کوچه دانشجو5 از معابر فرعی منطقه11 است که با سرسبزی و زیبایی شروع میشود و در انتها هم به یک فضای سبز ختم میشود. در این معبر فرعی فضاهای آموزشی مختلفی قرار دارد؛ از مؤسسه آموزش فنی و حرفهای تا مدارس خصوصی و مراکز آموزش زیبایی آقایان و بانوان در این معبر فعالیت میکنند. وجود این مراکز آموزشی و همچنین فعالیت بازار محله دانشجو در این معبر و معابر اطراف سبب افزایش ترددها در این کوچه شده است.
محله دانشجو یادگار خانههای اهدایی حسینآقا ملک در سال ۱۳۳۸ به حدود۳۵۰۰ نفر از فرهنگیان مشهد است. روند توسعهای محله دانشجو به اواسط دهه۶۰برمیگردد؛ آنزمان مردم شروع به ساختوساز خانه در این محدوده کردند. زمینها قطعههای۵۰۰متری بود. نام «دانشجو»هم از اواخر دهه۷۰روی محله نشست.

خیابان مهران25 از معابر فرعی و البته کمجمعیت محله دانشجو ست. این خیابان مجموعههایی از قبیل فضاهای ورزشی، دانشگاه و اراضی آستان قدس رضوی را در خود جای داده است و به همین دلیل بناهای ساختهشده و ساکنان آن زیاد نیستند، البته این موضوع سبب شده است حاشیه این معبر تبدیل به یک پارکینگ مناسب برای دانشجویان و ورزشکاران شود.
حمیدرضا ابوالفضلی میگوید: من خیلی زودرنجم. بارها شده رنگهایم را دزدیدهاند یا حق و حقوقم را ندادهاند اما از هیچکدام به این اندازه ناراحت نمیشوم که ببینم کسی تصاویر را نگاه کند و با بیتفاوتی رد شود. نقاشی باید حس داشته باشد، مخاطب را کنجکاو کند و بتواند با او ارتباط بگیرد. برای همین اگر ببیند کسی به تصاویرش توجه نمیکند گمان میکند این ویژگیها را ندارد.
مژگان دانشمند توضیح میدهد: در یکسال گذشته بهواسطه کاهش حضور بانوان در عملیاتها در طرح «شهر ایمن» که توسط سازمان آتشنشانی انجام میشد، حاضر شدم تا بهعنوان مربی این دورهها شهروندان را درباره مسائل ایمنی آگاه کنم. در این مدت در بیش از 150مجتمع مسکونی حاضر شدیم تا آموزشهای ایمنی را به شهروندان ارائه کنیم.
هفت سال بیشتر نداشت که برای اولینبار دست به صفحهکلید کامپیوتر برد. شاید اگر آن روزها به محل کار پدرش نمیرفت و پشت کامپیوتر نمینشست، هیچ وقت علاقه او به علم کامپیوتر و برنامهنویسی شکل نمیگرفت. اما سرنوشتش این بود که در این سن، حرفه مورد علاقهاش را بشناسد و در نهسالگی بر بسیاری از کارهای کامپیوتری مسلط شود.
صبح 30 فروردین امسال و در هنگام عملیات، برای احسان مروی با هفت سال سابقه کار در آتش نشانی مشهد، حادثه ای رخ داد که در حکم پاره شدن همان زرورق زیبای ظاهری بود. « هوای آن روز مشهد، بارانی بود و باد شدیدی می وزید. حادثه سقوط درخت روی سه خودرو در محدوده سرافرازان اعلام شد. به محل اعزام شدیم و برای تثبیت و بریدن درختی که تنومند بود اقدام کردیم. هنگام برداشتن تجهیزات مورد نیاز، درِ خودرو که جک دارو قوی بود بسته شد و یک بند انگشت دستم لای در جا ماند.»
علیرضا رحیمی میگوید: از همان ابتدا وقتی روحیه پیشکسوتان سازمان را میدیدیم که با چه انگیزه و نشاطی در عملیاتها حاضر میشدند و یا وقتی از نزدیک شاهد تلاش همکارانم برای نجات مردم و به حداقل رساندن خسارتهای جانی و مالی بودم و روشن شدن جرقه امید در یک خانواده نجاتیافته را میدیدم، بسیار برایم لذتبخش و آموزنده بود و روز به روز بیشتر به شغلم علاقهمند میشدم.