مرتضی محمدپور| «همه زندگی من همان موتور بود. وقتی دیدم سیل دارد آن را میبرد، یک مرور سریع کردم و دیدم جریان آب از مچ پا بالاتر نمیآید. مطمئن شدم اگر بروم و موتور را بیرون بکشم، آب خودم را نمیبرد. همینطور هم شد. با موفقیت به موتور رسیدم. از فرمانش گرفتم و آرامآرام آن را بیرون کشیدم».
راوی این جملات، همان پاکبانی است که عصر روز ۳۰اردیبهشت، ویدیوی گرفتارشدنش در سیل دوم مشهد، توجه گسترده کاربران فضای مجازی را به خود جلب کرد. در آن روز، یک خادم بیادعای شهر در جریان مأموریت روزمره خود برای نظافت معابر و خیابانها، گرفتار امواج مهیب سیلابی شد که از بولوارنماز راهی بزرگراه شهیدکلانتری شده بود؛ پاکبانی که در جریان این بحران، خودش را به یک درخت گره میزند و بیش از دو ساعت در همان وضعیت میماند تا درنهایت، زنجیره انسانی مردم و برخی مسئولان شهری، او را نجات دهد.
این گزارش، شرحی از آن ماجراست؛ البته این یک خردهروایت است و ویدئوی آن در بحبوحه سیل دوم و جایی لابهلای اخبار داغ آن لحظات گم شد، اما بازخوانی آن ماجرا هنوز هم نکات ناگفته زیادی دارد.
مهدی کرامتی بیرم آبادی ۴۱سال دارد و حدود ۱۶ سال است که پاکبان شهرداری است، ریزجثه، با صورت خشک و استخوانی و به قول خودش بچه پایین شهر. بامداد هر روز حدود ساعت ۳صبح با موتور مدل۹۵ آلبالویی خود، از طبرسی شمالی راهی حوزه خدمتش در محدوده بولوارفکوری میشود و جارویش را باز میکند تا به همراه همکارانش، نظافت معابر را شروع کند.
البته این اواخر، سیل مشهد کارشان را حسابی سخت کرده و با نشست گل ولای، مسئولیت بازگشایی معابر را روی دوششان گذاشته بود، اما درهرحال، روال معمول همین است که خادمان فیروزهای پوش شهر، از بامداد مشغول به کار شوند، گل و خاک از مسیر تردد مردم بردارند و شهر را در سریعترین زمان ممکن به حال اصلی آن برگردانند.
مهدی آقا هم صبح روز یکشنبه ۳۰اردیبهشت، طبق روال با بیل و جارو راهی محل خدمتش میشود و ساعت ۳صبح یعنی زمانی که کل شهر در خواب است، کارش را شروع میکند. بخش میانی بولوارنماز و مسیر منتهی به پل شهیدناصری هم آخرین بخش از کار است، اما همان لحظات آخر کار و زمانی که بارش، جویهای کوچکی از آب به راه انداخته است، براساس اعلام مدیر شرکت پیمانکار و شاهدان محلی، بلافاصله فرمان لغو کار و اجتماع پاکبانان در محلی امن، صادر میشود تا اگر سیل از بالادست رسید، کسی آسیب نبیند.
همه، کار را رها میکنند و پای دیوار پارکینگ راهور، نبش راستگرد بزرگراه به طرف بولوارنماز، جمع میشوند و حضوروغیاب میکنند. همه هستند؛ ازجمله مهدی کرامتی و تا اینجا همه چیز امن وامان است، اما نگرانیها از جایی شروع میشود که چشم مهدی آقا به تک درخت زیر پل میافتد؛ درست به آن نقطه که ساعاتی قبل، موتور مدل۹۵ آلبالویی اش را پارک کرده بود و دقیقا در لحظهای که جریان متوسط آب، موتور را واژگون کرد.
با لهجه غلیظ مشهدی برایم تعریف میکند که روز حادثه واقعا چه اتفاقی افتاده است. حتی زمانی که از جزئیات آن لحظه میگوید، غم دنیا در لحن و کلام و صدا و نگاهش موج میزد. از ادامه ماجرا که میپرسم، هنوز انگار آن تصاویر جلوی چشمش است.
به زمین خیره میماند و میگوید: «موتور خوشگلی بود. همیشه نگاهم به قاب باکش بود که اگر ذرهای خاک رویش نشسته، فوری تمیزش کنم که برق بزند، اما آن روز وقتی رسیدم بالای سرش، دیدم افتاده است روی زمین. یک آینه اش شکسته بود. دسته اش خم شده بود. داخل موتورش هم پر از گِل بود. هیچ اثری از رنگ آلبالویی قشنگش نبود».
یک ثانیه فرصت داشتم که خودم را نجات بدهم. فقط همین تک درخت زیر پل، نزدیکم بود
به اینجای ماجرا که میرسد، خودش را جمع وجور میکند، گلویش را صاف میکند و دوباره ماجرا را از سر میگیرد: «موتور را به دست گرفتم، داشتم برمی گشتم که سیل از بالادست رسید. از شانس بد ما، آب که تا مچ پا بود، یک لحظه بعد رسید به گردن. نزدیک تک درخت زیر پل بودم. تا جایی که جا داشت، سعی کردم برپا بمانم و مسیر برگشت را ادامه بدهم، اما از اینجا دیگر واقعا ترسیده بودم.
قلبم میکوبید. یک آن حس کردم دیگر نمیتوانم بایستم. داشتم تعادلم را از دست میدادم. موتور سنگین بود. دست هایم خیس شده بود. فرمانش از دستم رها شد و رفت. یک ثانیه فرصت داشتم که خودم را نجات بدهم. فقط همین تک درخت زیر پل، نزدیکم بود. پریدم و دستانم را دورش حلقه کردم. انگشتانم را قفل کردم و از اینجا همه بدبختی ما شروع شد. موتور که رفت، خودم هم گرفتار شدم».
روایت گرفتار شدن پاکبان مشهدی در سیل، خیلی فراتر از ویدئوهایی است که بعد از حادثه در فضای مجازی دست به دست شد. مهدی کرامتی محل اجتماع پاکبانان را بی سروصدا ترک میکند تا راهی عملیات نجات موتور خودش شود، اما با رسیدن سیل از بالادست و زمانی که آب موتور را با خودش میبرد، خودش را به درخت گره میزند تا گرفتار جریان سیل نشود. حتی تا دقایقی، همکارانش متوجه غیبت او نمیشوند و خودش هم از شدت جریان آب، امکان پیدا نمیکند که با داد و فریاد، کمک بطلبد.
پس از چند دقیقه، لباس فیروزهای رنگی که به تک درخت زیر پل گیر کرده، توجه یکی از همکارانش را جلب میکند. اندک زمانی بعد، پاکبانان، شماری از شاهدان مردمی و حتی مدیران شهری متوجه میشوند که این تکه لباس مربوط به یکی از خادمان نیمه جان شهر است و همگی سر صحنه میرسند.
سعید حسینقلی زاده مقدم، شهردار منطقه۹ که خودش در روز واقعه در محل حضور داشته است، میگوید: برای نجات جان پاکبان گرفتاردرسیل، حتی جرثقیل فراخوان کردیم، اما دو چالش بزرگ وجود داشت؛ یکی اینکه با فرارسیدن سیل بالادست، خودروها به سادگی توسط جریان آب به حرکت درمی آمدند و کنترلی بر آنها وجود نداشت و دوم اینکه نصب و بارگذاری پایههای جرثقیل ممکن نبود و آب، الوارها را با خود میبرد.
«از شدت فشار آب در آن لحظات، همین بس که بدانید چندین خودرو در بولوارنماز گرفتار سیل شدند و با فروکش کردن جریان آب، از ورودی مسیر آبادگران سر درآوردند. لودر، بیل مکانیکی و خودروهای سنگین در کار بودند تا نگذارند خودروهای مردم گرفتار جریان سیل شود.
درواقع، مسیر بولوار شهیدناصری همچون یک مسیل عمل کرد و آبهای جاری در بالادست بولوارنماز را به بزرگراه شهیدکلانتری و معبر اصلی رساند». این روایت شهردار منطقه۹ از جزئیات روز حادثه، یک نقطه عطف دارد؛ پاکبانی که گرفتار سیل شده است و اگر اتفاق ناگواری برای او میافتاد، تلفات انسانی در این سیل هم به موازات خسارات مادی، کام ملت را تلخ میکرد.
تلاش برای فراهم کردن مقدمات نجات، حدود دو ساعت طول میکشد. آب، بی وقفه جریان دارد و باتوجه به جثه کوچک پاکبان گرفتاردرسیل، قوای بدنی او برای تحمل جریان سیل هر لحظه بیشتر تحلیل میرود. چوب، سنگ و چیزهایی که آب از بالادست با خود برداشته است، پیوسته به صورت و بدن پاکبان گرفتار میخورد و خونریزی از ناحیه ابرو به همراه جراحت پای چپ، رفته رفته انگشتانش را سست میکند.
در این شرایط، مشاهده حال وروز مهدی، شاهدان حادثه را به این نتیجه میرساند که زمان زیادی نمانده است و امکان صبرکردن برای افت فشار سیل وجود ندارد. بی قراری پاکبانان، اضطراب شاهدان مردمی و نگرانی مدیران شهری، ختم به یک نتیجه میشود؛ «دستها را به هم گره بزنید؛ مثل زنجیر. خودمان نجاتش میدهیم».
زنجیره انسانی متشکل از حدود بیست نفر اعم از شهردار منطقه، پاکبانان و مردم، از یک طرف به نقطه امنی زیر پایه پل میرسد و ازسوی دیگر، دست نفر آخر را به پاکبان گرفتار در سیل میرساند. دستها درهم گره خورده و پاها به هم محکم شده است، اما مهمتر از همه ارادهایی است که همچون حلقههایی از یک زنجیر فولادی، تصمیم به نجات جان خادم شهر گرفته اند.
دستها را به هم گره بزنید؛ مثل زنجیر. خودمان نجاتش میدهیم
بالاخره در آخرین لحظات، نفر آخر محکم دست مهدی را میگیرد، او را بر پشت خود سوار میکند و با کمک دیگران، جسم نیمه جان پاکبان گرفتاردرسیل را به منطقه امن میرساند.
سیل دوم مشهد بدون تلفات انسانی و خسارت جانی در شامگاه روز ۳۰اردیبهشت پایان یافت. خیلیها در آن روز پای کار بودند تا به لطف توجه مردم مشهد به هشدارهای ایمنی، متمرکز بر مدیریت بحران باشند.
خدمت حدود ۱۲هزار نفر روز در سرتاسر شهر از صف و ستاد باعث شد آب گرفتگیها و خسارات مادی به زیرساختهای شهر حتی خیلی زودتر از پیش بینیهای کارشناسی برطرف شود و زندگی مردم به روال عادی بازگردد، اما هرچه باشد، پاکبان گزارش ما یکی از کسانی است که سیل دوم مشهد، زندگی اش را دگرگون کرد.
خادم بی ادعا و محجوبی که اگرچه جانش از گزند بلا در امان ماند، سیل به گفته خودش همه دارایی اش را با خود برد و با اینکه هنوز هم هر روز در تاریکی شب و رأس ساعت۳ بامداد در محل خدمتش حاضر میشود، همه امیدش جایی در میان گل ولای آن سیل مهیب مدفون ماند.
* این گزارش چهارشنبه ۹ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۲۲۸ روزنامه شهرآرا چاپ شده است.