آن زمان امیرعلیشیرنوایی تصمیم میگیرد آب چشمه گلسب را که حالا ما بهنام «چشمه گیلاس» میشناسیم، به مشهد منتقل کند؛ چشمهای جوشان که در سهفرسنگی مغرب شهر تابران توس قرار داشته و یکی از چند چشمه پرآب و مشهور ولایت توس در آن زمان بوده است و تا پیش از خرابی و ویرانی نهایی تابران در سده نهم، تأمین عمده آب شهر برعهدهاش بوده است. امیر همتش را بر انتقال این آب میگذارد تا یکی از مشکلات اساسی مشهدیهای آن زمان را رفع کند.
مصطفی طیبی دوستی دارد به نام محمد طیرانی. این 2نفر سال1390 در یک کلاس کنار هم قرار میگیرند و این شروع یک اتفاق در زندگی هر دو آنها میشود، اتفاقی که نهتنها زندگی آنها که زندگی بیش از 15تن از ورودیهای سال90 رشته مکانیک دانشگاه فنی و حرفهای ثامنالائمه(ع) را هم تحت تأثیر قرار میدهد. همه آنها 8سال بعد از روزهای آغازین دانشگاه، در کارگاهی کار میکنند که کارش ساخت خطوط بازیافت مواد ضایعاتی است.
طرح آجر بومیار یا اکوبریک به صورت پایلوت و نمادین در منطقه10 و در مدرسه ما اجرا شد و بهزودی در سایر مدارس شهر اجرا میشود. هدف از این طرح کمک به محیط زیست و استفاده از زبالههای بازیافتنشدنی در ساخت سازهها و المانهای شهری و مکانهای بازی برای کودکان است. این بطریها به جای آجر در سازهها استفاده میشوند. به این طرح آجربومیار یا اکوبریک میگویند.
با طراحیهایی که برای بهرهگیری از زمینهای بایر کال چهل بازه انجام شد، حالا قرار است فضایی سرسبز، بانشاط، همراه با سایه مهربان درختان و صدای دلنواز جریان آب ساخته شود. زمینهایی که محل جولان معتادان بود و مردم از تجمیع زباله در آن به ستوه آمده بودند دیگر در حال تبدیل شدن به پارکهای بزرگی به نام رود پارک، کشت پارک و پارک مادر و کودک است.با این پروژهها از فارغالتحصیلان تا سیدرضی رودخانه و فضای سبز میشود.
آن چیزی که این روزها سام را نسبت به سایر همسن و سالانش متفاوت کرده اقدام زیبای او درباره درختان یکی از خیابانهای بخارایی است. بیشک افرادی که گذرشان به این خیابان افتاده باشد پلاکاردی متصل به درختان را دیده اند. پلاکاردی که با خود یک مضمون را به همراه دارد همسایه گرامی، لطفا همراه با آوردن کیسه زباله یک پارچ آب هم برای این درخت تشنه بیاور.
حسین مولایی در طول 10سالی که محیطبان بوده است، پستی و بلندیهای متفاوتی را تجربه کرده و سختیهای این کار را با همه وجود لمس کرده است. میگوید: بارها خودم و خانوادهام تهدید به مرگ شدهایم، یک بار شکارچیان تعقیبم کردند و اتومبیلم را درخانه به آتش کشیدند! بعضی اوقات به دلیل کمبود نیرو، 10روز زن و بچهام را ندیدهام، حتی نتوانستهام با آنها صحبت کنم، چون در جایی مأموریت بوده ام که آنتن گوشی همراه هم نداشته است! وقتهایی در هنگام مأموریت چنان با موتور بر زمین خوردهام که دست و پایم شکسته است. یکبار در درگیریها، دوربین اسلحه کلاشنیکف به پیشانیم برخورد کرد و سرم را شکافت.
اکبر کردستانی، صاحب کارگاه دلوسازی در محله رضاییه است. او از همان کودکی مشغول به کار میشود و در پایینخیابان در مغازه تولیدی دمپایی لاستیکی کار میکند. این دمپاییها از همین لاستیکهای مستعمل ساخته میشده. او با خودش فکر میکند که چرا چیزهای دیگری از همین لاستیکها تولید نکند؟ این میشود که آقا رمضانعلی پس از سالها شاگردی در دوره جوانی کار و بار خودش را راه میاندازد.






