چشمهای مادر مرتضی پس از گذشتن 5سال از شهادت پسرش همچنان اشکآلود است. هفتهای نیست که بییاد پسرش سپری شود. میگوید: از اواخر سال1393 رفتار مرتضی در خانه به طور کامل تغییر کرد. او مدام از وضعیت سوریه و مدافعان حرم سخن میگفت. مرتضی همیشه نگران سلامت من بود و حرفی نمیزد که موجب ناراحتیام باشد اما آن روز در پاسخ سؤالم که میخواهی بروی سوریه، با تردید گفت «بله مادر . آرزو دارم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه بروم.»
بخشی از مشکلات این مادر ان مربوط به تهیه دارو بعد از تحریمها، صادر نشدن دفترچه بیمه برای بیماران مهاجر، هزینههای بالای درمان، نبود مرکز بهزیستی و کاردرمانی و فیزیوتراپی میشود. این بچهها از تحصیل و درمانهای مناسب محروم هستند و هیچ امکاناتی برای آنها در نظرگرفته نشده است. تعدادی از آنها آموزشپذیر هستند و تعدادی تربیتپذیر، ولی فضایی نیست که خانوادهها بتوانند فرزندانشان را به آنجا بفرستند. برخی از مراکز نیز که به خانوادهها معرفی میشود فاصله زیادی با گلشهر دارد و هزینههای آن بسیار سنگین است. از طرفی به مهاجران گواهینامه نمیدهند تا کسانی که خودرو یا موتور دارند با وسیله نقلیه خودشان بچهها را به مراکزدرمانی ببرند.
یک وانت کابیندار هر روز منتظر است که بسمالله در اتاقکش بپیچد و با استارتی روشن شود تا با همسرش به دنبال روزی مقدرشان بروند. زن آنقدر راضی است که باورت نمیشود در این حجم مشکلات اقتصادی یک نفر بتواند تا این اندازه روی قناعت را کم کند. او و شوهرش همراه هم هستند در همه ابعاد زندگیشان. زندگی، کار، درآمد، بچهداری و حتی رانندگی!
گاهی بانویی مینشیند پشت فرمان تا در خرج خانه کمک همسرش شود و دنده عوض میکند تا نان آور سفره زندگیشان باشد. زلیخا حجتی از همان زنهاست که جاده زیر چرخ خودرویش سر میخورد. او یک بانوی راننده است.
آبان1400 خبر تولد چهارقلوهای مشهدی در خبرگزاریها منتشر شد و این رویداد شادیآور، توجه خیلیها را جلب کرد. بین اینهمه خبر مرگ و رفتن در روزهای تلخ کرونایی، آمدن محمد، مهدی، رضا و فاطمهزهرا اتفاقی شیرین بود که زندگی پدر و مادر آنها را دگرگون کرد. حدود 10ماه پیش، وقتی فاطمهخانم احساس کرد حال خوشی ندارد، برای تشخیص علت به سونوگرافی رفت وفکرش را نمیکرد تا این اندازه غافلگیر شود. خبر این بود: بهزودی به خانواده کوچک سهنفرشان 4نفر دیگر اضافه میشوند. حالا فاطمه امیری و محسن سلیمانیفر، زوج جوان مشهدی، که ساکن محله میثم شمالی(رده) بودند، صاحب 4فرزند دیگر شدهاند و گرمای زندگیشان چندبرابر شده است.
عشق و محبت همه زندگی زوج جوان محله پنجتن را پر کرده است و جایی برای دلگیری و ناراحتی نگذاشته است. یکسالوسهماه از آمدن سهقلوهها میگذرد و هربار پدر و مادر نگاهشان به بازیگوشی پسربچهها میافتد، قند در دلشان آب میشود. گاهی حرفهایشان آنقدر شبیه هم میشود که انگار یک نفر دارد حرف میزند و بعد هردو لبخند میزنند و خدا را برای این نعمت بزرگش شکر میگویند. سال سختی بر خانواده میانبندی گذشت و کرونا شدت آن را بیشتر کرد، اما با شیطنت پویان و ماهان و عرفان همهچیز شیرین و قشنگ است
روایتهای مردانه بسیاری از جنگ شنیدهایم و اتفاقاتی را که برایمان روایت میکنند تصور میکنیم. این در حالی است که تجربههای زنانه از جبهه و جنگ هم کم نداریم. یکی از این تجربههای زنانه به بانوان پرستاری تعلق دارد که تلخی روزهای سخت هنوز زیر زبانشان است. یکی از این افراد، معصومه رضاپور است که -بیشوکم - از اوایل انقلاب در بیمارستان امدادی مشهد فعالیت داشته است و 6 ماه و 6 روز نیز در دزفول و زیر سقف آسمانی که گلوله و خمپاره مدام آن را شکاف میدادند به مجروحان جنگی خدمت میکند.
میهمان خانوادهای شدیم که هنوز درگیر جنگ هستند. ایندفعه قضیه فرق میکند و قهرمان قصه ما با بیماری یادگار از جنگش دستوپنجه نرم میکند. احمد سیفی، جانباز40درصد که دیگر تنها 40درصد جانباز نیست و بیماری همه جان و تنش را درگیر کرده است. احمد آقا با اکراه ما را میپذیرد چون دلش نمیخواهد کاری را که برای خدا کرده است در جایی انعکاس داده شود. شاید هم دل پری از بیمهری دارد و نمیخواهد زبانش به گلایه باز شود. هرچه که هست با بیبی حمیده حسینی مادر سن و سالدار و سختی کشیدهاش همکلام میشویم تا شرح حالی از فرزند درد کشیدهاش بدهد.