کد خبر: ۱۲۳۷۰
۱۶ تير ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
صفر چمچاخ کارگری که از ارتفاع ۱۰ متری افتاد و به کما رفت

صفر چمچاخ کارگری که از ارتفاع ۱۰ متری افتاد و به کما رفت

صفر چمچاخ کارگر ساختمانی است که از ارتفاع ۱۰ متری می‌افتد، ۱۰ روز به کما می‌رود و بعد از ۵ ماه کسی مسئولیت او را قبول نمی‌کند.

از شدت درد به خود می‏‌پیچد. دست راستش را موقع حرف‌زدن روی دنده‌های شکسته‌اش می‌گذارد. هنگام حرف زدن به نفس نفس می‌افتد. از پنج‌ماه پیش که از ساختمانی ۱۰ متری روی زمین افتاد و استخوان‌هایش از چندجا شکست و به کما رفت وضعش بهتر نشده و در بستر بیماری افتاده است.

صفر چمچاخ، هم‌محله‌ای ما در محله پنج‌تن‌ مشهد، اما بیشتر از اینکه از درد جسمی به این روز افتاده باشد دلگیر نامهربانی اطرافیانش است. کسانی که می‌گوید بعد از سقوط‌کردنش از ساختمانی که برای بنّایی روی آن رفته بود، هر کدام از زیر بار مسئولیتی که داشتند شانه خالی کردند. صفر که شهریور امسال برای کار بنّایی به روستای کنگ رفته بود این حادثه برایش پیش آمد.

او همراه یکی از آشنایان خود راهی کنگ شد و کارش را در ساختمانی شروع کرد، ساختمانی که به گفته او هیچ‌یک از مسائل ایمنی برای کار ساخت‌وساز در آن رعایت نشده بود. زمانی که صفر بالای ساختمان رفت و مشغول درست کردن ناودان شد به خاطر شرایط ساختمان زمین سقوط می‌کند و از هوش می‌رود. آن دقایق را در ذهن ندارد، اما به بیمارستان امدادی مشهد منتقل می‌شود و ۱۰ روز به حالت کما می‌رود.

پس از پــرس‌وجو و چنــدکوچــه را اشتباهی‌رفتن خانه‌اش را پیدامی‌کنیم. خانه‌ای نقلی در پنج‌تن ۷۷ با نمای آجری و پلاستیک‌هایی که به جای شیشه بر آن نصب شده است. به در و پنجره‌ها غیر از پلاستیک پتو هم نصب کرده‌اند تا هیچ سرمایی وارد خانه نشود به خاطر شرایط خاص صفر. در اتاق کوچکی که اتاق پذیرایی‌شان هم هست به ملاقاتش می‌رویم.

دمای اتاق بیش از حد معمول است. این گرما رطوبت خانه را دوچندان کرده است. رختخواب صفر کنار بخاری پهن شده است. صفر چمچاخ حال و روز مریض‌هایی را دارد که تازه از اتاق عمل بیرون آمده‌اند. با اینکه پنج‌ماه از آخرین عملش گذشته و از بیمارستان مرخص شده هنوز بسیار ضعیف و ناتوان است.

با دیدن ما کمی از جایش بلند می‌شود. با اینکه ماجرا را قبلا از زبان یکی از هم‌محله‌ای‌هایش شنیده بودم، می‌خواهم خودش تعریف کند. با صدایی که به سختی از سینه بیرون می‌آید تعریف می‌کند: با شوهرخواهرم برای بنّایی به روستای کنگ رفته بودیم. وقتی روی پشت‌بام بودم و در حال درست‌کردن ناودان، یک‌دفعه زیر پایم خالی شد و از پشت بام به زمین افتادم و از هوش رفتم.

صفر حتی در بیمارستان هم به هوش نمی‌آید و به کما می‌رود. ضربه سنگینی که به سرش وارد شده باعث می‌شود ۱۰ روز در کما بماند و بعد از آن در حالی به هوش می‌آید که هنوز کاملا هوشیار نیست. می‌گوید: اکنون پنج ماهی است از حالت کما بیرون آمده‌ام، اما هنوز حالم خوب نشده و مشکلات زیادی دارم، برای همین هر چند روز به مطب دکتر یا بیمارستان می‌روم.

همه خودشان را کنار کشیدند

از مشکلات مالی و هزینه‌های بیمارستان که می‌پرسم حرف زیاد دارد اما می‌خواهد از رنج دیگری سخن بگوید. از اینکه بعد از این اتفاق همه خودشان را کنار کشیدند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند بسیار ناراحت است. می‌گوید: خیلی سخت است در چنین شرایطی اطرافیان و کسانی که برایشان کار می‌کنی تنهایت بگذارند و بگویند چیزی ندیده‌ایم یا فلانی اصلا برای ما کار نمی‌کرده و ...، پس انسانیت کجا رفته است.

 

از صاحب‌کارم شکایت کردم

درحالی‌که صدایش به سختی از میان خس‌خس سینه‌اش شنیده می‌شود ادامه می‌دهد: انتظار داشتم فردی که برایش کار می‌کردم مسئولیت این اتفاق را به خاطر ایمن نبودن ساختمانش قبول کند اما جالب است که منکر قضیه شد.

صفر در هر چند کلمه حرفی که می‌زند نفسی تازه می‌کند و این باعث وقفه بین حرف‌هایمان می‌شود. او ادامه می‌دهد: از صاحب‌کارم به خاطر ایمن نبودن فضای کاری و اهمیت ندادن به این حادثه‌ شکایت کردم.

انتظار داشتم فردی که برایش کار می‌کردم مسئولیت این اتفاق را به خاطر ایمن نبودن ساختمانش قبول کند 

او ادامه می‌دهد: بااینکه چند ماه از شکایتم می‌گذرد و بارها هم پیگیری کرده‌ام اما جالب است هنوز هیچ اخطاریه و احضاریه یا مدرکی به خانه‌ام فرستاده نشده است. نمی‌دانم علتش چیست، برای همین از برخی مسئولان در این حوزه گلایه‌مندم؛ چراکه با وجود پیگیری‌هایم تا به حال جواب درستی نشنیده‌ام.

صفر می‌گوید: صاحب‌کارم نمی‌خواهد هیچ مسئولیتی در قبال من قبول کند و برای همین هم عنوان کرده من در لحظه افتادنم اصلا برای او کار نمی‌کرده‌ام درحالی‌که من در حال کار کردن روی ساختمان او و در حال درست کردن ناودان ساختمانش بودم که به خاطر سست بودن آنجا زیر پایم خالی شد و به زمین افتادم.

 

به خاطر گرفتن رضایت از من چند روز بیشتر در بیمارستان ماندم

صفر می‌گوید: زمان ترخیص از بیمارستان برگه‌ای برای رضایت‌دادن صاحب‌کارم به من دادند و گفتند پس از امضای این برگه مرخص می‌شوی، نمی دانم علت اصرارشان برای رضایت چه بود؛ چراکه به خاطر ندادن رضایت چند روز بیشتر در بیمارستان ماندم. به امید اینکه به حق از دست رفته‌ام رسیدگی شود اما تاکنون که حرفم به هیچ‌جا نرسیده است.

 

هیچ‌کس شهادت نداد

خیلی حرف است، آدم جایی باشد و کسی او را نبیند. سخت‌تر اینکه برای او اتفاقی بیفتد و کسانی که او را دیده‌اند چشم ببندند و بگویند ما ندیده‌ایم. صفر از اینکه هیچ‌کس بر افتادن او از ساختمان صاحب‌کارش شهادت نمی‌دهد دلگیر است و می‌گوید: نمی‌دانم از غریبه‌ها که ماجرای افتادن من را انکار کردند ناراحت باشم یا آشنایانم که آن‌ها هم حاضر نیستند شهادت دهند چه اتفاقی برای من افتاده است.

او ادامه می‌دهد: آن روز غیر از کسانی که دوروبرم بودند رزمایشی هم به مناسبت هفته بسیج در حال برگزاری بود که از زوایای مختلف فیلم‌برداری می‌شد اگر همان فیلم را بازبینی کنند حتما در آن فیلم هستم. صفر از اینکه آدم‌ها به خاطر ترسی کاذب حاضر می‌شوند چشم روی حقیقت ببندند و بگویند «ما چیزی ندیدیم» گلایه می‌کند و می‌گوید: خدا خودش شاهد است.

 

صفر چمچاخ کارگری که از ارتفاع ۱۰ متری افتاد و به کما رفت

 

اصلا بیمه نبودم

در شرایطی که حادثه‌ای برای کسی پیش می‌آید، بیمه یک دل‌خوشی کوچک است. صفر و خانواده‌اش هم دل‌خوش کاغذهای بیمه‌ای بودند که از چند سال پیش تاکنون فکر می‌کردند تحت پوشش آن بیمه است.

او می‌گوید: پس از مراجعه به بیمه که یکی از شرکت‌های خصوصی است و چند سال پیش قرار بود من را تحت پوشش بگیرد، متوجه شدم اصلا بیمه نبوده‌ام و تنها چند ورق کاغذ پرکرده‌ام . هیچ حق بیمه‌ای برای من واریز نشده و سابقه‌ای ندارم. سعی کردم صاحب‌کار قدیمی‌ام را پیدا کنم و علتش را جویا شوم که موفق به پیداکردنش نشدم.

 

درد دنده‌های شکسته امانم را بریده است

یک لحظه هم نمی‌تواند آرام بماند. بیشتر بی‌قراری‌هایش به خاطر درد قفسه سینه است، می‌گوید: زمان افتادن از روی ساختمان سه‌تا از دنده‌هایم شکسته. این درد خیلی اذیتم می‌کند و  بعد از چند ماه هنوز به طور کامل جوش نخورده است. اما بیشتر از این هم نمی‌توانم دوا و درمان کنم.

 

می‌گویند خون به مغزم نمی‌رسد

یکی از مشکلات مهم این روزهای صفر نرسیدن خون به مغزش است که باعث شده حالش همیشه بد و حالت گیجی داشته باشد. می‌گوید: همه این‌ها به درمان نیاز دارد اما من تنها کارم خوابیدن کنار بخاری شده؛ چراکه دیگر شناسنامه‌ای برای گرو گذاشتن در بیمارستان نداریم.

 

شناسنامه‌هایمان گروی بیمارستان است

از روزی که صفر از حالت کما بیرون آمده تاکنون هزینه‌های زیادی صرف درمانش شده. نزدیک به 5میلیون تومان که به‌خاطر نداشتن توان پرداخت به جایش شناسنامه و کارت ملی اعضای خانواده را گرو گذاشته و حالا می‌گوید دیگر شناسنامه‌ای برای گرو گذاشتن ندارند.

 

حرف آخر

در کنار همه بی‌مهری‌هایی که در حق صفر و خانواده‌اش شده، کسانی هم سعی در کمک کردنشان داشتند، مثلا یکی از خیّران به خاطر پیگیری مشکلات آن‌ها وکیلی برایشان گرفته است. تماس با این وکیل گره از مشکلات زیادی برای ما باز می‌کرد اما با وجود رضایت خانواده وکیلش با ما همکاری نکرده و عنوان می‌کند اجازه دادن هیچ اطلاعاتی از پرونده موکلش را ندارد که البته این از مسائل اخلاقی شغل وکالت است.

تماس‌هایی هم با صاحب‌کار صفر داشتیم که موفق به گفتگو با او نشدیم. با این حال به نظر موضوع پیچیده‌ای نمی‌آید. کافی است اگر مسئولان این مطلب را می‌خوانند علت پیگیری‌نشدن شکایت این آسیب‌دیده حادثه را جستجو کنند یا مسئولانی که موضوع به آن‌ها مرتبط است خود را در این رابطه مسئول بدانند؛ چراکه سرنوشت یک آدم در میان است.

با صفر و خانواده‌اش خداحافظی می‌کنیم. احساس می‌کنیم نگاه ناامیدشان که در لحظه اول دیدار در چشممان افتاد کمی امیدوار شده است اما خجالت می‌کشیم اگر کاری نتوانیم برایشان انجام دهیم. اگر کسانی که به قول خانواده صفر خودشان را از زیر بار مسئولیت خلاص کردند این مطلب را می‌خوانند به جای پنهان کردن واقعیت کمی به وجدانشان مراجعه کنند؛ چرا که وجدان هرکس بهترین قاضی، وکیل و معلم اخلاق است. پس به جای دور زدن خودمان به وجدانمان مراجعه کنیم.

 

* این گزارش یکشنبه، ۶ بهمن ۹۲ در شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44