رضا اسدیان سختترین لحظهها را در اردوگاه موصل بهآرامی گذرانده است، چون با امید و هدف، زندگیاش را پیش برده است.
شهید رمضانعلی یعقوبی جانباز ۷۰ درصدی بود که به گواه دوستان، چندین بار جانباز شده، اما بیاعتنا به زخمهایش، پدری میکرده، تاآنجاکه میتوان در توصیفش، کلمه «نمونه» را به زبان آورد.
فاطمه شایقتبادکان، مادر شهید رضا پهلوان بعد از فوت پدر رضا، تنها در خانهای اجارهای ساکن است و با وجود مشکلات مالی که دارد، هرگز پولی از بنیاد شهید نگرفته است.
شهریور سال۱۳۸۵ اسم دورهمیشان را گذاشتند «همسنگران پدران آسمانی». از آن سال به بعد در روز ولادت امامحسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع)، جانبازان محله سرافرازان دور هم جمع میشوند و از خاطرات دفاع مقدس میگویند.
علی اکبر راستگو از عملیات رمضان تعریف میکند: با آخرین قدرتی که داشتم، دستم را تکان دادم. یکی از بسیجیها که درحال کفنکردن پیکر شهدا بود، متوجه شد و با صدای بلند فریاد زد: امدادگر! بیا این برادر زنده است!
مجید گلزاری میگوید: برای امثال من رزمندهشدن و حضور در جنگ بدون سختی نبود. اتفاقا خیلی هم سخت بود، اما سختتر از آن، برای مادران و همسران رزمندهها بود.
دستم هنوز کامل بالای سرم نرسیده بود که نارنجک منفجر شد و دیگر چیزی نفهمیدم. یکربع بعد بچهها صدایم کردند. انگشتانم را از دست داده بودم و خون آن روی صورتم پخش شده بود. همه فکر کردند شهید شدهام.