بسیج

حسن کوچکتر بود اما زودتر از حسین رفت
یکی از این جلوه‌های ایثار و مقاومت در محله جاهدشهر و خیابان گل‌ها زندگی می‌کند، مادر شهیدان گران‌قدر حسین و حسن خزان گلاری. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگ‌تر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادی‌خواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعد‌ها هم‌زمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند، حسین در زمان شهادت متأهل بود.
یاد سردار؛ شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت هم‌رزمانش
نظامی که باشید، جدی بودن لازمه کار شماست و این جدیت و رعایت سلسله مراتب؛ گاهی سبب می‌شود حتی اطرافیان هم از شما برنجند. پس این سؤال پیش می‌آید که مرد سال‌های جنگ و فرمانده عالی‌رتبه نظامی، چطور توانسته بین مردم عادی و نظامیان، عنوان «سردار دل‌ها» را کسب کند. مگر می‌شود که این دو را با هم جمع بست. مجردی می‌گوید: سردار بسیار ریزبین بود او که از در وارد می‌شد همه چیز را زیر نظر داشت، حافظه خوبش هم مزید علت بود. از همان ابتدا با همه دست می‌داد و حال و احوال‌پرسی می‌کرد، فرقی نداشت سرباز باشید یا فرمانده! بعد از جنگ، گاهی بدون خبر به سراغ‌ نیروهایش می‌رفت و از آن‌ها خبر می‌گرفت.
رهروان راه حاج‌قاسم، گره‌گشای مشکلات مردم شده‌اند
تا چندی پیش محل فعالیت‌های گروه سردار سلیمانی مسجد حضرت زینب(س) در میانه کوچه حر١٣ بود. حالا اما به خانه‌ای کوچک در همان حوالی منتقل شده که متعلق به مرحوم غلامرضا سنگی از اهالی محله است. خانه‌ای که به محض ورود به آن می‌توانی عکس سردار دل‌ها را روی تمام دیوارهای آن ببینی. تصاویری از برنامه‌ها و فعالیت‌های این گروه هم روی در و دیوار مرکز دیده می‌شود. از خرید لوازم مختلف برای مددجویان بی‌بضاعت محله و محله‌های دورتر گرفته تا اجرای برنامه‌های فرهنگی.
دو دهه پرستاری در قاسم‌آباد
بکاییان 19سال پرستار و بهیار مراکز بهداشت منطقه قاسم‌آباد است. 15سال در مرکز جامع سلامت فاطمیه بود. دو سال رفت مرکز شاهد و دو سالی هم هست که به مرکز امام حسن مجتبی(ع) آمده است. می‌گوید: این مرکز در شروع کرونا چند ماهی خدمات 16ساعته ارائه می‌داد. مراکز خیلی کم بود. ما شرح حال بیمارها را می‌گرفتیم و برای آزمایش آن‌ها را به مرکز فاطمیه می‌فرستادیم. بعدازظهر هم شیفت بودیم و گاهی تا 9شب کار طول می‌کشید. اصلا نمی‌دانستیم جمعه است یا شنبه. وقتی هم واکسن آمد اوضاع همین بود. تا روزی که 500واکسن فقط در شیفت صبح می‌زدیم. شرایط مثل حالت جنگی بود.
مؤذن بارگاه امام هشتم(ع)
مؤذنی، مکبری، نوحه‌خوانی و معاون امور قرآنی بسیج ، بخشی از فعالیت‌های مختلف حسین ١2ساله است، نوجوان فعال محله چهنو که از همان دوران کودکی با قرآن و قرآن‌خوانی مأنوس بوده و ادامه فعالیت‌هایش را در مسجد محله پیش گرفته است. او به‌تازگی به عنوان مؤذن در حرم مطهر هم فعالیت دارد که این را مهم‌ترین دستاورد زندگی‌اش می‌داند.
کلیددار مسجد،‌ مرزبان «جکیگور»
در تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های محله نام و نشانی از این شهید پیدا می‌شود. قدم به قدم عکس او روی در و دیوار کوچه‌ها به چشم می‌خورد و نامش از زبان افرادی که او را می‌شناسند نمی‌افتد. حالا دو ماه از پرکشیدن شهید مجید تلوک می‌گذرد و یاد او هنوز در دل اهالی زنده است. یاد جوان خونگرم و پرانرژی و کمک‌رسان محله که در تمام رویدادهای محلی حضور داشته، عضو فعال بسیج بوده است و کمک حال دردمندان. بنا به دغدغه‌هایی که داشته است دست روزگار او را به شغل مرزبانی می‌رساند، به نقطه‌ای مرزی و دورافتاده در استان سیستان و بلوچستان. غروب سیزدهم مهرماه ١٤٠٠ اما در سانحه رانندگی و واژگونی خودرو در محور جکیگور پر می‌کشد و برای همیشه می‌رود.
راهیان نور راه جدیدی باز کرد
زهرا تیموری از علایق ورزشی‌اش سخن به میان می‌آورد و تعریف می‌کند: از بچگی فوتبال را دوست داشتم و چون بیشتر بچه‌های فامیل پسر بودند، با چادر با آن‌ها فوتبال بازی می‌کردم و دروازه‌بان خوبی بودم. بزرگ‌تر که شدم در کلاس‌های تکواندو ثبت‌نام کردم‌ و سال96 دوبار رتبه دوم مسابقات آزاد قهرمانی نونهالان مشهد را کسب کردم.در مسابقات شنا هم حکم قهرمانی در ناحیه4 آموزش و پرورش را به‌دست آوردم اما همچنان به فوتسال علاقه داشتم و با هزار خواهش و درخواست، پدرم را راضی کردم اجازه دهد این رشته را ادامه دهم.