عباسعلی عباسزاده آنقدر به خودش دستمال بسته تا خونریزی نکند مثل یک درخت لته شده اما با خودش میگوید: اگر اینجا بمانی یا اسیر میشوی یا شهید و زن و پنج بچهات بی کس و کار میمانند.
فریاد زندند: شیمیایی...هادی شانزدهساله به جای اینکه ماسک را روی صورت خودش بگذارد آن را به همرزمش داد که روی زمین افتاده بود و خودش به سرعت به سمت رودخانه دوید.
به همسرم تذکر داده بودند که چون در عقیدتی لشکر ۷۷ پیروز ثامنالائمه فعالیت میکند، جانش در خطر است و باید احتیاط کند.
تعداد شهدای مشهد در آزادسازی خرمشهر ۱۵ نفر بود. قرار بود شهدا از مسجد بنّاها تشییع شوند. آن روز کوچه تنباکوچی از جمعیت، سیاه میزد. من و مادرش حتی نتوانستیم بهخاطر شلوغی، یکبار دیگر پسرمان را ببینیم.
مادر شهید جاویدالاثر براتعلی گرجی میگوید: هرکس قسمتی دارد. قسمت برات من هم شهادت بود. گوارای وجودش. من هم راضیام به رضای خدا.
ایده راهاندازی پایگاه بسیج در یک طبقه از منزل مسکونی با حمایت خانواده آقای غلامی، از فکر به عمل رسید.
همهچیزش خدایی بود حتی ازدواج و زن گرفتنش. جبهه بود، از آنجا زنگ زد که مادر به فکر دامادی من باشید. من از امام خمینی برای عقدم وقت گرفتم.