دفاع مقدس

این زخم کهنه هنوز تازه است
هر مادری که عزیزش را در جنگ از دست می‌دهد، شبیه سربازی است که همراه پسرش به میدان جنگ رفته باشد و برای سال‌ها با ترکش خاطرات تلخ در تاروپود روح زخم‌خورده‌اش سر کرده باشد. کافی است کمی پای صحبت این مادرها بنشینی تا از خیسی چشم‌هایشان بفهمی که این زخم کهنه هنوز تازه است و مجروح اصلی جنگ خود این مادران هستند.
راوی ناگفته‌های جنگ
سید حسن هاشمی که از چهارده‌سالگی با اشتیاق و آگاهی راهی جبهه می‌شود و بعد از یک‌سال در واحد تخریب لشکر 5 نصر، دفاع از میهن را ادامه می‌دهد، یکی از همین دلاورمردان است. او که در بیشتر عملیات‌ها حضور داشته، مجروح و شیمیایی شده است. سید حسن هاشمی، برادر شهید و ساکن محله کوثر است که بعد از جنگ تحمیلی هم رسالت خود را رها نکرده است. او یکی از راویان جنگ تحمیلی است که با پژوهش و تحقیق درباره عملیات‌ها، شهدا، آزادگان و رزمنده‌ها روایت‌های جنگ را به نسل جدید منتقل می‌کند و از راویان اردوهای راهیان نور هم هست.
شهید جانباز، پناه کودکان یتیم
علی خسروی جانباز شهیدی است که 24سال پس از جانبازی و درست در همان روزی که مجروح شده بود، در سن پنجاه‌سالگی بر اثر عوارض بیماری‌ به شهادت رسید. پسرش، محمود، آتش‌نشان این شهر است و به‌نوعی جا پای پدر گذاشته است و همانند او در حوادث و عملیات‌های مختلف آتش‌نشانی بی‌ترس‌و واهمه به دل حادثه و آتش می‌زند تا جان هم‌وطنان را نجات دهد. هفته دفاع‌مقدس و هفتم مهر، روز آتش‌نشان، فرصت خوبی برای بیان رشادت‌های این دلاورمردان است.
دیدن روی ماه ۵۰۰شهید
بی‌بی زهرا آن‌قدر شهید دیده بود که وقتی سر پدر را در آغوش گرفت تیری که به سر پدرش خورده و تمام سرش را متلاشی کرده بود نه‌تنها او را نترساند بلکه مصمم‌ترش کرد. زنی که مقابلم با آرامش نشسته است، در اوج جوانی پیکر بیش از 500شهید را از نزدیک دیده و همراه خانواده‌اش مویه کرده است او آرامش دل خانواده شهدا بود، چه آن پنج شهید خاندان علیزاده که پسرعموهایش بودند و چه آن‌ها که حتی نامشان را هم نشنیده بود.
شهید بابارستمی به رستم‌نفت‌رسان معروف بود
همسر شهید می‌گوید: یک‌روز یکی از زنان همسایه آمد توی خانه و گفت آمده‌ام نفت ببرم. بعد از آن متوجه شدم به همسرم توهین کرده و با پرخاشگری گفته است شما خودتان را همه‌کاره محله کرده‌اید و لابد کلی نفت در منزل دارید. همسرم هم پاسخ داده بود: بروید و از منزلمان نفت بردارید. دست زن را گرفتم و بردمش زیرزمین که چند تا بشکه نفت در آنجا بود. گفتم: هرچقدر می‌خواهید، نفت بردارید. زن یکی‌یکی بشکه‌های‌ خالی را وارسی کرد. گفتم: بیا باقی جاها را هم نشانت دهم، شاید نفتی باشد که ما پنهان کرده‌ایم. زن گفت: به قدر کافی شرمنده شدم. مرا ببخشید و رفت.
«مهرآوران» اولین داروفروش محله سیدی
اهالی محله او را به نام«رضا دارویی» می‌شناسند. اولین‌بار که اسمش را شنیدیم تصور کردیم باید از آن عطاری‌های قدیمی باشد که وقتی وارد مغازه‌اش می‌شویم بوی انواع و اقسام داروهای گیاهی به مشاممان می‌رسد. اما وقتی بیشتر تحقیق کردیم، متوجه شدیم او یکی از قدیمی‌ترین داروفروش‌های محله سیدی است که به‌طور تجربی کارش را شروع کرده است و اکنون نیز در خیابان خلج مغازه‌ دارد. با او هم‌کلام شدیم تا علت شهرتش به نام «رضا دارویی» را بدانیم.
مرهم گذار زخم‌های جنگ
در چادر پرسنلی مشغول بررسی آمار بچه ها و وضعیت نیروها بودم که ناگهان درد قفسه سینه و بعد تنگی نفس به سراغم آمد. درحالی که از منطقه آتش دشمن تقریبا دور بودیم و در آن فاصله نه صدای انفجاری بود و نه خمپاره ای. در فاصله چند ثانیه از رمق افتادم و آرام آرام بی حال شدم. در همین فاصله کوتاه چند ثانیه ای تمام زندگی ام از کودکی تا به آن لحظه مثل نواری جلو چشمانم آمد. خاطرم هست بارها حضرت زهرا(س)را صدا کردم.