منطقه ۲

منطقه ۲

بزرگ‌ترین منطقه مشهد

منطقه ۲ بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین منطقه شهری مشهد است که محله‌های برخوردار و کم‌برخوردار بسیاری را در بر می‌گیرد. کوچه حسین‌باشی که طولانی‌ترین کوچه شهر است و بوستان حجاب که اولین بوستان ویژه بانوان در مشهد است، در این منطقه قرار دارد. مجموعه تفریحی‌گردشگری سپاد با برخورداری از مراکز تجاری و تفریحی و میدان جانباز با برج‌های تجاری و رستوران‌هایش، هر روز شهروندان و مسافران زیادی را برای خرید و تهیه سوغات به این محدوده شهر می‌کشاند. راسته‌بازار‌های مختلف ازجمله، بازارخطی پارچه و پرده در خیابان تعبدی، راسته کفش در خیابان عامل، راسته سرامیک در ابوطالب و... از دیگر ظرفیت‌های این منطقه است. فراوانی زمین‌های رهاشده، زباله‌گردها، فروشندگان مواد و آشپزخانه‌های تولید مواد صنعتی در محدوده توس از مشکلات چشمگیر این منطقه است. در مساحت ۳۸۴۴ هکتاری منطقه ۲ حدود ۵۱۳ هزار نفر زندگی می‌کنند.

«دانشی» به دنبال دانش
محمد دانشی بعد از خرید مغازه کارش را به عنوان اولین دوچرخه‌ساز محله زرکش شروع و به‌تدریج کسب وکارش رونق می‌گیرد. او می‌گوید: 45سال قبل، هیچ مغازه دوچرخه‌سازی‌ای در محدوده زرکش وشهرک مطهری تا سه‌راه دانش وجود نداشت. کارم را که شروع کردم به‌تدریج مشتری‌ها بیشتر شدند. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که چون ساکن شهر بودم چند ساعتی طول می‌کشید که خودم را با دوچرخه یا با تک‌وتوک مینی‌بوس‌هایی که به جاده قدیم می‌آمدند به مغازه برسانم. زمانی که به در مغازه می‌رسیدم چند نفر با دوچرخه‌ منتظرم نشسته بودند.
کوچه حجتی با کالسکه‌های اسب‌دارش رونق داشت
کوچه «حجتی »یا کوچه «درمانگاه» در‌ محله سمزقند را خیلی از قدیمی‌ها می‌شناسند. کوچه‌ای با قدمتی حدود هفتادسال ‍ که به‌واسطه وجود مسجد و درمانگاه حجتی زودتر از دیگر خیابان‌های مشهد رنگ ‌آبادی به خود می‌گیرد. پاگرفتن کارخانه «صابون‌سازی اقبال» در چند متری مسجد و کارخانه «آجرسازی حسین‌باشی» در همان حوالی باعث آمدوشد ‌کارگرها در آن کوچه شده بود. به‌صف‌شدن درشکه‌های تک‌اسبه در حاشیه دیوار کاهگلی باغ حاج عبدالله برای جابه‌جایی کارگرها، بود که بعد ها همین رفت و آمد کارگرها و مردم زمینه ورود نخستین تاکسی به این کوچه را فراهم کرد.
مصطفی علیزاده: کشتی راه و رسم زندگی است
به نظر من کشتی بیشتر از اینکه بخواهد ورزش باشد، راه و رسم زندگی است، فردی که در پستی و بلندی کشتی قرار می‌گیرد، چه قهرمان المپیک باشد و چه کسی که فقط به خاطر علاقه‌ای که دارد در این حوزه تمرین می‌کند، شیوه زندگی را تمرین می‌کند. اعتقاد دارم کشتی و نوع تمرینات آن باعث می‌شود تا فرد طعم سختی‌ها را بچشد و درس‌هایی بگیرد که در زندگی بسیار به درد می‌خورد، اینکه برخی افراد کشتی را فقط به چشم یک ورزش نگاه می‌کنند قبول ندارم چون کشتی در تاریخ ما، آیین پهلوانی و جوانمردی ما ریشه دارد.
طراحی فرش با الهام‌ از اسلیمی‌های حرم
مهشید خرسندی بعد از انتخاب رشته طراحی فرش پیشرفت‌های خوبی در این زمینه به دست می‌آورد. او بعد از موفقیت در مسابقات استانی طراحی فرش در مسابقات دانش‌آموزی کشور نیز شرکت و رتبه برتر مسابقات را به دست می‌آورد. می‌گوید: یکی از دوستانم که رشته طراحی فرش را انتخاب کرده بود چند کتاب درباره هنر فرش‌بافی و سابقه تاریخی آن در ایران برایم آورد. من هم بعد از مطالعه این کتاب‌ها و جست‌وجوهایی که در اینترنت و فضای مجازی داشتم به هنر طراحی و بافت فرش به عنوان کهن‌ترین و اصیل‌ترین هنر ایرانی علاقه‌مند شدم.
معلم اخلاق، مربی تکواندو
روزگار کودکی ما یعنی دهه60 اوج فیلم‌های بروسلی، جکی چان و دیگر ورزشکاران هنرهای رزمی‌ بود. همه پسربچه‌های هم‌سن وسال من بعد از دیدن این فیلم‌های رزمی ‌با صداهای عجیب و غریبی همان حرکات را تکرار می‌کردند. چند دقیقه‌ای به در و دیوار خانه می‌پریدیم تا اینکه با صدای پدر یا مادر آرام و ساکت می‌شدیم. من تحت‌تأثیر همین فیلم‌ها به ورزش‌های رزمی ‌علاقه‌مند شدم. چون اتفاقا در نزدیکی خانه ما یعنی خیابان موسوی قوچانی یک باشگاه ورزشی رزمی ‌وجود داشت آن‌قدر اصرار کردم تا پدرم اسمم را در این باشگاه نوشت و از کودکی ورزش تکواندو را شروع کردم.
ترکه‌های بید و پنجه‌های طلایی آقا ناصر
ناصر حائریان اردکانی هنرمند پنجاه‌وهشت‌ساله و ساکن محله حسین‌باشی است. کسی که در خانواده‌ای مروارباف بزرگ شده و مدعی است یکی از اولین مروارباف‌های مشهد است. اکنون او و برادرانش مشغول این هنر هستند. می‌گوید: بچه بودم که از سر ذوق و شوقی که به این‌کار داشتم به کارگاه برادرم می‌رفتم. بیشتر نگاهم به دست بقیه بود تا کار را یاد بگیرم. اولین کاری هم که یواشکی درست کردم یک سبد بود. اما چون گره‌ها را درست نزده بودم و سبد ایراد داشت اولین دست‌سازه‌ام را لابه‌لای بقیه سبدها قایم کردم تا کسی نبیند.
فتح خرمشهر از نگاه جوانمرد کوچک محله عبدالمطلب
ساعت 12 نیمه شب بود که عملیات را آغاز کردیم با وجودی که در نقطه کور قرار داشتیم و دشمن دید نداشت، اما تیراندازی زیاد بود تیرهایی که شلیک می‌کردند، باعث شد تا چند رزمنده شهید شوند. یکی از همین تیرها به دوست من که مرد جوانی بود اصابت کرد و سینه او را شکافت. من که ترسیده بودم سمت او رفتم و بغلش کردم اما از آنجا که نمی‌توانستم او را جابه‌جا کنم یا عقب ببرم همانجا بالای سر او ماندم و هر چقدر که اصرار می‌کرد بروم تا از گردان جا نمانم من گوش نمی‌کردم و در همان سن بچگی به او گفتم «آن‌قدر نامرد نیستم که تا شهید نشوی بروم!» آن رزمنده که از حرف من خنده‌اش گرفته بود با همان لبخندی که بر لب داشت، شهید شد.