماری ساده در حد سرماخوردگی میداند و با آن کنار آمده است. متولد ۱۳۵۸ است.
۱۷ سال پیش در هفتسالگی و در دوران شیرین دبستان به دیابت مبتلا میشود و تا حالا که کارشناس روابطعمومی و کارمند دانشگاه علومپزشکی مشهد است همچنان با او شانه به شانه است. خودش را دیابتی نوع یک وابسته به انسولین معرفی میکند که از هفتسالگی تاکنون هر روز دو نوبت تزریق انسولین دارد.
گفتگویمان که آغاز میشود، در ابتدای کلامش گریزی میزند به دوران کودکی و میگوید: تازه هفتساله شده بودم که به دیابت مبتلاشدم.
در آن زمان به دلیل ناآشنایی و نداشتن آگاهی لازم پذیرفتن این مسئله بسیار سخت بود و این امر کار را برای من و خانوادهام سختتر میکرد. در دوران کودکی که قادر به نگهداری از خودم نبودم مادر و بهویژه خواهرم از من مراقبت میکردند.
اما بعد از گذشت چند سال با چند و چون مراقبتها آشنا و پرستار خودم شدم تا اینکه به مرور زمان به اجبار دیابت را پذیرفتیم و از همان زمان با آموزشهای مختلف سعی کردم آن را کنترل کنم و در کنار اینها به دیابتیهای دیگر هم کمک کنم.
راحت از دیابت صحبت میکند. دیابت را در میان کلامش نه تنها نقص نمیداند بلکه آن را با عینکزدن افراد برابر میکند که باید کنترل و مراقبت لازم درمورد آن صورت بگیرد.
خودمانیترکه میشویم از نقش دیابت در زندگیاش میپرسم و از زندگی موفقی که این بیماری به او داده و در میان کلامش زیاد بر زبان میآورد.
میگوید: دیابت خیلی چیزها به من داده و باعث نشده که از زندگی عقب بیفتم، بلکه حس کردم این بیماری فرصتی است که در زندگی با آن مواجه شدهام. اگر امروز شغل مناسب و خوبی دارم همهاش از دیابتم است، چیزی که خدا بهواسطه این بیماری به من داده است.
به واسطه این بیماری در سالهای ۷۷ تا ۸۰ بهصورت افتخاری مشغول به فعالیت در مرکز دیابت استان شدم و همزمان تحصیلاتم را هم ادامه میدادم.
به مرور زمان با دانشگاه علوم پزشکی مشهد ارتباط خوبی برقرار کردم و در سال ۸۰ در این دانشگاه استخدام رسمی شدم.
در میان کلامش از همسرش که او هم دیابتی است میگوید. خاطرات این آشنایی آن هم از طریق بیماری دیابت در یاد او زنده مانده است.
وقتی در کلاسهای تدریس با همسرم که دیابت دارد، آشنا شدم دلایل مثبت زیادی برای ازدواج با او پیداکردم
خاطرهای که برای بازگوکردنش وصلش میکند به دیابت و عنوان میکند: به واسطه بیماری دیابتم در سالهای درمان و مراقبت از خودم اطلاعات زیادی درباره این بیماری کسب کردم و این شد که با مجوز دکتر خزائی شروع به تدریس در برخی از کلاسهای آموزشی انجمن دیابت کردم.
در همین کلاسها با همسرم که او هم از سیزده سالگی مبتلا به دیابت نوع یک وابسته به انسولین شده بود آشنا شدم.
وقتی تعجبم را از تصمیم یک فرد دیابتی برای ازدواج با یک دخترخانم دیگر که او هم دیابتی است میبیند، دلایل و معیارهای ازدواجش را اینطور تعریف میکند: وقتی در کلاسهای تدریس با همسرم آشنا شدم دلایل مثبت زیادی برای ازدواج با او پیداکردم.
نخستین دلیلم برای ازدواج با یک خانم دیابتی این بود که من از اول اصلا به فکر دیابتی بودن همسرم نبودم و برایم معیارهای دیگر مهم بود و از آن جایی که معیارهای موردنظرم را در او دیدم و به دلیل اینکه درکمان از یکدیگر بهواسطه بیماری مشترکمان بالا خواهد بود، پایههای انتخابم را چیدم.
پس نکات منفی این ازدواج چه شد؟ هنوز جملهام را به پایان نرساندهام که میگوید: در گیرودار انتخابم برای دلایل منفی که شامل مراقبت از یکدیگر و دیابتی شدن فرزندم بود از مشاوره پاسخهایی پیداکردم، به عنوان نمونه طبق تحقیقاتم به این رسیدم که احتمال ابتلای فرزند به دیابت در صورت بیماربودن والدینش ۱۰ درصد است که آن هم ناچیز است.
این شد که حس کردم دیابت عامل منفی در تصمیم ازدواج من با یک خانم دیابتی نمیتواند باشد و این بیماری برای ما با معیارهایی که داشتیم خیلی کوچک بود.
ازدواجمان بعد از آشناییهای اولیه شکل گرفت. این جمله را خیلی کوتاه و سریع میگوید. البته آذریفر به نکته جالبی هم اشاره میکند؛ قول و قرارهای ازدواج.
قولهایی که ازدواج آنها را متفاوت کرده، میشمارد و توضیح میدهد: برعکس همه که در مراسم قبل از ازدواج قرار و مدار سکه، جهیزیه و... میگذاشتند ما قرارومدارهایمان را بر اساس دیابت گذاشتیم مثلا قول داده بودیم که هیچوقت به سراغ تصورهای گرفتاری به عوارض دیابت مثل نابینایی، قطع عضو و... نرویم و با این قرارداد شفاهی به سراغ ازدواج رفتیم.
میگویم فکر نکردید چند سال بعد از ازدواج و بچهدار شدن، ممکن است فرزندتان به دیابت مبتلاشود و بگوید چرا من را به دنیا آوردید؟ شما که خودتان دیابت داشتید و سختیهای آن را کشیده بودید چرا من را گرفتار کردید؟
آذریفر میگوید: ما اصلا از اولش به این فکر نکردیم که فرزندمان خدای ناکرده دیابتی شود و خدا را شکر حاصل این ازدواج دخترم پرنیا شده که صحیح و سالم است.
خودش میگوید اگر یک فرد دیابتی کنترلی بر بیماریاش نداشته باشد کمکم یا کمبینا میشود یا بهطور کامل بیناییاش را از دست میدهد.
از قضا آذریفر عینکی است. وقتی از او میپرسم بهدلیل دیابت عینکی شدهاید، میگوید: از کودکی قبل از اینکه به این بیماری مبتلا شوم عینکی بودهام و در ضمن دیابت چشمها را ضعیف نمیکند که با عینک حل شود.
سرنگش را آماده میکند، پوست بازویش را کمی به طرف بالا میکشد و سوزن را داخل پوست تزریق میکند، این کار هر روز اوست.
تکرار، سوزش و درد را از یادش برده و دیگر ترسی از این غول کودکیهایش ندارد. غولی که به گفته خودش و به نقل از مادرش در دوران کودکی هم برایش ترسناک نبوده و از واکسنزدن زیاد ترسی نداشته است.
تزریقات درابتدا سوزش داشت، اما امروز دیگر به واسطه تکرارشدنها از یاد بردهام و برایم عادت شده است.
جویای تعداد سرنگهایی که تاکنون بر بازویش زده است میشوم که با یک حساب سرانگشتی، تعداد آنها را حدود ۲۰ هزاربار میخواند و میگوید: هر وقت که وارد کلاسهای تدریسم میشوم به راحتی خودم را یک دیابتی که تاکنون هزاران بار تزریق انسولین داشته است معرفی میکنم.
به دلیل مشغله کاری که دارم هر روز نمیتوانم ورزش کنم اما با وجود اینکه همه چیز میخورم بر رژیم غذایی خودم کنترل دارم و برنج، ماکارونی، نوشابه، شیرینی و موادغذایی مشابه را بهصورت کم و محدود مصرف میکنم.
این جواب را در مقابل سوالم در مورد فعالیتهای ورزشی و نوع رژیم غذاییاش میدهد.البته طبق گفتههایش به دلیل مشغله کاری وقت ورزشکردن مداوم را ندارد، اما تحرک فیزیکی بدنش بالاست بهعنوانمثال در محل کارش با وجود آسانسور، همیشه از پلهها آمدورفت میکند.
حرف از ارتباط با همسایگان که میآورم همان اول آب پاکی را میریزد روی دستم و میگوید: با همسایگان زیاد ارتباط ندارم به جز یک نفر و در مورد آنها هم نمیدانم از بیماری من خبر دارند یا نه و برایم فرقی نمیکند که بدانند.
این جملهها یادم میاندازد که از برخورد افراد با یک فرد دیابتی در دوران کودکی بپرسم و میگوید: در دوران کودکیام وقتی کسی متوجه میشد من دیابت وابسته به انسولین دارم، یک علامت تعجب و سوال بزرگ در صورتش میدیدم.
وحید آذریفر که در حال حاضر مدیرعامل انجمن دیابت استان است به مناسبت هفته دیابت که از ۲۷ آبان تا ۳ آذر بود به خبرنگار ما اطلاعاتی هم میدهد و اظهار میکند: متاسفانه از ۱۲۰ هزار نفر مبتلا به دیابت در مشهد هزار نفر در انجمن عضو هستند.
اصلیترین کارهای ما هم در انجمن آموزش است؛ چراکه آموزش در دیابت اساس درمان است. ازهمینرو در ماههای رمضان هر شب در مسجدی حاضر میشویم و درباره دیابت به مردم آگاهی میدهیم.
کم و بیش به واسطه کار در رسانه از مشکلات دیابتیها بیخبر نیستیم، اما گفتن این معضلات از زبان یک فرد مبتلا به این بیماری چیز دیگری است که آذریفر هم حمایتنکردن از افراد دیابتی و هزینههای درمانی را که در ماه به ۲۰۰ هزار تومان و بیشتر از اینها میرسد مهمترین مسئله میداند.
دیابت همچون سکهای میماند که دو رو بیشتر ندارد. یک روی آن خوب و روی دیگرش بد است و اگر کسی متوسط این دو رو حرکت کند روزی به جای رسیدن به روی خوب، به روی بد میرسد.
روی دیگر سکه آگاهی نداشتن از دیابت یا موارد کنترلی و توجهی نکردن به آن است. اینرو حتی میتواند از سرطان هم بدتر باشد؛ چراکه کمکم اعضای بدن فرد بیمار را میگیرد.
پس بهتر است کنترل کنیم تا مثل خیلی از بیماران دیابتی که بیش از ۵۰ سال عمر میکنند با این بیماری زندگی کنیم آن هم بسیار خوب.
آذری فر در پایان تاکید میکند: تعبیر من به عنوان یک دیابتی این است که اگر بیماری یک فرد دیابتی خوب کنترل شود و درمورد این بیماری آگاهی و آموزشهای کامل را داشته باشد، دیابتش به سرماخوردگی و حتی کمتر از آن میرسد.
* این گزارش پنج شنبه، ۷ آذر ۹۲ در شماره ۷۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.