معتقد است تأثیر دعای خیری را که از ته دل در حق آدم میشود، نباید دستکم گرفت. خودش معجزه این دعای خیر را هشت سال پیش در زندگیاش دیده است.
علی قاسمی، ساکن محله سرشور، سالهاست که میزبان زائران امامرضا (ع) در هتلآپارتمان خود است.
او با اماممهربانیها عهد کرده است هر زمان نیازمندی به سمتش برود و از او کمک بخواهد، در حد توانش به او خدمت کند.
ماجرایش به هشت سال قبل برمیگردد؛ شب سردی که بیشتر مسافرخانهها و هتلها فضایی نداشتند و مسافرها بهدنبال جا میگشتند. قاسمی میگوید: در دفترم نشسته بودم، مرد میانسالی زنبیلبهدست همراه دوستش که ظاهری درویشمسلک داشت وارد شد. رو به من کرد و گفت جا نداریم و در خیابان ماندهایم، آنقدر هم پول نداریم که به هتل برویم، ممکن است اتاقی به ما بدهید.
گفتم بیایید در همین دفتر من بمانید، هزینه هم ندهید. نیمساعتی که استراحت کردند و گرم شدند، گفتند این فضا خیلی کوچک است، ممکن است فضای بزرگتری بدهید؟ با خودم فکر کردم، یادم آمد اتاقی داریم که تعدادی پله میخورد و پایین میرود، اما تجهیز نشده است. آنجا را فرش کردم و گفتم همین فضا را دارم، میتوانید اینجا بمانید.
زائران امامرضا (ع) هفت شب در آنجا ماندند. شب هفتم به علیآقا زنگ زدند که بیا. او فکر کرد اتفاقی افتاده است. وقتی به آنجا رفت، مرد به او گفت حسابوکتاب ما را انجام بدهید، میخواهیم برویم.
علیآقا ادامه میدهد: هرچه اصرار کرد، گفتم قرار گذاشتیم که پولی بابت این فضا ندهید. وقتی میخواست برود، تصمیم گرفتم خودم تا ترمینال برسانمشان. کوچه ما شیب دارد. در نتیجه دستش را گرفتم تا کمکش کنم که چشمش به ماه افتاد و یکدفعه با صدای بلند گفتای ماه، تو روی مکه و مدینه میتابی، این آقای قاسمی امسال به حج واجب برود. من هم به عادت همیشه گفتم الهی آمین، اما حقیقتش در دلم خندیدم و گفتم مگر میشود؟! مگر ثبتنام حج واجب به این راحتی است؟!
از آن زمان گذشت تا اینکه ماه رمضان آمد و عید فطر شد. قاسمی نماز عید را خواند و بهسمت دفترش راهی شد. یکی از عربهایی که در محله سرشور ساکن است، او را دید، دستش را بلند کرد و گفت حاج علیآقا، عیدت مبارک. قاسمی هم به او گفت من دو بار حج عمره رفتهام، اما حج واجب نرفتهام و حاجی نیستم. دوست عربش گفت ایرادی ندارد، امسال قرار است بروی.
قاسمی تعریف میکند: بعد به من گفت یک عکس و پاسپورتت را برایم بیاور. بعدازظهر مدارکم را تحویل دادم، بعد از چند روز آمد و گفت حاجآقا گفتند برو واکسن مننژیت بزن، بعد برو بیمارستان امامرضا (ع) واکسن آنفلوانزا بزن. باز هم به کسی چیزی نگفتم. شوخی که نیست، حج واجب است! چطور به دعای یک سادات قرار بود به مکه بروم!
دوست عربش ساعت ۱۰ شب به او زنگ میزند و میگوید حاجعلیآقا مبارکت باشد، بلیتت را گرفتم. از مشهد به منامه (پایتخت بحرین) میروی و بعد هم به مکه. علیآقا باورش نمیشد، انگار خواب میدید. مگر میشود بدون نوبت در مدت چند روز بخواهد به مکه، آن هم برای حج واجب برود!
ساعت ۱۷ باید به فرودگاه میرفت، اما هنوز به کسی چیزی نگفته بود. باورش سخت بود. بالاخره ساعت ۱۰ صبح به همسرش گفت عازم مکه است. او هم به اقوام خبر داد و علیآقا بعدازظهر راهی مکه شد.
* این گزارش سهشنبه ۱۵ اسفندماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۹ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.