شهناز جوزینی در کتاب «دخترک پابرهنه»، خاطرات دوران تحصیل، مبارزههای انقلابی و خدمت بهعنوان مشاور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران اصفهان را به رشته تحریر درآورده است.
فضلالله برهانی، گلابپاش ۹۲ساله که در بیشتر راهپیمایی های مشهد از زمان انقلاب با پاشیدن گلاب ناب محمدی، نفس مردم را جلا میبخشید در اردیبهشت ۱۴۰۲ دار فانی را وداع گفت.
جواد خادمالخمسه در نوجوانی به جرگه طرفداران امامخمینی (ره) میپیوندد و دغدغه این را پیدا میکند که چطور اعلامیههای ایشان را به دیگران نیز برساند. سراغ توزیع روزنامه میرود تا درکنار آن بتواند بهراحتی اعلامیه پخش کند. او هر روز اعلامیه و روزنامهها را ترک دوچرخهاش میگذاشت و در یک خانه روزنامه میانداخت و در خانه دیگر، اعلامیه.
پررنگترین خاطرهاش از کودکی به روزهایی برمیگردد که دست در دست مادر به خانه علمای مشهد میرفت تا ردی از پدرش پیدا کنند؛ پدری که از غائله مسجد گوهرشاد دست پهلوی افتاده بود. او که با همین تصویر از مقاومت پدر در برابر حکومت پهلوی قد کشید، خودش به مبارزی تبدیل شد که خانهاش در پایینخیابان یکی از مکانهای اصلی چاپ اعلامیه در سال ۱۳۵۷ بود.
سیدمحمد ماشین خاور داشت و هر روز با ماشینش میآمد جلو در مسجد ملکیصاحبالزمان (عج) و مردم را سوار میکرد و به تظاهرات و راهپیمایی در بالاخیابان (خیابان شیرازی) میبرد. یا آنجا توقف میکرد یا سهراه درخت توت در ابتدای خیابان شهیدشفیعی؛ ماشین را پر میکرد و راه میافتاد. بعدها این آقا سید رفت جبهه و جانباز شد. درنهایت هم بعد چند سال دراثر جراحات شهید شد.
در شلوغیهای سال۵۷، روزهای اول خودم تنهایی به راهپیمایی ها میرفتم و میخواستم اطلاعات بیشتری پیدا کنم. نیروهای پایداری شاه در چهارراه شهدا روبهروی باغ نادری که محل فعلی هتل غدیر است، مستقر و برای سرکوب آماده بودند. چند روزی رفتم و موقعیت را خوب سنجیدم. دانشآموز دبیرستان جهان نو بودم و کوچههای اطراف را میشناختم.
حدود ساعت 3بعدازظهر مردم درحالیکه شعار میدادند، در حرم مطهر جمع شدند. جمعیت هر لحظه زیادتر میشد و حلقهوار دور سقاخانه میچرخیدند و پا به زمین میکوبیدند. در یک لحظه، چماقداران رژیم از بست شیخطبرسی وارد حرم رضوی شدند. ابتدا تیر هوایی زدند، سپس رو به مردم تیراندازی و گاز اشکآور پرتاب کردند. جمعیت بهسمت درهای خروجی هجوم بردند.