دفاع مقدس

سرانجام خوش مهاجرت‌های پی‌درپی با سکونت در شهر امام‌رضا(ع)
شش‌ماه پس از آن زیارت، به مشهد آمدیم و از سال‌۱۳۸۷ در محدوده آرامستان خواجه‌ربیع ساکن شدیم. یک چرخ خیاطی خریدم و از همسایه‌ها سفارش لباس گرفتم. از این کار حس خوبی نداشتم؛ کاری که من را راضی می‌کرد، این بود که به بانوان صفر‌تا‌صد خیاطی و چند رشته هنری دیگر را آموزش بدهم.
شهادت کاظم کمالی تعبیر رویای مادر بود
اشرف خانم شهادت سید کاظم را همان شب در خواب دیده بود. او کاظم را دیده بود که با نیمه بدنش درحالی‌که می‌خندد به سوی آسمان می‌رود.
برادران مسلمی برای زیارت و شهادت به کربلا رفتند
هم محمدرضا و هم رجبعلی بسیار خوش‌برخورد و بلندنظر بودند. دستشان به خیر بود و با همسایه‌ها و قوم و خویش خیلی خوش‌رفتار و مهربان بودند. محمدرضا همیشه می‌گفت «می‌رویم؛ یا زیارت یا شهادت.» منظورش این بود که یا پیروز می‌شوند و به زیارت ائمه‌اطهار (ع) در نجف و کربلا می‌رود یا به شهادت می‌رسد.
شهید عباس سخاوتی‌پور؛ از نگاه زهرا شجاع
خدا عباس را چندبار امتحان کرد. آن هم با بیماری خودش و فرزندش. در کودکی سه‌بار به دیفتری و ورم کبد و سالک روی چشم که احتمال داشت به نابینایی او منجر شود مبتلا شد که در مواردی پزشکان از ادامه حیات او قطع امید کرده بودند، ولی با توسل به ائمه اطهار (ع) شفا یافت.
شهید هاشمی مهنه؛ مبارز انقلابی و رزمنده دفاع مقدس
جعفر پانزده‌ساله که شد، دلش هوای رفتن کرد. چندبار تا مسجد محله رفت و اصرار می‌کرد که اعزامش کنند. همان شروع جنگ بود. هربار که می‌رفت، چون ریش و سبیل نداشت، دست رد به سینه‌اش می‌زدند.
زندگی  پدر و پسر شهید، محمود و محمد دیهیم به انقلاب گره خورده است
کلی بچه قد و‌نیم قد داشتم، دست همه‌شان را می‌گرفتم و با محمود در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردم. صبح تا ظهر برنامه ما همین بود. ظهر به خانه می‌آمدیم. ناهار را خورده و نخورده از خانه بیرون می‌زد و در دکان را برای حضور اهالی و تشکیل جلسه‌هایشان باز می‌کرد. آن زمان مسجدی هم در همان چهارراه خسروی بود به نام مسجد بنا‌ها که هنوز هم هست. آنجا هم پاتوق محمود و رفقای انقلابی‌اش بود.
شهید گمنام در "ارم" آرام گرفت
همه اهل محله برای آمدنش به تکاپو افتاده‌اند؛ بیشتر از همه مادران و پدران چشم‌انتظار شهدا. یک روز و دور روز که نیست؛ چند سال است که دنبال این موضوع هستند. همه دارند برای آمدن شهید تازه‌وارد آب و جارو می‌کنند. خیلی‌ها یاد خداحافظی‌های وقت‌وبی‌وقت نوجوانان محله در زمان جنگ می‌افتند‌، یاد جماعتی که در محله شور می‌انداخت.