قاسم آخری میگوید: آخرین ارباب روستا ابوالقاسم سیدی بود. زمانیکه ما به اینجا آمدیم، مسجد را ساخته بودند، اما کوچک بود. زمین داشتیم، اما پول کافی برای بزرگکردن مسجد نداشتیم. مردم بهمرور پول میدادند و حاجیمعمار خدابیامرز ساختوساز مسجد را ادامه میداد.
بیبیشمسالملوک، از زنان قاجار و درواقع نوه شاه ایران بود، خرید کارخانه چراغبرق با هدف روشنایی حرم مطهر برای دو مرتبه و همچنین خرید بادبزنهای برقی برای آستانه، ازجمله کارهای اوست.
حرفهای منبری مسجد گوهرشاد در جان و دل بزرگ لوطیهای محل اثر کرد تا «اصغر حلبی» برود پی درس دین و نماز و روزه واجب و مستحبی، آنطور که گویی این مرد، آن مرد قبلی نیست و به کلی عوض شده است.
در کاروانسراها هیچگونه اسباب زندگی وجود نداشته است؛ آنچنان که کف اتاقها را تنها با یک تکه گلیم میپوشاندند و مسافران مجبور بودند تمام وسایل زندگی و حتی وسایل آشپزی خود را همراهشان بیاورند.
محمد نداف میگوید: میدان سعدآباد با آجرهای رنگی قرمز پوشیده شده و بخش دیگری از خیابان خاکی بود. دور و اطراف خیابان تکوتوک خانههایی ساخته شده بود.بیشتر صاحبان خانهها باغداران و کسبه بودند.
روستای شقا جزو موقوفه قهارقلی میرزا، نواده نادرشاه افشار است که حدود ۲۰۰ سال از وقف آن میگذرد و پیشینه مسجد «قلعه شقا» یا مسجد ابولفضل (ع) به بیشاز ۱۰۰ سال پیش میرسد.
با طرح این پرسش که «میشود قدری از زمین باباجان را وقف مدرسه کنید»، ازسوی یکی از نوادگان مرحوم علیاکبر صدیق، هشت فرزند مرحوم تصمیم گرفتند قدمی بزرگ بردارند.