یک روز آرزوی دیدار با بزرگانی مثل کیهان کلهر و حسین علیزاده را در دل داشته و روز دیگر پا را از آرزوهایش هم فراتر گذاشته و کنار این بزرگان سنتور نواخته و آواز خوانده است. او حالا سرپرستی گروهی به نام «خسروان» را برعهده دارد و در این گروه در کنار خوانندگان قهاری مثل «سالار عقیلی» مینوازد و هنرنمایی میکند.احسان انوریان تاکنون سه آلبوم موسیقی را روانه بازار کرده است. «پیدای پنهان» با صدای سالار عقیلی، «چنگ عشق» با صدای جاهد ملکزاده و «رنجنامه نسلی سوخته» که ارکستری از سازهای زهی است و خاطرات، دغدغهها و رنجهای 25سال زندگی هنری احسان را با زبان موسیقی بیان میکند.
گاهی شنیدهام که میگویند من از محل مسجد درآمد دارم یا این کارها را انجام میدهم تا پولی دربیاورم. این حرفها نهتنها ناراحتم نمیکند بلکه باعث میشود وقت و انرژی بیشتری برای کارم بگذارم چون دیدن لبخند رضایت فردی که با 3 فرزند صغیر از همسر معتادش جدا شده است و اکنون با تکیه بر توانمندی خود مشغول به کار است، برای من ارزشی بسیار بیشتر از این دارد که وقتم را صرف حرفهای بیهوده کنم.
علیرضا تیموری میگوید: فضای سنتی خانه پدربزرگم در تحریک حس طراحی ما بیتأثیر نبود. داخل حیاط بزرگی که به ساختمانی قدیمی مشرف بود، روی تختی زیر درخت مینشستیم و هرچه به ذهنمان میرسید روی کاغذ طراحی میکردیم. کمکم به فکرمان رسید مکانی را برای کارمان آماده کنیم و به این ترتیب، شروع به کار کردیم.ما تنها برای فروش کار نمیکنیم. کارهایی طراحی میکنیم و میسازیم که یا نیستند یا کم وجود دارند یا ساختشان سخت است یا عجیب و غریباند. به صورت کلی، سبک کارهای ما خاص است.
تولید سوغات زیارت از آن موضوعاتی است که همیشه از حد حرف فراتر نرفته و کمتر مشهدی بهصورت تخصصی به آن ورود کرده است. بههمین دلیل وقتی تولیدات یک گروه جوان مشهدی را در فضای مجازی میبینیم، توجهمان جلب میشود. ساخت گنبد و بارگاه امام رضا(ع)، زینبیه، تندیس سردار سلیمانی، شمعدان رضوان تنها بخشی از محصولات آنهاست که ازسوی زائران با استقبال روبهرو شده است.
هشت سال بیشتر نداشته است که سنگ کوچک عقیق را در دستهایش میگیرد و این هنر را میشناسد. پدرش او و برادر بزرگترش را به کارگاه گوهرتراشی نزدیک خانه میفرستد تا در روزهای تابستان و ایام فراغت، هنری بیاموزند و کمکخرج خانواده هم باشند. علاقه او به شکلدادن به سنگها در همان روزها شکل میگیرد. با دقت به دستهای گوهرتراش سالخورده محله نگاه میکرده تا تمام جزئیات این هنر را در ذهنش ثبت و ضبط کند. میچسبد به کار و هر روز یکی دو ساعت دیرتر کارش را تمام میکند.
با350تک تومانی که حاصل ساعتها کارکردنش بوده برای خودش یک دستگاه میخرد. اولین دستگاه گوهرتراشی زندگیاش که هنوز هم آن را دارد.
12دختر نوجوان هنرمند تئاتر «قصه شهر بلور» که 3نفر آنها نابینا و 9نفرشان کمبینا هستند با تمرینات طولانی و سخت در مدت 6ماه توانستهاند بر تمام مشکلات و محدودیتهایی که در مسیرشان قرار داشته است فائق آیند و هنر و استعداد خود را در این صحنه به نمایش بگذارند.
فاطمه حیدریان کارگردان این تئاتر است و خودش با وجود نابینایی یک انسان توانمند و مدیرعامل مؤسسه رؤیای سپید نابینایان است. او این بچهها را خوب میفهمد و میداند وقتی قرار باشد از دیگر حواسشان بهره ببرند خیلی بیشتر از یک فرد بینا استعدادشان درخشش پیدا میکند؛ درست مثل خود او. دلش میخواهد مسیر درست را به شاگردانش نشان دهد.
وقتی کسی از چهاردهسالگی حرفهای را دنبال کند، معلوم است که در جوانی، پیر کار میشود. او آنقدر شیفته هنر منبتکاری است که در همان سالهای نوجوانی قید ادامه تحصیل را زده و همه وقتش را وقف نقشزدن روی چوب و تراش ظریف آن کرده است. تا پیش از خدمت سربازی پیش اوستامحمدرضا کار کرد و پس از آن همراه پسرخالهاش که کارگاه نجاری داشت، منبت را شروع کرد. یکی از مشکلات کار آنها این است که این حرفه ناشناخته مانده است و تعریف دقیقی برای آن نیست. متأسفانه جوانان هم علاقهای برای آموزش آن ندارند، درحالیکه منبت هنری است که در ایران بیش از هزارو 500 سال قدمت دارد.