کلی بچه قد ونیم قد داشتم، دست همهشان را میگرفتم و با محمود در راهپیماییها شرکت میکردم. صبح تا ظهر برنامه ما همین بود. ظهر به خانه میآمدیم. ناهار را خورده و نخورده از خانه بیرون میزد و در دکان را برای حضور اهالی و تشکیل جلسههایشان باز میکرد. آن زمان مسجدی هم در همان چهارراه خسروی بود به نام مسجد بناها که هنوز هم هست. آنجا هم پاتوق محمود و رفقای انقلابیاش بود.
نام قدیمی محله شهیدرستمی، روستای محمدآباد بود که بعدها با توجه به سکونت شهیدبابارستمی در منطقه۶، به شهیدرستمی تغییرنام داد. بااینحال هنوز هم خیلیها به همان نام قدیمی، محله را میشناسند. محمدآباد از آبادترین و سرسبزترین روستاهای آنزمان بود که یکی از مستحکمترین برج و باروها را داشت.
مهاجر شبیه سه برادر دیگرش روشندل است و از همان دوران کودکی با نورها، اصوات و حواس دیگری دنیا را لمس میکند. همان اولین تئاتری که شاهدش بوده است چراغ یک اتاق تاریک را در ذهن مهاجر روشن میکند. او را از محدوده محصور وجودش بیرون میکشد و پایش را به دنیای واقعی باز میکند. رؤیای بازی روی صحنه نمایش خیلی زود برای او محقق میشود.
کتابخانه آیتالله حاج شیخ هاشم قزوینی یکی از قدیمیترین کتابخانهها در منطقه۶ است. ساختمان شماره یک آن در سال۱۳۶۹ در خیابان محمدآباد ساخته میشود. بعدها در سال۸۶ ساختمان شماره2 هم در همان خیابان در محله شهید رستمی بنا میشود و به بانوان اختصاص پیدا میکند. به گفته اعضای کتابخوان این کتابخانه اینجا یکی از کاملترین کتابخانههای شهر محسوب میشود. این کتابخانه کوچک جای خیلی چیزها را برای آنها پرکرده است، تمام تفریحهایی که از آن محروم بودهاند، تمام سفرهایی که نرفتهاند. بچهها دنیا را لابهلای این قفسهها گشتهاند. برای آنها اینجا چیزی بیشتر از یک کتابخانه است. این را از لابهلای حرفهایشان میفهمم. وقتی که متوجه میشوم تمام خاطرات مدرسه و دورهمیهای دوستانهشان به همین کتابخانه وصل میشود.
چند نفر از کسبه پاساژ ولیعصر(عج) در پنجراه پایین خیابان ۲۴سال پیش تصمیم میگیرند در کنار یکدیگر مسیری متفاوت را پیش بگیرند. با همدلی و همفکری هم خیریه خودشان را راهاندازی میکنند و نام هیئتشان را روی این خیریه میگذارند. خیریه متوسلین به حضرت ولیعصر(عج). این مرکز از آن سالها تا به امروز، فراز و فرودهای بسیاری را طی کرده است و مجوزهای لازم را از مراکز مربوط گرفته، چیزهایی که قرار است با گفتوگو با دو نفر از اعضای آن دستگیرم شود.
کوچه شهید زینالعابدین ابراهیمیان یکی از معابر فرعی خیابان محمدآباد در محله شهید رستمی است که انتهای آن به شهرک شهید بهشتی میرسد. دو طرف این معبر پر از مغازه است. بدلیجات، لباسفروشی و... این کوچه به نوعی کوچه تجاری اهالی شهرک شهید بهشتی محسوب میشود . البته چند مجتمع آموزشی و نیز یک کتابخانه بانوان هم در میان این بافت تجاری به چشم میخورند که حال و هوای فرهنگی و آموزشی به کوچه بخشیده است.
همسر شهید میگوید: یکروز یکی از زنان همسایه آمد توی خانه و گفت آمدهام نفت ببرم. بعد از آن متوجه شدم به همسرم توهین کرده و با پرخاشگری گفته است شما خودتان را همهکاره محله کردهاید و لابد کلی نفت در منزل دارید. همسرم هم پاسخ داده بود: بروید و از منزلمان نفت بردارید. دست زن را گرفتم و بردمش زیرزمین که چند تا بشکه نفت در آنجا بود. گفتم: هرچقدر میخواهید، نفت بردارید. زن یکییکی بشکههای خالی را وارسی کرد. گفتم: بیا باقی جاها را هم نشانت دهم، شاید نفتی باشد که ما پنهان کردهایم. زن گفت: به قدر کافی شرمنده شدم. مرا ببخشید و رفت.
سیدغلامرضا رضوی دوران مدرسه را به پایان میرساند و بعد وارد حوزه میشود. حوزهای در شهر بمبئی به نام نورالهدی. آنجا نزدیک به ۴ سال درس میخواند. بعد در همان دوره مسابقهای درباره حفظ و ترتیل قرآن در یکی از فرهنگسراهای شهر در ماه رمضان برگزار میشود. غلامرضا در این مسابقه شرکت میکند و به رتبه بالا دست پیدا میکند. هدیه این مسابقه سفر به شهرهای زیارتی ایران است که او همراه با ۴۸ نفر دیگر عازم ایران میشود. چند روز در تهران میمانند، دو روز در قم و یک روز و نیم هم در مشهد. همین سفر زیارتی به شهرهای مذهبی ایران مسیر زندگیاش را تغییر میدهد و باعث میشود دوری از وطن را به جان بخرد و برای سالها به همراه همسر و سه فرزندش در محله محمدآباد ماندگار شود.