کد خبر: ۹۲۱۱
۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۹:۴۶

خادم امام رضا(ع) هم در خانه هم در حرم

عباس آقا فراش ثالثی که خادم حرم مطهر امام رضا(ع)، وقتی که دید با حقوق بازنشستگی نمی‌تواند کار خیر بزرگی انجام بدهد، تصمیم گرفت طبقه منزلش را به زائرسرا تبدیل کند.

خستگی و آرامش را می‌شود هم‌زمان در چهره‌اش دید. صبح تا ظهر را در حرم مطهر، یک‌جور در خدمت زائران آقا بوده و از وقتی به خانه آمده است، طور دیگر. مرد سر‌و‌ریش‌سپیدکرده‌ای که روی مبل این خانه نقلی، رو‌به‌رویمان نشسته است، همین یک ساعت پیش، زائرانی از کرمانشاه را که چند‌روزی مهمان خانه‌اش بودند، به راه‌آهن رسانده و بدرقه کرده است.

عباس فراش‌ثالثی، متولد‌۱۳۳۵ است و ثانیه‌های عمرش را برای اظهار عشق به ساحت امام‌رئوف (ع) غنیمت می‌داند. لوکوموتیوران بازنشسته و ورزشکار محله ایثار، نه‌فقط با خدمت در اداره روشنایی حرم مطهر، بلکه با تقدیم امکاناتی که بعد‌از سال‌ها کار پر‌زحمت به دست آورده است، مهربانی‌اش را به زائران امام مهربانی‌ها نثار می‌کند.

زندگی او و همسرش سرشار از نکاتی است که می‌شود به ذهن سنجاق کرد تا یادت بماند می‌توان در مدار محبت امام‌رضا (ع) زندگی کرد و روزگار را به خوشی گذراند.

کلید واژه‌های خوشبختی

در روزگاری که بعضی رابطه‌ها به سال نرسیده، شکرآب می‌شود و با هم بودن‌ها به جدایی منجر، می‌شود باور کرد که ۴۶‌سال با کسی زندگی کنی و عاشقش بمانی و هر‌روز، عاشق‌تر شوی. شوخی‌های پیوسته عباس‌آقا و همسرش با هم و خنده‌هایی که در نهایت شادی سر می‌دهند، نگاه‌های مهربانشان به یکدیگر، شما گفتن‌هایی که با «تو» جایگزین نمی‌شود و حتی چفت‌هم‌نشستنشان نشانه‌های دلدادگی است.

قصه آشنایی و ازدواج این دو، شنیدن دارد، آن هم با توصیف ثالثی از شروع این زندگی؛ «سه روز، زن و شوهر بودیم، اما همدیگر را ندیده بودیم و صحبتی نکرده بودیم و حتی از ماجرا خبر هم نداشتیم!»

بقیه قضیه را صدیقه دشتی تعریف می‌کند: اهل نیشابور هستم. یکی از بستگانمان ساکن مشهد بود و من که هم‌سن دخترهایش بودم، زیاد به خانه‌شان می‌رفتم. آقای ثالثی جای پسر نداشته این خانواده بود و گهگداری که کاری پیش می‌آمد، کمکشان می‌کرد.

یک روز همین خانم فامیل گفت که می‌خواهد خواستگار بیاید و بهتر است من، که تقریبا پانزده‌ساله بودم، یک گوشه آرام بنشینم. فکر می‌کردم خواستگار برای دختر خودش دارد می‌آید. دو خانم که بعد‌ها فهمیدم مادر و خواهر آقای ثالثی هستند، آمدند و من را پسندیدند و رفتند. وقتی فهمیدم خودم سوژه بوده‌ام، از خجالت داشتم آب می‌شدم.


همه چیز ساده پیش رفت

مراسم آشنایی خانواده‌ها و بله‌برون در نیشابور، منزل پدری صدیقه‌خانم، برگزار و قرار‌و‌مدار‌ها گذاشته شد. مهریه به رسم آن زمان که سال‌۱۳۵۷ بود، نقدی و به مبلغ ۱۵‌هزار‌تومان تعیین شد. از جهیزیه عروس که بگذریم، چند وسیله داماد را باید عباس‌آقا با درآمدش از تریکوبافی و با کمک پدرش که خیاط بود، تأمین می‌کرد.

محل زندگی مشترک عروس و داماد هم دو اتاق دوازده متری در خانه پدری داماد و در‌کنار خانواده شوهر تعیین شد. همه‌چیز با سادگی در‌حالی پیش می‌رفت که دختر و پسر هنوز یکدیگر را ندیده بودند. پدر عباس‌آقا از پسرش و صدیقه‌خانم وکالت گرفته بود که خطبه عقد، بدون حضور عروس و داماد، بالاسر حضرت خوانده شود.

سه‌روز بعد، مصادف با عید غدیر که بنا بود محضردار این ازدواج را ثبت کند، این دو برای اولین‌بار همدیگر را دیدند و به قول ثالثی تازه فهمیدند در چه چاهی افتاده‌اند!

هر‌دو با گفتن و شنیدن جمله آخر می‌زنند زیر خنده. صدیقه‌خانم می‌گوید که شرایط کاری سخت شوهرش بعد‌از استخدام در راه‌آهن و نبودن‌های طولانی‌مدت او در خانه را پذیرفته و هیچ‌وقت او را که از سفر‌های مدام، خستگی به سوغات می‌آورد سرزنش نکرده است؛ نه در طول سال‌های خدمتش در راه‌آهن و نه حتی آن هفت ماهی که به جبهه رفت.

برکت این خانه به میهمانش است

 

من و شما نداریم

عمق همراهی او با شوهرش را وقتی بهتر می‌فهمیم که از اصرارهایش برای ادامه تحصیل آقای ثالثی باخبر می‌شویم؛ «خودم که نشد درس چندانی بخوانم، چون زمان شاه، مدرسه‌ها مختلط بود. چند‌سالی که از ازدواجمان گذشت، به شوهرم گفتم که برود دیپلمش را بگیرد. بعد هم تشویقش کردم که به دانشگاه برود و ادامه تحصیل بدهد. به خاطر خستگی‌های کاری قبول نمی‌کرد. اصرار کردم تا پذیرفت.»

تحصیل تا مقطع کارشناسی علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد، ثمره این اصرار‌ها بود. دشتی، پیشرفت شوهرش را مساوی با پیشرفت خودش می‌داند و به این‌جور من و تو گفتن‌ها اعتقادی ندارد.

کلیدواژه‌های خوشبختی در زندگی مشترک این زوج ساکن محله ایثار به همین یکی‌دو مورد خلاصه نمی‌شود. متعدد است و هر‌کدام یک سرفصل آموزشی برای زندگی‌های امروزی. یکی از چیز‌هایی که هر‌دو بر آن تأکید دارند، میانه‌روی در مسائل اقتصادی است که زندگی‌شان را از تجملات، دور و به آرامش نزدیک کرده است.


از لوکوموتیو‌رانی تا معجزه ورزش

سال‌۱۳۶۳ وقتی فهمید راه‌آهن، لوکوموتیو‌ران استخدام می‌کند، درخواست داد و پذیرفته شد. این استخدام، فقط یک شروع بود و با میلی درونی که آقای ثالثی به پیشرفت داشت و حمایت‌های همسرش، پله‌های پیشرفت در کار را یکی بعد از دیگری بالا رفت.

او مختصری از این روند را برایمان این‌طور روایت می‌کند: در کارمان شش سطح داریم؛ کارورز پایه‌۳، کارورز پایه‌۲، کارورز پایه ۱، لوکوموتیوران پایه‌۳، لوکوموتیوران پایه‌۲ و لوکوموتیوران پایه ۱. گذراندن این شش مرحله، مستلزم این است که شش گواهی‌نامه دریافت کنی. فاصله بین هر گواهی‌نامه، دو سال است و هر‌کدام، چند آزمون دارد. برای اینکه بتوانی قطار مسافربری را برانی، باید لوکوموتیو‌ران پایه‌۱ شوی.

سفر در مسیر‌های تازه

عباس‌آقا گریزی به فشار کاری‌اش در روز‌های خدمت می‌زند و می‌گوید: کار ما قانون‌بردار نبود. یعنی این‌جور نبود که بگویند، چون سه‌روز در‌حال سیر بودی، ۴۸ ساعت باید استراحت کنی. شده بود برخی ماه‌ها بیش از سیصدساعت کار می‌کردم، در‌حالی‌که استانداردش ۱۹۲‌ساعت است. یکی از ماه‌های کاری‌ام را یادم می‌آید که از سی شب، ۲۵‌شب را خانه نبودم. بسیار پیش می‌آمد که صبح برسم مشهد و عصر دوباره قطار دیگری را تحویل بگیرم، به‌ویژه در ایام اوج سفرها.

برخی ماه‌ها بیش از سیصدساعت کار می‌کردم؛ یکی از ماه‌های کاری‌ام  از سی شب، ۲۵‌شب را خانه نبودم

او که بیشتر در مسیر مشهد-تهران به مردم خدمت می‌کرد، از سال‌۱۳۸۶ با شرکت در دوره‌ای ویژه قطار‌های تندرو، دو گواهی‌نامه لازم را دریافت کرد و به شرکت رجا منتقل شد. کار با قطار‌های جدید و سفر در مسیر‌های تازه به نقاط مختلف کشور، تجربه‌ای تازه برایش به شمار می‌آمد که تا بازنشستگی‌اش در سال‌۱۳۹۳ ادامه پیدا کرد.


شروع کوهنوردی

سی‌سال کار فشرده، برای آقای ثالثی بدون تبعات منفی نبود و کار را به جایی رساند که دکتر، تزریق انسولین را برایش تجویز کرد. او این تجویز را نپذیرفت و راه دیگری را انتخاب کرد؛ «حرف دکتر خیلی برایم سنگین آمد. تصمیم گرفتم با ورزش، قندم را کنترل کنم.

کوه‌نوردی‌های ماهی یک‌بار و تفننی را که قبلا انجام می‌دادم، کردم سه روز در هفته و قندم را از ۲۰۰ به ۱۵۰ و سپس به ۱۰۶ رساندم. دکتر از این نتیجه، حیرت کرده بود و گفت می‌توانی با ورزش و پرهیز غذایی، بدون انسولین هم زندگی کنی.»

سلامتی، پیدا‌کردن دوستان تازه، علاقه‌مند‌کردن دوستان قدیمی به ورزش، فتح قله‌های مختلف در داخل و خارج استان مثل اوشک، شیرباد، شازده‌امر، قوچگر، اژدرکوه و خیلی‌های دیگر معجزه‌های ورزش مداوم است که آقای ثالثی با دیدن آن، حاضر به رهاکردن ورزش نیست. او روز‌هایی هم که به کوه نمی‌رود، از ورزش جدا نمی‌شود. ساعت‌۵ صبح به‌همراه همسرش به بوستان بهشت در محله گلشور می‌روند و در کنار دست‌کم چهل‌پنجاه‌نفر از هم‌محله‌ای‌های سحرخیز، یک‌ساعتی را نرمش و پیاده‌روی می‌کنند.


عیدی میلاد امام‌جواد (ع)

چند‌سالی می‌شد که رؤیای خدمت در حرم امام هشتم (ع)، جایی در پس ذهن آقای ثالثی خانه کرده بود. دلش می‌خواست در بخش فراشان خدمت کند، درست مثل مرحوم پدربزرگش. قدیم‌ها افتخار خدمت در خادمان رسمی حرم آقا، موروثی بود.

بابابزرگ که به رحمت خدا رفت، این فیض به عموی بزرگ عباس آقا رسید و وقتی او هم به دیار باقی شتافت، به قاعده باید به پسرعموی بزرگ انتقال پیدا می‌کرد؛ «پسرعمویم دنباله کار را نگرفت و حاضر هم نشد به من که خیلی مشتاق بودم، نیابت بدهد تا در این آستان خدمت کنم. 

او فرزند پسر هم نداشت و خلاصه، خادمی در بخش فراشان از خانواده ما گرفته شد و تنها اسمش در نام‌خانوادگی‌مان باقی ماند.» آنچه آقای ثالثی تعریف می‌کند، تمام ماجرا نیست. او از تلاش‌ها و دوندگی‌هایش برای خدمت در حرم، به‌ویژه بعد‌از بازنشستگی می‌گوید که البته هر‌بار با مانع و پاسخی تکراری همراه می‌شد؛ «حداکثر سن پذیرش خادم پنجاه‌سال بود و من ۹‌سال مسن‌تر از این سقف سنی بودم.»


بالاخره خادم شدم

او ادامه می‌دهد: یکی از دوستانم را در حرم دیدم که در اداره روشنایی، خادم است. از من پرسید «نمی‌خواهی خادم شوی؟» گفتم من که از خدا می‌خواهم. قرار شد بروم درخواست بدهم. صبح تولد امام‌جواد (ع) در سال‌۱۳۹۴ تقاضایم را نوشتم و صبح روز تولد امام‌جواد (ع) در سال‌۱۳۹۵، خدمتم را در حرم شروع کردم.

وظایف اداره روشنایی که او افتخار خدمت در آن را دارد، سنگین و متعدد است. ساخت، تعمیر و نظافت همه لوستر‌های حرم، ریسه‌کشی و چراغانی‌کردن صحن‌ها، نظافت آیینه‌کاری‌ها به اضافه نصب و جمع‌آوری کتیبه‌هایی که در ایام سرور یا اندوه اهل‌بیت (ع) در صحن‌ها و رواق‌ها نصب می‌شود، از وظایف او و هم‌خدمتی‌هایش در اداره روشنایی حرم مطهر است.

از روی وظایفی که برایمان فهرست می‌کند، می‌شود به دشواری‌های خدمت در این بخش، پی برد، به‌ویژه در روز‌هایی مثل شهادت امام حسن عسکری (ع) و آغاز ولایت امام زمان (عج) که تنها یک روز فاصله دارند و در این بازه کوتاه، نمای حرم مطهر باید از حزن به شادی تبدیل شود.

انجام این وظایف فشرده برای کامل‌مردی در سن‌و‌سال او، هر‌چند ورزشکار باشد، شدنی است؟ با اطمینان می‌گوید: انرژی‌اش را خود آقا امام‌رضا (ع) می‌دهد. وقتی سر خدمت هستم، آن‌قدر کار داریم که متوجه چیزی نمی‌شوم. خستگی‌ها همگی مال بعدش است که به خانه می‌رسم.

این خانه صاحب دارد

همین امروز او و رفقای خادمش در رواق امام‌خمینی (ره) یک لوستر با ده‌ها شاخه را نظافت کرده‌اند. تنظیف خراب‌کاری پرنده‌ها و تعمیر آسیب‌های ناشی از پروازشان بین شاخه‌های لوستر، اتفاقات روزمره‌ای است که آقای ثالثی و هم‌خدمتی‌هایش در اداره روشنایی را به زحمت می‌اندازد.

با‌این‌حال، وقتی از حسش به این موجودات کوچک می‌پرسیم، می‌گوید: حتی در دلم حق عتاب آنها را ندارم؛ یعنی جرئت چنین کاری را ندارم. پرنده‌ای که وارد آسمان حرم می‌شود، برای منِ نوعی نمی‌آید. این خانه، صاحب دارد و موجودات، از انسان بگیر تا پرنده، با اذن حضرت وارد می‌شوند. من و همکارانم فقط انجام وظیفه می‌کنیم. او بعد‌از سال‌ها خدمت در حریم امن رضوی، هنوز هم نمی‌داند که چه شد آقا او را به حضور پذیرفت.

با لبخند می‌گوید: حضرت می‌دانند که چقدر خاطرخواهشان هستم و لابد دلشان به حالم سوخته است. ثمره این خدمت را نه در فلان حاجت یا در رفع فلان مشکل، بلکه خیلی کلی‌تر از این حرف‌ها می‌بیند و با یقین می‌گوید: بابت هر‌چه در زندگی‌ام دارم، مدیون آقا امام‌رضا (ع) هستم.

برکت این خانه به میهمانش است

 

این خانه زائرسراست

راست می‌گویند که وقتی بخواهی کاری بکنی، بالاخره راهش را هم پیدا می‌کنی. عباس آقا وقتی که دید با حقوق بازنشستگی نمی‌تواند کار خیر بزرگی انجام بدهد، تصمیم گرفت با سایر امکاناتی که دارد، در راه خیر قدم بردارد.

این‌طور شد که طبقه منزلش را به زائرسرا تبدیل کرد؛ «در پیلوت ساختمان، یک واحد پنجاه‌متری همکف برای خودم و خانمم ساختم. همسرم آن را نپسندید. می‌شد به مستأجر بدهم، اما دیدم بهتر هم می‌توان از آن استفاده کرد؛ اینکه رایگان بدهم به زائران امام‌رضا (ع) و برای خودم پدرآمرزیدگی بخرم.»

بابت هر‌چه در زندگی‌ام دارم، مدیون آقا امام‌رضا (ع) هستم

به فضای دنج این واحد مسکونی، آشپزخانه اپن، یخچال، فرش و بقیه امکاناتی که برای خدمت به مهمانان امام‌هشتم (ع) فراهم کرده است، نگاهی می‌اندازد و از برکتی می‌گوید که این کار به زندگی‌اش جاری کرده است؛ از زائران بی‌جا و مکانی که به‌ویژه در روز‌های پر‌ازدحام مشهد در‌به‌در به‌دنبال یک سقف برای ساعتی استراحت می‌گشتند و این خانه، مایه امیدشان شد. مثلا زائرانی که در شب شهادت امام‌هشتم (ع) به مشهد رسیده بودند و می‌گفتند که قصد سفر تفریحی به شمال را داشته‌اند، اما یک‌باره به دلشان افتاده است که راهشان را به‌سمت مشهد، راست کنند.

مشهد که رسیده بودند، جایی برای استراحت نداشتند و به لطف امام مهربانی‌ها با آقای ثالثی و زائرسرای کوچکش آشنا شدند.

از همه شهر‌های ایران

اهواز، یزد، فریمان، کرمانشاه، تهران، دزفول، تربت حیدریه، بابلسر و...؛ مهمانانی که در این پنج سال از نقاط مختلف کشور چند‌روزی مهمان این خانه شده‌اند، متعددند. تلفنی هماهنگ کرده‌اند و تمام. نه از آنها پرسیده شده است چند نفرید و نه ضرب‌الاجلی برای تخلیه خانه دریافت کرده‌اند.

نیمه‌شب بیدار‌شدن‌های آقای ثالثی برای باز‌کردن در به روی زواری که دیروقت به مشهد می‌رسند، حوصله‌ای که برای پاسخ به پیامک‌ها و تلفن‌های هماهنگی با زائران به خرج می‌دهد، نظافت منزل که او و همسرش پیش از ورود گروه جدید انجام می‌دهند، همگی با اعتقاد انجام می‌شود؛ اعتقاد به اینکه امام رئوف (ع)، مهربانی این زوج ساکن محله ایثار را با زائرانش می‌بیند و از خوان کرامتش به آنها عنایت می‌کند.



* این گزارش یکشنبه ۳۰ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۸ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44