محمد ضروری که در زمان دفن رضاخان سرباز بوده تعریف میکند: مرا هم همراه سایر سربازان گارد برای برقراری نظم به آنجا بردند. تمام طول روز مانند مجسمه ایستاده بودیم و جرئت حرکت کردن نداشتیم.
اصغر دهباری که از هفت سالگی بهعنوان شاگرد در یک کفاشی مشغول به کار شده است، با شروع جنگ به عنوان سرباز به جبهه میرود. یکی از کارهایی که در جبهه انجام میدهد واکس زدن کفش سربازهاست.
زمانی که بلشویکها قدرت را به دست گرفته بودند، در بخارا پسری متولد شد که بخش مهمی از تاریخ هنر عکاسی مشهد، وامدار اوست. ابراهیم ذهبی (سیاح)، عکاس فقید و پیشرو مشهد است.
«علیاکبر مقیمی» بخشی از تاریخ گذشته است، با خاطره جنگها، مهاجرتها، رفتنها، آمدنها، اعتصابها، پیروزیها؛ پیرمردی که باوجود سنوسالش، حافظه نسبتا خوبی دارد.
کمیتهای ۸۰ سال پیش در مشهد تأسیس شد تا به آسیبدیدههای جنگ جهانی دوم کمک کند.
در زمستان سال ۱۳۲۰ مردم شهر اشغالشده مشهد، نخستین کوپن را برای کالاهای اساسی دریافت کردند.
یک هفته است مقیم (!) کوچۀ «باغ خونی» شدهام. میآیم و میروم. پشت دری میایستم که نگهبان از آنسویش میگوید: «به ثانیه هم نمیشود!». منظورش را من خوب فهمیدهام؛ درِ باغ بهروی هیچ شهروندی باز نمیشود.