حسین کرامتیپور 26ساله و کارشناس آیتی حدود 10ماه است که مسئولیت پایگاه را به عهده گرفته است. او میگوید: شهیدان ناطقی دو برادر از شهدای دفاع مقدس و اهل محله سرافرازان بودند که خانوادهشان هنوز در یکی از خیابانهای همین محل زندگی میکنند. پایگاه بیشتر از 20سال است که فعال است و کمتر از یکسال است که من مسئولیت آن را به عهده گرفتهام. در اینجا ما نیروهای عادی و فعال داریم.
به مناسبت هفته بسیج راهی پایگاه بسیج شهید چمران واقع در مسجد ولی عصر (عج) خیابان شهید دایی میشویم. این پایگاه توانسته با وجود فضای بسیار کوچکی که در اختیار دارد در یک محله فعالیتهای بزرگی انجام دهد. آن طور که به عنوان یک پایگاه نمونه در کشور معرفی میشود. پایگاه شهید چمران جزو اولین پایگاههای بسیج ی است که در مشهد همزمان با فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفان در ۵ آذر سال ۵۸ به طور رسمی فعالیت خود را به طور گسترده آغاز کرده است.
شب تاسوعای سال1360در چهارراه راهنمایی صدای شلیک چند گلوله شنیده میشود. چند نفر از شهروندان و مغازهداران اطراف چهارراه بعد از تیراندازی خودشان را به خودروهای بچههای سپاه که توسط منافقان تیرباران شده بود میرسانند تا جان مجروحان حادثه را نجات دهند. با دیدن این منظره افرادی که در وسط چهارراه جمع شدهاند با شعار مرگ بر منافق و مرگ بر وطنفروش این حرکت جنایتکارانه و تروریستی را محکوم میکنند. شاید خیلیها باور نکنند یا ندانند که در تاسوعای سال1360 برابر با 14آبانماه در چهار راه راهنمایی مشهد خودرو پاسداران توسط منافقین هدف حمله قرار گرفته است. در این حمله 3سرنشین از 4نفر که داخل خودرو حضور داشتند به شهادت رسیدند.
برای شروع کار از پایگاه مجاور خودمان که وسعشان بهتر است و تعدادی هم خیّر دارد کمک گرفتیم. اما تعداد مبتلایان به بیماری زیاد شد و باید نوع کمکهایمان را تغییر میدادیم. غیر از بسته معیشتی به فکر افتادیم غذای گرم هم به این خانوادهها برسانیم. در ابتدا با یکی 2رستوران هماهنگ کردیم تا به ما غذا برسانند. 2بار از رستوران غذا آوردند که هر 2بار مشکل داشت. همین شد که تصمیم گرفتیم خودمان غذا درست کنیم. در ابتدای موج پنجم تقریبا 600خانواده بالای 4نفر مبتلا شده بودند و ما تأمین غذا و مایحتاج آنها را به عهده داشتیم.
حدود 30سال پیش، زمانی که هنوز کوچه پس کوچه های خیابان گاز بی نام ونشان بودند و خاکی، شیخ حسن نامی تصمیم گرفت خانه اش را به مسجد تبدیل کند؛ خانه ای شیروانی که تنها اتاق بزرگ آن هم میهمان پذیر بود، هم مکتب خانه کودکان و هم محلی برای برپایی نماز و مراسم عزاداری ائمه(ع). چندسال پس از وقف مسجد ، به وصیت شیخ، گوشه ای از آن بنا آرامگاه ابدی حاج شیخ حسن شد؛ جایی درست نزدیک به پله های ورودی مسجد و در اتاقکی قفل زده.
سیدرضا فرخنده برای رفتن به جبهه سناریوها نوشت و فیلمها بازی کرد. از تظاهر و تهدید به خودکشی گرفته، تا دست بردن در شناسنامهای که از برادر مرحومش به او به ارث رسیده بود. از گذاشتن تکه چوب و ابری در پوتین برای چند سانت بلندتر شدن، تا ضجهزدن و معرکه برپا کردن و دست آخر از پنجره قطار دزدانه بالا رفتن. اما در لحظه ورود به کامیاران با دیدن پیکر 3سپاهی بیسر، غش کرد و از همان لحظه به دنبال راهی برای فرار گشت. بالاخره هم با برگه بهداری به جای رفتن به بیمارستان کرمانشاه از مشهد سردرآورد. اینبار بازگشتش به اجبار برادر و پدر اتفاق افتاد، اما بعد از دومین اعزام، جبهه برای او دانشگاه شد و او مرد کوچک جنگ. 8سال بعد جنگ تمام شد؛ اما او باز هم در جبهه ماند.
ما با اعتقادمان جلو رفتیم و هنوز بر سر اعتقاداتمان هستیم. در گردان 741لشکر قدس بودیم و هرجا لازم بود، گردان ما را میفرستادند. 26فروردین1367 هنگام غروب بود که با 4نفر از بچهها برای آوردن جیره غذایی رفته بودیم. لحظه انفجار کنارم بودند. دیدم که خمپاره از روبهرو میآید. خدا کمک کرد و در همان لحظه به فکرم رسید که به پشت خاکریز معلق بزنم. خمپاره120 یکمتری پشت پایم به زمین خورد و ترکش آن به پاهایم گرفت. همانجا متوجه شدم که پاهایم قطع شد. البته من در آن لحظه به فکر خودم نبودم. نگران آن 4نفر بودم که هیچ صدایی از آنها شنیده نمیشد. وقتی سینهخیز بالای سرشان رسیدم، دیدم همه شهید شدهاند.