کد خبر: ۴۵۹۹
۱۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۹

کارآفرینی شراره اقطاعی برای معتادان و نیازمندان

سال‌۸۰ با پول‌هایی که از خیاطی پس‌انداز کرده بودم، یک خانه اجاره کردم و در آن کار دوخت‌ودوز انجام می‌دادم. سال‌۹۵ تصمیم گرفتم کارگاه راه‌اندازی کنم.

از در که وارد می‌شوی، سوله‌ای ۳۵۰‌متری مقابلت قرار دارد که پشت هر میز آن، یک نفر نشسته است. راضیه دختری بی‌جا و‌مکان است که او را از پارک به اینجا آورده‌اند. هادی هشت‌بار ترک کرده، اما باز لغزش داشته و سراغ مواد مخدر رفته است. شوهر نفیسه هم معتاد است و حاضر نشده است ترک کند. حالا او مانده است و چهار بچه قد‌ونیم‌قدی که باید خرج خورد و خوراکشان را بدهد.

اینجا کانون اصلاح و تربیت یا کمپ ترک اعتیاد نیست، بلکه یک کارگاه تولیدی لباس است که بیشتر کارکنان آن از بین معتادان ترک‌کرده یا زنان بدسرپرست و بی‌سرپرست هستند. ۱۵۰‌نفر در این کارگاه مشغول کارند که زندگی هر‌کدام داستانی برای خودش دارد، اما کسی که این کارگاه را راه انداخته، شراره اقطاعی چهل‌و‌هفت‌ساله است که خودش هم زندگی پر‌فراز‌ونشیبی داشته است.

این شهروند محله دانشجو، هنگام مواجهه با سختی‌ها، همان وقتی که لبه پرتگاه قرار داشت، چرخ خیاطی‌اش را سپر بلا کرد و با هنری که داشت، نه‌تن‌ها زندگی خود را سروسامان داد، بلکه اکنون فرشته نجات ده‌ها زن و مردی است که اعتیاد و معضلات مشابه آن، زندگی‌هایشان را به افول برده است.

مدارا با کارگران ناسازگار

تکه‌های پارچه و سرنخ‌های رنگارنگ، همه سطح سوله را پوشانده‌اند. کیسه‌های پلاستیکی بزرگ که حاوی لباس یا پارچه هستند، در قسمت‌های مختلف به چشم می‌خورد. انتهای سوله، ده‌ها دوک رنگارنگ نخ قرار دارد. صدای چرخ‌ها در فضای بزرگ و زیر سقف بلند آن پیچیده و هر‌کس مشغول کاری است. بخشی از آجر‌های یکی از دیوار‌ها را برداشته‌اند تا بتوانند به سوله کناری رفت‌وآمد کنند. در یکی از سوله‌ها کار برش، بخار (اتو‌کردن) و بسته‌بندی لباس‌ها انجام می‌شود و در سوله دیگر، دوخت. لباسی که درحال تولید است، تیشرت آستین کوتاه زنانه است که قسمتی از آن، پارچه‌ای راه‌راه و باقی قسمت‌هایش پارچه‌ای ساده دارد.

شراره اقطاعی تلفنی در حال ارائه توضیحاتی درباره یک سفارش به تهران است. وقتی تلفنش تمام می‌شود، روی صندلی‌های کنار سوله می‌نشینیم و او درباره حال و هوای کارش می‌گوید: افرادی که می‌بینید مشغول کارند، همه مشکل دارند. یا خودشان درگیر اعتیاد هستند یا خانواده‌شان. بعضی‌ها هم دختر دم بخت دارند و حقوق شوهرانشان جواب‌گو نیست؛ سنشان هم زیاد است و جای دیگری نمی‌توانند کار کنند. اینجا می‌آیند و کار‌هایی مثل بریدن سرنخ‌ها یا چسباندن نگین‌ها را انجام می‌دهند.

یکی از کارگران خانم که دارد بسته‌های پلاستیکی پارچه‌های برش‌خورده را جابه‌جا می‌کند، از مقابلمان رد می‌شود. پوست تیره، نگاه عصبی و ابرو‌های در‌هم‌کشیده‌ای دارد. اقطاعی درباره‌اش می‌گوید: این خانم دو بچه نه و یازده‌ساله دارد. شوهرش معتاد است. چند بار سعی کرده‌اند ترکش دهند، اما هر بار بازگشته و آخرین‌بار هم گفته است که اصلا نمی‌خواهد ترک کند. من هم گفتم خودش بیاید اینجا کار کند تا بتواند گلیم زندگی‌اش را از آب بیرون بکشد. خیلی عصبی و بداخلاق است. کنار هر‌کس گذاشتمش، با او نساخت. الان کار‌هایی را به او محول می‌کنم که خودش به‌تن‌هایی می‌تواند انجام دهد.

مردی را که پشت یکی از چرخ‌ها نشسته است، نشان می‌دهد و می‌گوید: این بنده خدا هم بار‌ها ترک کرده و باز لغزش داشته است؛ خیلی هم بددهن است. نیرو‌های دیگر شاکی هستند و بار‌ها گفته‌اند چرا اخراجش نمی‌کنم، اما من می‌گویم اگر بتوانیم این افراد را تحمل کنیم کار کرده‌ایم، وگرنه کار برای افرادی که رفتار و اخلاق خوبی دارند، همه‌جا پیدا می‌شود.

 

شراره اقطاعی که روزی در خانه پدری دوخت و دوز می‌کرد، حالا برای معتادان و نیازمندان کارآفرینی می‌کند
خیاطی در انباری خانه

اقطاعی چشمانش را می‌چرخاند به سمت دختری شانزده‌ساله که در انتهای سوله در‌حال بسته‌بندی است. بعد می‌گوید: یک بار داشتم می‌آمدم کارگاه که این دختر را در پارک سر کوچه با چند پسر دیدم. صدایش زدم و از زندگی‌اش پرسیدم. فهمیدم پدر و مادرش معتاد بوده‌اند و او را رها کرده‌اند. با مادربزرگش زندگی می‌کرد، اما او هم حوصله‌اش را نداشت و صبح از خانه بیرونش می‌کرد و می‌گفت تا آخر شب به خانه نرود. به چند جا برای کار مراجعه کرده و، چون سنش کم بود، قبولش نکرده بودند.

آوردمش اینجا. اول که آمد، حسابی سروصدا می‌کرد. مثل فنر در‌رفته بود! آخر زنگ زدم بهزیستی. وقتی مددکار‌ها آمدند، تا او را دیدند، شناختند و گفتند «سمیه! باز تو؟» مددکار بهزیستی سمیه را نبرد و از من خواست همین جا کنترلش کنیم. از آن روز به بعد، او را کنار یکی از چرخ‌کار‌های مسن گذاشتم تا مراقبش باشد. احساس کردم کمبود محبت پدری دارد. به نظرم آمد که این آقای مسن می‌تواند بخشی از کمبود توجه و محبتش را جبران کند. خودم هم با مادربزرگش صحبت کردم تا کمتر اذیتش کند. خلاصه هرطور بود نگهش داشتیم و الان اخلاق و رفتارش خیلی بهتر از زمانی است که به اینجا آمده بود.

از اقطاعی می‌خواهم درباره اینکه چطور سر از کارگاه تولیدی لباس درآورد و چنین افرادی را در این محیط مشغول به کار کرد، توضیح دهد. او هم برمی‌گردد به دوران کودکی و از ده‌سالگی‌اش تعریف می‌کند و می‌گوید: آن زمان مادرم یک چرخ خیاطی از همان مشکی‌های خانگی داشت و با آن کار می‌کردم. یکی‌دو تابستان رفتم به کلاس خیاطی و گل‌دوزی. سال‌۷۴ که ازدواج کردم، همان چرخ خانه پدری را قاب سفید کردند و گذاشتند در جهیزیه‌ام. با همان چرخ در انباری خانه‌ام برای دوست و آشنا خیاطی می‌کردم تا اینکه توانستم با پول خیاطی‌ها یک چرخ بخرم.

تا چند سال بعد با این چرخ کار می‌کردم. سال‌۸۰ با پول‌هایی که از خیاطی پس‌انداز کرده بودم، یک خانه اجاره کردم و در آن کار دوخت‌ودوز انجام می‌دادم. بچه‌هایم را هم با خودم می‌بردم تا کنارم باشند. سال‌۹۰ یک خانه بزرگ‌تر اجاره کردم و در آن لباس می‌دوختم و می‌فروختم. سال‌۹۵ تصمیم گرفتم کارگاه راه‌اندازی کنم و به کسانی که نیازمندند کار دوخت‌ودوز را یاد بدهم تا بتوانند مشغول کار شوند.


درد‌های فروخورده

دوباره از شراره‌خانم می‌پرسم: چرا تصمیم گرفتید سراغ این اقشار بیایید؟ او هم در یکی‌دو جمله به اتفاقاتی اشاره می‌کند که نمی‌خواهد کسی بداند. بعد می‌گوید: اگر بخواهم یاد آن روز‌ها کنم، گریه‌ام می‌گیرد و دیگر نمی‌توانم صحبتم را ادامه دهم. همین را می‌گوید و بغض گلویش را می‌گیرد. سرش را می‌چرخاند. نفسی عمیق می‌کشد و بعد از چند ثانیه سکوت، درحالی‌که مانع از ریختن اشک چشمانش می‌شود، ادامه می‌دهد: آن زمان می‌دیدم خیلی خانم‌ها هستند که به‌دلیل نداشتن کار و درآمد، زندگی خودشان و بچه‌هایشان رو به تباهی می‌رود. حس می‌کردم می‌توانم به آن‌ها کمک کنم.

دلم می‌خواست همه خانم‌ها قوی باشند. سال‌۹۵ در توس یک مغازه صدمتری اجاره کردم و ۱۰ چرخ گذاشتم. خانواده‌هایی در این محدوده بودند که مشکلات بسیار داشتند؛ یا اعتیاد داشتند، یا بدسرپرست و بی‌سرپرست بودند. چند تن از همین خانم‌ها را مشغول به کار کردم.

این مغازه برای اقطاعی و خانم‌هایی که در آن کار می‌کردند، فقط یک محل کار و کسب درآمد نبود. آن‌ها ساعت‌ها با هم درباره مشکلاتشان صحبت می‌کردند و اقطاعی بین این صحبت‌ها یک هدف مهم داشت؛ اینکه زنان بتوانند در پس مشکلاتشان، توانمندی پیدا کنند و با تکیه بر آن، از پس مشکلات برآیند. وقتی می‌بیند همین حرف‌ها و در‌کنارش کار و درآمد ایجاد شده، فرشته نجات زندگی این زنان می‌شود، اراده و انگیزه‌ای دو‌چندان پیدا می‌کند و به قصد توسعه کار، از صندوق کارآفرینی امید وام می‌گیرد. براساس قوانین این صندوق، وام را باید صرف اشتغال‌زایی برای افراد روستایی می‌کرد. کارگاه او هم در روستای کشف بولوار توس بود.

او می‌گوید: سال‌۹۶ که وام را گرفتم، یک مغازه اجاره کردم و ۱۰‌چرخ با تمام وسایل دیگری که مورد نیاز است، در آن گذاشتم. از استانداری و فرمانداری و‌... هم برای افتتاحیه کارگاهمان آمدند.


فکر چاره برای معتادان کمپ

به گفته این کارآفرین، همان‌طور‌که او فرشته نجات زندگی دیگران شده است، در این مرحله خدا کسی را سر راهش قرار می‌دهد که فرشته نجات کارش می‌شود. یک بازاریاب قوی زنگ می‌زند و می‌گوید حاضر است با او کار کند. این آشنایی برکات زیادی برایش به همراه می‌آورد و با بازاریابی او، فروش خوبی پیدا می‌کنند.

شراره‌خانم تعریف می‌کند: تا دو سال هرچه سود درمی‌آوردیم، برای کارگاه وسیله می‌خریدیم. متوجه شدم از بین کسانی که مشغول کار بودند، چند نفر معتاد‌ند. آنجا این نکته به ذهنم رسید که برای معتادان هم کاری کنم. به‌همین‌دلیل به ستاد ترک اعتیاد رفتم و گفتم می‌خواهم به معتادان دوخت‌ودوز یاد بدهم. آن‌ها هم چند کمپ ترک اعتیاد را به من معرفی کردند.

او در‌نهایت به کمپی که در بولوار توس بوده است، می‌رود و درباره‌اش چنین توضیح می‌دهد: کمپ چند چرخ خیاطی داشت، اما همه خراب بود که دادم تعمیرش کردند. دوخت‌ودوز را به خانم‌های آنجا آموختم و در ازای لباس‌هایی که می‌دوختند، حق‌الزحمه‌اش را به مسئول کمپ می‌دادم تا کارتشان را شارژ کند.

از مشکلات کمپ هرچه بگویم، کم گفته‌ام. آنجا معتادانی هستند که به‌اجبار به کمپ آورده شده‌اند تا ترک کنند. همه‌جور آدم بینشان است. چون در کمپ سوپر و قهوه‌فروشی هست، افراد دوست دارند کار کنند تا کارتشان شارژ شود و بتوانند قهوه یا سیگار و‌... بخرند. از طرفی آنجا حوصله‌شان سر می‌رود؛ به‌همین‌دلیل خیلی به یادگیری کار علاقه نشان می‌دهند، ولی هر کدام حال و روزی متفاوت دارند؛ از مشکلات ترک که صبح‌ها با حال بد از خواب بیدار می‌شوند گرفته تا مشکلات شخصی زندگی‌شان. دائم باید با آن‌ها صحبت می‌کردم تا امید و انگیزه پیدا کنند و خواه‌ناخواه خودم هم درگیر مشکلاتشان می‌شدم.

او می‌گوید: در کمپ خانمی بود که پنج‌ماه بچه‌اش را ندیده بود. روز تولد بچه‌اش خیلی دوست داشت بتواند برای او جشن بگیرد. به شوهرش زنگ زدم و گفتم می‌خواهم با او صحبت کنم. قبول کرد و رفتم از او خواستم اجازه دهد بچه و مادر یکدیگر را ببینند. بعد هم به او اطمینان دادم که بعد‌از چند ساعت بچه را برمی‌گردانم. خلاصه بچه را از پدر گرفتم و کیک خریدم و مادر توانست بچه را ببیند و برایش تولد بگیرد.

 

شراره اقطاعی که روزی در خانه پدری دوخت و دوز می‌کرد، حالا برای معتادان و نیازمندان کارآفرینی می‌کند
کارآفرینی برای معتادان

او بین این خاطرات، یاد روزی می‌کند که زمان واکسن نوزاد یکی از مادران کمپ بوده است. اقطاعی می‌گوید: آن مادر و بچه را بردم تا واکسن بچه را بزنند، اما در مسیر، مادر به قصد فرار، در خودرو را باز کرد و خودش و بچه را بیرون
انداخت.

‌شراره‌خانم ادامه می‌دهد: دلسوزی برای این افراد چنین مشکلاتی هم به‌دنبال دارد. البته با هر سختی بود، مادر را گرفتیم و به کمپ برگرداندیم. خداراشکر بچه هم آسیبی ندید، ولی روز پر‌استرسی بود. به گفته او این افراد آن‌قدر در سختی و تنگنا‌های مالی بزرگ شده‌اند که معمولی‌ترین وسایل یا خوراکی‌ها به چشمشان می‌آید. به‌همین‌دلیل اقطاعی همیشه به اطرافیان می‌گفته است اگر لباس اضافی یا خیراتی دارند، بدهند تا به دست این افراد برساند.

این بانوی کارآفرین بعداز مدتی تصمیم می‌گیرد مغازه‌اش را توسعه دهد تا بتواند کسانی را که در کمپ ترک می‌کنند، مشغول کار کند. یک سوله در روستای کشف اجاره می‌کند و چرخ و سایر وسایل موردنیاز را در آن به راه می‌اندازد.
اکنون نود چرخ در کارگاه او‌ست و ۱۵۰ نفر در آن مشغول کارند. او می‌گوید: تاکنون سید‌امیر‌حسین مدنی، معاون توسعه روستایی و مناطق محروم کشور، انسیه خزعلی، معاون رئیس‌جمهور در امور زنان و خانواده، و مسئولانی از استانداری و فرمانداری و شهرداری از کارمان بازدید کرده و به ما لوح تقدیر داده‌اند.

 

لذت زندگی‌بخشی

اقطاعی نگاهی به سوله می‌اندازد و می‌گوید: من از اینکه با چنین افرادی سروکار دارم، لذت می‌برم. از اینکه می‌بینم توانسته‌ام کمکی به این افراد کنم، خوشحالم. بعد هم یکی از کارگر‌های مرد را نشان می‌دهد و می‌گوید: این آقا زن و بچه دارد و بعد از ترک، توانسته است با درآمد کارش در اینجا، زندگی‌اش را سروسامان دهد و خانه بخرد.

اوایل که ترک کرده بود، می‌آمد می‌گفت حالش بد است و دوست دارد دوباره مواد مصرف کند. با او صحبت می‌کردم و می‌گفتم «تو قوی هستی و باید مقاومت کنی.» الان هم که گاهی زیر فشار مالی و اقساط وام خرید خانه و سایر مخارج خسته می‌شود، از قسط و قرض‌های خودم برایش می‌گویم و اینکه چقدر در این سال‌ها قسط داده‌ام تا توانسته‌ام اینجا را سرپا نگه دارم. همین حرف‌ها او را آرام می‌کند و به تلاشش برای زندگی پاک ادامه می‌دهد.

او ادامه می‌دهد: وقتی همسر این آقا زنگ می‌زند و تشکر می‌کند، خستگی از تنم بیرون می‌رود و از اینکه می‌بینم توانسته‌ام افرادی را به زندگی برگردانم، خودم آرامش و انرژی مضاعف پیدا می‌کنم. این بانوی کارآفرین درخواست ما برای صحبت با کارگران را رد می‌کند و می‌گوید: این افراد دوست ندارند درباره گذشته و اعتیادشان مطلبی بگویند. مشاور هم گفته است نباید این موضوع برایشان یادآوری شود. به‌همین‌دلیل بهتر است به‌عنوان یک نیروی کار عادی با آن‌ها برخورد شود تا خودشان هم عادی‌بودن زندگی‌شان را باور کنند و در همین مسیر بمانند.

کارگاه اقطاعی که اوایل با تولید روزانه پانزده‌دست لباس شروع به کار کرد، اکنون روزی ۱۵‌هزار لباس تولید می‌کند. یک دفتر پخش و یک تک‌فروشی در هفده‌شهریور دارند. یک دفتر پخش دیگر هم در تهران دارند که از آنجا، لباس‌ها به سراسر کشور ارسال می‌شود. البته به گفته خودش در طول سال، مانتو تولید می‌کنند و برندش هم ثبت شده است، اما اکنون که نزدیک عید است، لباس تولید می‌کنند که فروش بیشتری دارد.

این بانوی کارآفرین همچنان قصد توسعه کارش را دارد و دنبال وام است تا بتواند کارگاه را گسترش دهد. البته سر راهش مشکلاتی است که امیدوار است زودتر برطرف شود تا بتواند به افراد بیشتری خدمت کند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44