اعتیاد

از نیستی تا هستی اکبر و محمد
در همان دوران گاهی یقه خودم را می‌‌گرفتم و به خودم می‌‌گفتم محمد! این همان زندگی بود که می‌‌خواستی داشته باشی؟ این همان چیزی بود که ادعای آن را داشتی؟ این گفت‌وگوی درونی همیشه با من بود. وقتی متوجه تفاوت نگاه‌های مردم می‌‌شدم، وقتی خودم را با دوستان و هم‌کلاسی‌هایم مقایسه می‌کردم که زمانی هم‌دوره بودیم و حالا در 2سطح کاملا متفاوت از اجتماع قرار داشتیم، زندگی برایم تحمل‌ناپذیر می‌شد.
شب‌های سیاه مشهدقلی
وضعم خوب بود گاهی برای رفع خستگی با کارگرها تریاک می‌کشیدم همسرم بو برده و هر روز بساط دعوا در خانه به راه بود. برای فرار از درگیری بیشتر سرکار می‌ماندم و به خانه نمی‌رفتم. کار کوره که خوابید تعطیل کردم و خودرویی خریدم که با آن کار کنم. تصادف کردم و خودرو را هم فروختم. این تصادف باعث شد در آمدم صفر شود. زنم در خانه مردم کار می‌کرد و اختلافمان هم آن‌قدر زیاد شد که به خانه راهم نمی‌داد. برای اینکه خرج موادم را در بیاورم مجبورم شدم ضایعات جمع کنم.این روایتی از کارتن‌خوابی در مشهدقلی است.
خانه‌های بی‌سقف
اگر کوچه حمام در خیابان حر13 را فاکتور بگیریم کوچه کشاورز6، دومین محور اصلی این محدوده است. جایی که به بازار شلوغ‌پلوغش معروف است. از راسته تجاری کوچه عبور می‌کنیم تا به انتها برسیم. نگاه‌ها، حرف‌ها و صورت‌ها همه چیز اینجا فرق می‌کند. بوی گندآب فاضلاب خانگی کم کم تمام مشاممان را پر می‌کند. رگه‌های خشونت حتی توی تن چرک دیوارها پیدا می‌شود. وجب به وجب روی دیوار‌ها علامتی را می‌بینی که با اسپری رنگ حک شده است. بعدتر می‌فهمیم نشانه‌ای است برای نشان دادن محل توزیع مواد مخدر. اینجا باید قلمرو اصلی ساقی‌ها باشد. کوچه‌ای میان هزارتوی باریک کوچه‌های این محله که به کوچه داروخانه معروف است! داروخانه مرکزی که دارو به‌طور عمده در آن فروخته می‌شود! طبق گفته اهالی کوچه داروخانه توی کل شهر معروف است. جنس ساقی‌های این کوچه جور جور است و هر جنسی بخواهی برایت رو می‌کنند.
تپه سنگی وکیل آباد؛ سقفی برای کارتن خواب‌ها
در ۱۵ سالگی یک معتاد تمام عیار شدم. وقتی خودم معتاد شدم، متوجه شدم که پدرم نیز علاوه بر اعتیاد به الکل، به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است. با معتاد شدن پدر، سروصدا‌ها و کتک‌کاری‌ها کمتر شد، چون پدرم یا نشئه بود یا خمار. از این بابت خوشحال بودم، چون کمتر در خانه کتک‌کاری می‌شد، کم کم به دلیل درد مشترک که همان استعمال مواد مخدر بود، با پدرم دوست شدم. موادش را تهیه و بعد از آنکه بند و بساط مواد را آماده می‌کردم، درکنار هم می‌نشستیم و با خیال راحت تریاک مصرف می‌کردیم.
داستان زیر و روی زندگی قالیبافی که از بند اعتیاد رها شد
تلخ است روایت زندگی زنی که ماجرایش به چند دوره قسمت شده است؛ از بچگی تا نوجوانی و از نوجوانی تا جوانی و بعد. معصومه ع، در دفتر تسهیلگری محله پنج‌تن آل‌عبا روبه‌رویمان می‌نشیند. درحالی‌که سعی می‌کند محمدرضای چندماهه را آرام کند، از گذشته حرف می‌زند. انگار قهوه تلخ و سنگینی را برای بار اول مزه‌مزه می‌کنیم. او هنر قالی‌بافی را خوب می‌داند و با کمک یک دار کوچک و نخ‌های رنگ‌به‌رنگ، خانواده‌ای را می‌چرخاند، اما صحبت‌های او که در آستانه چهل‌سالگی روزگار پرحادثه‌ای را از سر گذرانده است
باد غم‌های ما را خواهد‌ برد
اینجا زندگی به رویتان لبخند می‌زند. یاد سیزده به‌درها می‌افتم. چنین جمع‌هایی را آخرین بار سیزده به‌در سالی دیده بودم که هنوز خبری از کرونا نبود ولی حالا فضای باز این زمین‌ها انگار شهروندان را قانع کرده است که می توانند ساعتی بی‌دغدغه کرونا، کاغذبادهایشان را به باد بسپارند و لبخند به لب بیاورند. بیشتر جمعیت حاضر ماسک دارند و این زمین‌ها آن‌قدر وسیع هستند که به آن‌ها اجازه دهد فاصله اجتماعی را رعایت کنند. از کنار هر جمعی که رد می‌شوم صدای خنده‌شان را می‌شنوم. گل می‌گویند و گل می‌شنوند.
هدیه آزادی به ۱۹ زندانی
سال‌های سال به‌دلیل مبلغی ناچیز پشت میله‌های زندان روزگار می‌گذراندند. بعضی‌هایشان قرض بالا آورده بودند، بعضی‌ها هم ناخواسته مرتکب جرم شده بودند و در حسرت یک روز آزادی و زندگی بدون دغدغه بودند. اما ناگهان ورق برمی‌گردد و ماجرای نجات کلید می‌خورد. جلوی در زندان به دنبالشان آمده‌اند تا آن‌ها را به زیارت امام رضا(ع) ببرند و بعد هم تا دم در خانه‌شان بدرقه کنند. بهت زده‌اند و حیران. حال و هوایشان وصف‌ناپذیر است. «زهرا شاهدی» خیّری از اهالی محله چهنو است که با کمک هم‌گروهی‌های خیرش در فضای مجازی، لذت رهایی از بند را به زندانیان هدیه داده‌اند.