30، 40 سال قبل سحرخوانها یکوقتهایی، در کنار آوازهایی که میخواندند نقاره هم میزدند. رسمی که بیشتر متعلق به مشهدیهاست. رضا جعفرزاده تعریف میکند: سحرخوان محله ما اکبر آقا نامی بود که صدای خوشی داشت. نمیدانم چه سری بود که ماه مبارک، یکی از همولایتیهایش که نقاره میزد را صدا میکرد بیاید اینجا. سحرهای ماه رمضان این دو نفر در کوچه پسکوچهها راه میرفتند. جعفر آقا میخواند و آن یکی نقاره میزد.
محله خاتمالانبیا(ص) اواخر دهه ۷۰ بهدلیل وجود خیابان امامزمان(عج) در محله به نام محله صاحبالزمان (عج) معروف بود، اما بعدها بهدلیل وقف مسجدی به همیننام از سوی حاج آقای خرسند به محله خاتمالانبیا (ص) تغییرنام پیدا کرد. این محله جزو بافتهای قدیمی منطقه ۱۰ است. این محله در دهه ۶۰ و پیش از آن ابراهیمآباد نام داشت.

مجید توکلی درباره نحوه آشناییاش با فرمانده شهید سردارمحمد خادمالشریعه در سال ۶۰ میگوید: آن زمان در دفتر فرماندهی سپاه خراسان فعالیت میکرد. نقطه قوت شهید خادمالشریعه، انجام فعالیتهای تشکیلاتی و سازماندهی عملیاتی بود. عملیات طریقالقدس به پایان رسیده بود و بستان را فتح کرده بودیم. بعد از فتح بستان همه بهسمت چزابه رفتیم تا در آنجا مستقر شویم. همزمان با فتح بستان، یگانها و تیپهای سپاه مثل تیپ ۲۵ کربلا تشکیل شد، اما خراسان تا آن زمان، هیچ یگان رزمی نداشت. در این شرایط شهید خادمالشریعه اقدام به سازماندهی و ایجاد تیپ رزمی برای خراسان کرد.
حاج آقا برای همه ما الگو بود. یادم است پدرم یک بار معامله سنگینی با او انجام داد و قلهای را به پهلوان حسنعلی غلامی فروخت. بعد فهمیدیم قیمت قلهها گران شده است. مرحوم غلامی آمد به پدرم گفت: اینطوری ضرر میکنی، بیا یک چیزی بیشتر بگیر که پدرم گفت: نه دیگر، صحبت کردیم. چند نفر بیشتر نبودند در شهر سنگ که بچهها قلبا دوستش داشتند. یک روز خانه یکی از کارگران شهر سنگ آتش گرفت و با خاک یکسان شد. ظرف 3 روز برایش پول جمع کرد و از نگرانی و استرس درآمد. اول خودش مبلغی میگذاشت، بعد میرفت سراغ بقیه.
مجید ایزانلو فیلمهای سینمایی رزمی دهه 70 را در ایجاد علاقهاش به این سبک ورزش مؤثر میداند و میگوید: «فیلمهای رزمی در دهه 60 و 70 طرفداران زیادی داشت. فیلمهایی که ورزشکاران رزمی همچون بروس لی، جکی چان و جت لی در آنها بازی میکردند. بسیاری از همسن و سالهای من با این فیلمها به ورزشهای رزمی علاقهمند شدند.»
حاج غلامعلی دهقان میگوید که خیلی از خانهها تنور نداشتند و برای همین هر 5-4 خانه، بیشتر یا کمتر، یک دانه از این تنورها سهمشان بود: یکی از این تنورها را که همیشه هم شلوغ بود، کنار مسجد امام محمد باقر(ع) ساخته بودند. استفاده از این تنور و نان پختن با آن یک رسم نانوشته داشت. مثلاً اگر یک همسایه میخواست فردا صبح خمیر کند و نان بپزد، میرفت سراغ بقیه و میگفت که من میخواهم مثل فردا روزی تنور روشن کنم و نان بپزم، اگر آرد دارید و خمیر شما هم بیایید.
سیدرضا اسدی هم همان حول و حوش سالهای 43-42 به همراه خانوادهاش از بجنورد به مشهد آمدهاند. پدرش دلداده امام رضا(ع) بوده و برای گرفتن شفایِ پسر چهار سالهاش مجاور حضرت میشود و مثل بقیه همولایتیهایش در قلعه نو عوارضی خانه میگیرد. آقا رضا روز تاسوعا دیگِ حلیمی را بار میگذارد که امسال 80 ساله میشود.
ماجرا به سالهای 49 و 50 بازمیگردد. شرکتی خصوصی بعد از ساخت شهرک دانش، زمینی را برای احداث مسجد شهرک اختصاص داد و اهالی بدون هیچ چشمداشتی از مسئولان، بهصورت «خودیاری» شروع به ساخت آن کردند. جمعیت کم بود و مسجد کوچکی هم بنا شد که جوابگوی نیاز مردم بود. وضعیت مسجد به همین شکل ماند تا اینکه با ساخت شهرک جانبازان و افزایش جمعیت، فضای مسجد دیگر پاسخگوی اهالی نبود.