منیره خدابخش حصار ماجرای اولین حضورش در راهپیمایی علیه شاه را اینگونه روایت میکند: برای اولین بار بود که دور سقاخانه جمع شدیم و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی سر دادیم. چند دقیقهای نگذشته بود که درهای حرم را بستند و همه مردم در صحن عتیق ماندند. ما به شعارهای خود ادامه دادیم اما یک عده لباس شخصی آمدند و یکییکی همه را دستگیر کردند. من که از قبل فکر این گرفتاری را کرده بودم، زیر چادر مشکی، چادر رنگی به سبک روستاییان به دور گردنم بسته بودم و در شلوغی صحن چادر مشکیام را درآوردم و در کیفم گذاشتم.
طاهره محمدقلیزاده طبسی، ساکن محله گوهرشاد، مامایی بود که در دوران انقلاب و دفاع مقدس به میدان آمد و از هیچکاری دریغ نکرد. اسفند سال ۶۰ اولینباری بود که اعزام شدم. وقتی با هواپیمای نظامی به اهواز رسیدیم، در یک بیمارستان خارج از شهر مستقر شدیم. در آنجا به ما گفتند بخشی را برای درمان مجروحان آماده کنیم. آنجا پوشش داده شده بود و شبها با یک نور کار میکردیم و بیشتر فعالیتهایمان را در روز انجام میدادیم. وقتی بخش را آماده کردیم، از طرف اداره بهداری برای بازرسی آمدند. من به آنها گفتم «اینجا آماده است و من میخواهم جلوتر بروم»، اما با درخواستم موافقت نشد. حمله «فتحالمبین» که شد من در آنجا بودم. شب آماده بودیم و از نصفهشب صداهای یازهرا (س) را میشنیدیم. نزدیک سحر که شد، اولین مجروحها را آوردند.
مبارزات و جانفشانیهای مردم غیور و انقلابی مشهد در روزهای قبل از انقلاب، همواره یادآور رشادت دلاورمردان و زنانی بوده است که در عرصههای مختلف و در راه پشتیبانی از این حرکتهای مردمی، حضوری پررنگ داشتهاند. نزدیک شدن به چهل و سومین سالروز پیروزی انقلاب مردمی ایران، بهانهای شد تا بهسراغ یکی از جوانان دیروز محله طبرسی برویم؛ کسی که در راه رسیدن به اهداف و آرمانهای امام، چنان سر پرشوری داشت که بهسبب تفکرات آزادیخواهانه به او «ابوشریف» و «کاسترو» لقب داده بودند و هنوز انقلابیهای سالهای56 و 57 او را بهنام «ابوشریف» میشناسند. از فضلالله جعفریماسوله میگویم؛ میانهمردی که سالها در کسوت معلمی، درس ایثار و آزادگی به شاگردانش داده است.
از اوایل اردیبهشت سال1327 زمینه آمادهسازی مجسمه رضاشاه شروع شد. مجسمه رضاشاه روز یکشنبه دوم خرداد 1327 همراه با برگزاری مراسمی افتتاح شد. این مجسمه در بالاخیابان و محل تقاطع شش خیابان نصب شد. برای افتتاح مجسمه، اطراف میدان شاه و وسط میدان و ساختمان شهرداری با 3هزار و450 لامپ تزیین شده بود. با افتتاح میدان مجسمه یا همان میدان شاه مشهد، این میدان یکی از مکانهای تجمع سیاسیون و تشکلهای فعال در شهر مشهد شد. وقایع این میدان نشاندهنده اهمیت آن در تحوالات معاصر است.
پسرم، جواد هم همیشه راهی تظاهرات میشد. او خیلی تلاش میکرد که حواسش به مردم تظاهرکننده هم باشد. بیشتر پولهایش را صرف خرید دستمال و آبلیمو میکرد تا زمانی که در درگیریها گاز اشکآور میزدند، از آنها استفاده کند. یک بار هم که به بیمارستان امام رضا (ع) تیراندازی شده بود، جواد کلی گز خرید. به خانه آمد و همه ما را جمع کرد که به دیدن مجروحان حادثه برویم. اعتقاد داشت که باید اعضای خانوادهاش بدانند و ببینند که رژیم منحوس چه بر سر مردمانش میآورد.
طاهره اکبرزاده متولد سال1342 یکی از زنان انقلابی است. یکی از هزاران زن شیردل که در آن دوره نمیتوانست یک جا بنشیند. طفل خود را به آغوش میکشد، اعلامیه پخش میکند و در راهپیمایی ها شرکت میکند. او حالا هم پس از گذشت سالها با فعالیت در بسیج، تهیه جهیزیه نوعروسان، آبادانی روستاها و حرکتهای جهادی انساندوستانه و... به حفظ و پاسداری از ارزشهای انقلاب اسلامی میپردازد. برای گفتوگو با او پا به خانهاش میگذاریم، خانهای قدیمی در انتهای مصلی. او هم با شور و حرارت از خاطرات گذشته و پیروزی انقلاب اسلامی برایمان میگوید.
در آن زمان هر محله برای مبارزه انقلابی پاتوقی داشت. دریادل مسجد زیاد داشت، اما، چون مرحوم آیتالله بختیاری و فرزندان و دامادش از سرشناسهای مبارزه بودند و از بعد اجتماعی هم مردم آنها را قبول داشتند، فعالیتهای این محله بیشتر در تکیه علیاکبریها، مغازه بافندگی نزدیک آن و زیرزمین خانه آیتالله محامی انجام میشد. مرحوم محامی وقتی پیامی از امام (ره) دریافت میکرد یا قرار بود اطلاعیهای به مردم بدهد، من و چندنفر دیگر را صدا میکرد که یواشکی در تکیه همانها را در قالب شبنامه با خط خوش مینوشتیم. بعد از آن شبنامهها را داخل لباسهایی که در کارگاه بغلی مسجد بافته بودیم و من هم یکی از کارگرهای آن بودم، مخفی و بین مردم محله توزیع میکردیم.