حدود 70سال پیش کوچهای باریک نزدیک به حرم مطهر را قماشفروشان، بنکداران، پشمفروشان، فرشفروشان، نخفروشان و غیره به قرق خودشان درآورده بودند و همین موضوع باعث شده بود که این کوچه به کوچه تاجرباشیها معروف شود.
مدرسه ابدالخان یا عبدلخان که در طرف شمالی پایینخیابان و نزدیک بست سفلی واقع شده بود، کتیبه احداثیه نداشت، اما آنگونه که از نامش پیداست، بانی آن ابدالخان تکلو است که در زمان صفویه ابتدا حاکم ولایت جام و بعد در سال1098 حاکم بیگلربیگ مشهد شد.
این بازار قدیمی همچنان پویا و فعال است و میتوان گفت تنها تجارتخانه تاریخی مشهد است و کمترین فاصله را با حرم مطهر دارد. همچنین این سرا بر اساس موقعیتی که دارد، میتواند ظرفیت خوبی برای جذب گردشگر باشد. کاروانسرای عزیزا...اف را شخصی به همین نام ساخته است. عزیزا...اف از نسل کلیمیهایی است که نادرشاه آنها را برای توسعه مشهد از قزوین دعوت کرد. درواقع کاروانسرای او تجارتخانهای برای صادرات محصولات مختلف بود.
در زمانهای که هر موضوعی با چند کلیک ساده در اینترنت پیدا میشود و ذیل آن میتوان مطالب متنوعی یافت، انگار همه دستبهدست هم دادهاند تا خبری از «طبیب اعظم» نباشد. «دکتر سید موسی حجازی» که نام ماندگارش فقط بر سر در بیمارستانی به همین نام باقی مانده است.او متعلق به خاندانی است که به دربار ناصری راه داشتهاند. او با استفاده از این موقعیت دست به خدمات مختلفی زده و با اینکه زاده پایتخت بوده به مشهد آمده و در این شهر 2 بیمارستان از خود به یادگار گذاشته است.
خیابانی که مشخصترین ویژگیاش بنای فاطمیه است قلب شهرک لشکر محسوب میشود. بیشتر رویدادهای محله از اینجا یا به طور دقیقتر از انتهای بولوار فاطمیه که به بزرگراه آیتا... هاشمی رفسنجانی میرسد، شروع میشود.
متولد محله سرشور است؛ همسایه رو به روی منزل آیتا... سیدجواد خامنهای. منزل پدریاش وقف اولاد بود؛ برای همین بساط روضهخوانیشان شبهای چهارشنبه و روزهای مناسبتی همیشه برپا بود. بیشتر روضههایشان زنانه بود. مادر مقام معظم رهبری را بهخوبی به یاد دارد که در روضههایشان شرکت میکرد. هر چند این روزها دیگر اثری از آن خانه قدیمی به چشم نمیخورد و تنها پارکینگی از آن در کوچه باقیست، اما خاطرات خوش آن خانه و آدمهایش برای بسیاری از ساکنان سرشور همچنان زنده است.
قدمت مسجد المهدی برمیگردد به سالهای دوری که کسی به خاطر ندارد. به آن روزها که خبری از شهر و بافت شهری نبوده و محمدآباد نام یک روستای کوچک دور از شهر بوده است. روستایی که کل جمعیت آن از پنج خانوار بیشتر نمیشد. همان روستاییهایی که حالا نام و نشانی از آنها باقی نمانده، سنگ بنای اولین مسجد آن حوالی را میچینند. آن موقع این مسجد یک خانه گلی کوچک به قد یک وجب به اندازه نمازگزاردن همان چند ده نفر جمعیت روستا بوده است.