اولین تصویر ذهنی من از کوچه عباسقلی خان برمی گردد به اولین خاطرات زندگی ام؛ از آن خاطرهها که تصویر شفافی نیست و هرچه در آنها عمیق میشوید، رد تازهای نصیبتان نمیشود. آن روز با پدر رفته بودم سرکارش و ذوق کرده بودم. کوچهای شلوغ بود که رفت وآمد زیادی در آن جریان داشت و مغازه پدر اتاق یک خانه بود. طاقههای رنگی پارچه مثل سربازان هخامنشی صاف ایستاده بودند کنار دیوار و من با بچههای دیگری که آنجا بودند، تا خود بعدازظهر هر آتشی که دلمان خواست، سوزاندیم.
بعدها به واسطه حضور عمو و پدرم، بازهم گذرم به این کوچه افتاد. چند سال بعدترش در آنجا دست فروشی کردم و همیشه وقتی مقصدم جایی بود که میشد برای رسیدن به آن از کوچه عباسقلی خان گذشت، مسیرم را طوری انتخاب میکردم که از این کوچه بگذرم.
افغانستانیها اصلیترین افرادی بودند که در کوچه عباسقلی خان کاسبی میکردند. سابقه حضور آنها در این کوچه به دهه ۶۰ بازمی گردد. جایگاه مهم این کوچه در تاریخ معاصر مشهد و نقش مهم تجار و کسبه افغانستانی در رونق آن باعث شد تا پای صحبتهای سیدعلی مدد موسوی و سیدعبدالعظیم هاشمی از بازاریان قدیمی این جغرافیا بنشینیم.
سیدعلی موسوی:
کوچه عباسقلی خان در پایین خیابان درواقع یکی از فرعیهای کوچه عیدگاه بود و نامش را از مدرسه عباسقلی خان گرفته است. آن روزها، یعنی در سالهای دهه ۶۰، وضعیت کاسبی در این کوچه بی رونق بود. در سالهای ابتدایی دهه ۶۰ کاسبان افغانستانی پیش از نماز صبح به نخریسی میرفتند. بلوچها از زاهدان پارچه میآوردند و بچههای افغانستان این پارچهها را میخریدند. خانهای در کوچه عباسقلی خان بود به نام خانه مرادی. آنها اجناسی را که میخریدند، به این خانه میبردند که بعدها به سرای مرادی معروف شد.
این خانه دو طبقه داشت و هر اتاقش را یک نفر اجاره کرده بود و در آن کاسبی میکرد. بعدها این سرا گسترش پیدا کرد و این شد که کوچه عباسقلی خان جان گرفت. این طور شده بود که اگر به هر جای ایران میرفتید، میگفتند بروید از کوچه عباسقلی جنس بخرید. آن روزها پارچهای به نام «پاکو» از افغانستان میآمد. این پارچه کیفیت خوبی داشت و مردم از آن لباس درست میکردند.
برادرم، سیدعبدالعزیز، از سال ۱۳۶۲ وارد کوچه عباسقلی خان شده بود. او صبح زود با موتور میرفت نخریسی، جنس میخرید و میآمد در کوچه عباسقلی خان آنها را میفروخت. من در تهران با گل بافت اصفهان کار میکردم. با آغاز جنگ تحمیلی، وضعیت کارمان خراب شد و به کوچه عباسقلی خان آمدم. جنس میخریدم و به اصفهان، شیراز و تهران میفرستادم.
سال ۱۳۶۷ در این کوچه کنار حسینیه فرش فروشها مغازه گرفتم و پارچه فروشی میکردم و تا سال ۱۳۸۴ آنجا بودم. آن روزها در این بازار از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشد. تا زمانی که بچههای افغانستان در آنجا بودند، بازار خوبی بود و رونق داشت. پارچ و لیوان، لباس نو و دست دوم و کلی فروشها در کوچه عباسقلی خان بودند. این اواخر از دبی و چین هم جنس میآمد و به سراسر ایران پخش میکردم.
پیش از سرای مرادی، در کوچه عباسقلی خان مس فروشها و فروشندههای فرش دست دوم فعالیت میکردند. درواقع هیچ رونقی در این کوچه نبود. بچههای افغانستان بودند که کوچه عباسقلی خان را پرآوازه کردند. چون بچههای افغانستان در هرجای دنیا که رفته اند، آبادانی و پیشرفت به وجود آورده اند. مردم افغانستان با صداقت زحمت میکشند و از دل و جان مایه میگذارند تا آنجا را آباد کنند. خیابان ۱۷ شهریور را ببینید؛ واقعیت این است که ۱۷ شهریور را هم بچههای افغانستان آباد کرده اند، اگرنه در ۱۷ شهریور خبری نبود.
در کوچه عباسقلی خان یک مسافرخانه بود به نام مسافرخانه پنج تن که مال پنج نفر بود. بیشتر مسافران آن از افغانستان و پاکستان بودند. درواقع مسافرخانه پنج تن اولین مقصد آنها در مشهد بود و، چون به حرم نزدیک بود، زائران افغانستانی و پاکستانی همیشه آنجا را برای اقامت انتخاب میکردند. این مسافرخانه هنوز هم هست، اما آن روزها حال وهوای بهتری داشت.
بیشتر تاجرانی که روزگاری در کوچه عباسقلی سرمایه دار بودند، از ایران رفته اند. تعداد دیگری هنوز در همین مشهد مشغول به کار تجارت هستند. آن روزها از همه شهرهای افغانستان در کوچه عباسقلی خان نمایندهای وجود داشت که کاسبی میکردند. در سال ۱۳۷۲ همه را از عباسقلی خان بیرون کردند و کوچه رونقش را از دست داد و هسته مرکزی تجار بیرون شدند. پس از آن عدهای برگشتند، اما دیگر آن شکوه سابق به کوچه عباسقلی خان بازنگشت.
سیدعبدالعظیم هاشمی:
همه آنهایی که روزگار شکوه بازار عباسقلی خان را دیده اند، حالا وقتی گذرشان به این کوچه میافتد، در رویارویی با خلوتی این روزها و بی رونقی بازارش مثل من حسرت میخورند. روزگاری این بازار پر بود از پارچههای رنگ ووارنگ هندی و پاکستانی یا چینیهای گل سرخ و لیوان محک فرانسه و پارچ ولیوان امپراتور و چاقوی جی بی اف آلمانی و ساتنهای رنگ ووارنگ که زنان زابلی کله صبح به عباسقلی خان میرساندند و بعد خودشان در سایهای مینشستند و بازاریهای افغانستانی و ایرانی جنسهای آنان را تحویل میگرفتند، ناهارشان را میدادند و بعد با آنها تسویه حساب میکردند تا بار بعدی.
یاد آن روزهای عباسقلی خان جز دوستی و رفاقت و معرفت، چیز دیگری را یادآوری نمیکند؛ دوستی و رفاقتی که بین بازاریهای ایرانی و افغانستانی ریشه دوانده بود و سالهای طولانی صبحهای زود کرکره مغازه هایشان را که شانه به شانه هم زده بودند، بالا میکشیدند، به سمت حرم نگاه میکردند و از خدا روزی میخواستند.
عباسقلی خان دهههای ۷۰ و ۸۰ برای من تداعی کننده رفاقت و دوستی است؛ تداعی کننده دست گیری از نیازمندان و جمع شدن چند کاسب پول دار برای خرید جهیزیه دختری که پول ندارد اما حالا از عباسقلی خان فقط دیوارهایی مانده است و خاطراتی که در رج به رج آن دیوارها تو را به یاد آن شکوه میاندازد؛ هرچند که هنوز هم هستند آدمهایی که با تلاش و پشتکار چراغ دکانهای عباسقلی خان را روشن نگاه داشته اند تا شاید شکوه گذشته به این کوچه بازگردد.
* این گزارش پنجشنبه ۱۷ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۴۹ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.