سروش| خبر آمدن پیکر بیجان «رضا» غیر منتظرهترین خبری بود که یک محله، یا حتی یک شهر انتظارش را داشت. شاید کلمه «شوکه» شدن را بشود بیاغراق در این مورد استفاده کرد. مردم باید جسم بیجان جوانی را به دوش میگرفتند که پیش از آن، دو بار و در دو سال پیاپی، پس از کسب افتخار در المپیاد جهانی ریاضی، او را روی دست گرفته و با حلقه و گل و شیرینی به پیشوازش رفته بودند.
رضا شده بود افتخار یک محل، یک شهر و یک کشور، افتخاری که با سقوط اتوبوس دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به دره، خیلی زود از دست رفت. از آن حادثه چند سال گذشته است، اما یاد کدام جوان برای پدر و مادر کهنه میشود؟
وارد خانه خانواده صادقی که شدیم، عکس رضا، پسر ارشد، مانند یک «شهید» به دیوار بود، اتاقش دست نخورده، مانند روز اول، تمیز، کتابها و لوحهای تقدیر گردگیری شده، اصلا تو گویی او هست، جایی نرفته. پدر و مادر، اما شکستهاند و البته دلخور.
حسن صادقی، مردی است که عمرش را برای علم و دانش گذاشته، بیش از ۳۰ سال معلمی کرده و بعد از آن هم هر کاری از دستش برمیآمده، تا چراغ دانش روشن بماند. حتی زمینی را در زادگاهش -چکنه- وقف کرده تا در آن مدرسهای ساخته شود. رضا اگر نیست، میشود رضاهایی را پرورش داد. در این گفتگو، پدر و مادر، از رضا میگویند و کمی هم از کارهایی که برای علم و توسعه آن کردهاند.
- میشود رضا را نابغه صدا کنیم؟
خود رضا دوست نداشت از کلمه نابغه استفاده کنند، چون او پیشرفت را در تلاش میدانست. میگفت استعداد یک درصد، تلاش ۹۹ درصد. به من نگویید نابغه، اگر بگویید یعنی کاری نکردم، درصورتی که من با تلاش به جایی رسیدم.
- در کنار تلاش باید نبوغ بالایی داشت که بشود به چنین افتخاراتی دست پیدا کرد؟
تلاش را باید بگویم به این معنا بود که رضا در سال سوم راهنمایی ریاضی ۱۱ و نیم شد. سه سال بعد سر از المپیاد در آورده و این نشان دهنده تلاش بیش از حد او بود. وقتی بگوییم نابغه ممکن است دانشآموزان فکر کنند آنهایی که موفق میشوند بدون تلاش بوده است. رضا پشتکار عجیبی داشت. در خانه ریاضی میخواند، خسته که میشد دیوان اشعار یا کلیات سعدی را برمیداشت. یعنی خستگی درس را با خواندن و مطالعه برطرف میکرد.
- رضا چه سالی به دنیا آمد و دوران کودکیاش چطور بود؟ نشانههایی از علاقه به مطالعه یا هوش را در او میدیدید؟
رضا در اول اردیبهشت ۱۳۵۶ به دنیا آمد. قبل از مدرسه من اینها -رضا و براد کوچکترش جواد- را فرستادم مکتبخانه و قرآن خواندن را خوب یاد گرفتند و وقتی وارد مدرسه شدند با خط آشنا بودند.
(مادر رضا وارد بحث میشود و میگوید: بهترین اخلاق رضا از بچگی این بود که خیلی حرفشنو بود، هر چیزی که بهش میگفتیم سریع قبول میکرد. در مهد هم گاهی مربیها میگفتند این بچه یک سوالهایی از ما میکند که باور کنید ما میمانم چطور جوابش را بدهیم.)
- شما معلم بوده و هستید، این ویژگی تاثیری در رشد علمی رضا داشت؟
در خانه من غیر از کتاب چیزی نبود. جلساتی هم که تشکیل میشد، همه معلم بودند و میآمدند شعری یا نثری میخواندند. یعنی محیط هم آماده بود. پدر و مادری که بیایند ماهواره نگاه کنند و به بچه بگویند برو آن اتاق درس بخوان که نمیشود. البته من در خانه به بچهها درس نمیدادم و فقط اگر سوالی داشتند جواب میدادم، همین. اینطور نبود که خانه را برای آنها تبدیل به مدرسه کنم.
- گفتید مربیهای مهد اشارهای به سوالهای متفاوت رضا میکردند، در مدرسه هم همینطور بود؟
بله، وقتی دیدیم در مدرسه معلمها تعریف میکنند و خودمان هم دیدیم که خیلی خوب درس میخواند و موفق است، از چکنه به مشهد آمدیم و اصلا دلیل آمدن ما به مشهد، رضا بود.
- شما چه چیزی در رضا دیدید که در بقیه فرزندانتان ندیده بودید؟
وقتی درس خواندن آنقدر عمیق میشد که اصلا اگر صدایش میکردیم نمیشنید، حتی یکی دوبار او را دکتر بردیم، گفتیم شاید گوشهایش مشکل دارد. اما فهمیدیم که سالم است و اینکه حواسش نیست به این خاطر است که خیلی عمیق میشود. تمام درسهاش را جلوی تلوزیون میخواند، انگار نه انگار تلوزیون روشن است.
- به مشهد که آمدید در همین محل ساکن شدید؟
بله، از سال ۱۳۶۷ در همین خانه و همین محله هستیم. رضا هم دو سال راهنمایی را همینجا در آزادشهر بود، سال سوم رفت شهید مفتح، اول دبیرستان هم استعدادهای درخشان قبول شد و چهارسال را آنجا بود. سال سوم و چهارم دبیرستان هم رفت المپیاد جهانی.
- برای قبول شدن در تیزهوشان کلاس خاصی هم رفت، یا معلم خصوصی برایش گرفتید؟
نه، اصلا نمیدانستیم این چیزها چی هست. وقتی تیز هوشان قبول شد و سال بعد هم که برادرش - که یک سال از او کوچکتر بود- قبول شد، ما را از مدرسه خواستند و گفتند شما بچههایتان را کجا کلاس تیزهوشان گذاشتید. من تا آن موقع اصلا نمیدانستم کلاسی هم هست و اولین بار از آنها شنیدم.
- دلیل این پیشرفت، آن هم در دو برادر چه بود به نظر شما؟
چون یکسال با هم اختلاف سنی داشتند در خانه درسهایشان را باهم میخواندند و این باعث پیشرفتشان میشد. جواد-برادرش- هم سال بعد که همان درسها را میخواند قوی میشد.
- خوب، کمی در مورد المپیاد جهانی و افتخارآفرینی رضا بگویید.
رضا دو سال پشت سر هم، یعنی سال سوم و چهارم دبیرستان در المپیاد کشوری در دو رشته مقام آورد، کامپیوتر و ریاضی. منتها در سال سوم دبیرستان، چون آن زمان کامپیوتر نبود و عملی کمی ضعیف بود، در کامپیوتر نقره گرفت و در ریاضی طلا و بعد از آن هم به سی و پنجمین المپیاد جهانی ریاضی که در هنگکنگ برگزار شده بود، رفت و مدال نقره گرفت. سال بعد در کشور در هر دو رشته طلا گرفت و برای المپیاد جهانی به کانادا اعزام شد و در سی و ششمین المپیاد جهانی ریاضی طلا به دست آورد.
- چرا ریاضی را انتخاب کرد؟ او که در کامپیوتر هم مقام آورده بود.
تاریخ برگزاری المپیاد جهانی ریاضی و کامپیوتر خیلی به هم نزدیک بود و رضا مجبور بود یکی را انتخاب کند، از آنجا که آن زمان در کشور کامپیوتری به آن معنا نبود، تصمیم گرفت در رشته ریاضی شرکت کند.
- پس چطور در المپیاد کشوری کامپیوتر مقام آورد؟ چطور یاد گرفته بود؟
سال ۱۳۷۳ که در رشته کامپیوتر در کشور مدال طلا گرفت، کامپیوتری نبود، در مشهد فقط بعضی بانکها کامپیوتر داشتند و اداره برق، رئیس وقت استعدادهای درخشان در سال ۱۳۷۲ رضا را به شرکت برق معرفی کرد، بعد از ۱۰ روز دوندگی آخر هم اجازه ندادند با کامپیوتر کار بکند.
مدارس کامپیوتر نداشت. مدرسه آنها هم سه دستگاه کامپیوتر را با کمک اولیا خریده بود و اجازه نمیداد کسی با کامپیوتر کار کند، فقط وقتی مربیشان بود سه نفر سه نفر کار میکردند این بود که آمد با سرایدار هماهنگ کرد که بعد از ساعت چهار که مدرسه تعطیل میشود برود اتاق کامپیوتر و کار کند تا ساعت ۱۰ شب و اینجوری کامپیوتر یاد گرفت؛ بدون مربی.
(مادر: میدیدیم شبها دیر میآید، پرس و جو کردیم دیدیم در دبیرستان میماند و کار میکرد. خودش به ما نگفت. خیلی ساکت و کم حرف بود، هر وقت موفقیتی هم کسب میکرد خودش به ما نمیگفت. میدیدیم خوشحال است فقط. این ماجرا را هم برادرش به ما گفت.)
- وبعد از کسب مدال در المپیاد جهانی بدون کنکور وارد دانشگاه شد، درست است؟
بله، بدون کنکور وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و رشته ریاضی محض را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.
- آن حادثه تلخ چه سالی اتفاق افتاد؟
۲۶ اسفند ۱۳۷۶. رضا آن موقع سال دوم دانشگاه بود.
- البته یادآوریاش سخت است، اما ممکن است کمی در مورد چگونگی آن حادثه توضیح بدهید؟
بیست و دومین مسابقه و نخستین سمینار ریاضی دانشجویان کشور ۲۳ تا ۲۵ اسفند ماه ۱۳۷۶ در اهواز برگزار میشد، از بسیاری از دانشگاههای کشور در این مسابقه و سمینار شرکت کرده بودند. از دانشگاه صنعتی شریف هم ۲۸ دانشجو به اهواز رفته بودند که در بازگشت از سمینار و در ۲۶ اسفند در پل دختر، اتوبوس به دره سقوط میکند و هفت تن از ۲۸ نفر کشته میشوند.
- علت حادثه چه بود؟
وقتی از اهواز حرکت میکنند باد و طوفان میشود و بعد هم باران میآید، اتوبوس هم صفحه سرعتسنج نداشت و در پاسگاهها هم ثبت سرعت نمیشده، راننده یک دفعه میبیند جلوش دره است، تا ترمز میکند ماشین لیز میخورد و در نهایت به دره سقوط میکند.
کسانی که جثه قوی و هیکل بزرگی داشتند به سقف یا این طرف و آن طرف میخورند و کشته میشوند، اما آنها که هیکل ریزتری داشتند لای صندلی و کف ماشین گیر میکنند و زخمی میشوند. بغل دستی رضا حتی زخمی هم نشده بود. نظر کارشناسی هم همین بود که سرعت زیاد بود و سرعت سنج هم نداشته است.
- چرا با قطار یا هواپیما نرفته بودند؟
حرف ما هم همین بود. میگفتیم چرا بچهها با قطار یا هواپیما نبردید، جواب دادند که بودجه نداشتیم. خیلی اعتراض کردیم، اما هیچکس جوابی نداد. از همه بدتر این بود که دانشجویان را بدون سرپرست فرستاده بودند، در صورتی که سرپرست مشخص شده و قرار بود همراهشان باشد.
حتی وقتی قبل رفتن آمد مشهد گفتم با هواپیما برو، گفت سرپرست همراه ما هست و با بچهها همه با هم هستیم. مطمئن شدم. سرپرست گفته بود نمیدانم خواهرم مرده یا همچین چیزی و نمیتواند برود. رئیس دانشکده که هم نرفته بود. اینها را بدون سرپرست فرستادند و از آن طرف هم شبانه حرکت انجام میشود.
(مادر: این کار درست است؟ اگر یک سرپرست همراهشان میفت اجازه نمیداد ساعت ۱۰ شب حرکت کنند یا راننده تند برود. اینها کوتاهی نیست؟ خیلیها آن زمان گفتند عمدی بوده، اما من گفتم نمیگویم عمدی بوده، روز قیامت باید جواب بدهم، ولی کوتاهی کردند.)
- شکایت هم کردید؟
بله، وکیل گرفتیم، اما پس از مدتی گفت مقصر را راننده و جاده معرفی کردهاند و نه راننده مرده در دادگاه حاضر میشود و نه جاده. مدارک را به خانم قدسیه علوی که نماینده مردم مشهد در مجلس بود دادیم و ایشان هم خیلی تلاش کرد، اما با توجه به شرایطی که آن زمان در کشور پیش آمده بود، نتوانست کاری بکند. یعنی آمد خانه، همینجا نشست، مدارک را داد و گفت آقای صادقی من تلاشم را کردم، اما الان نمیشود کاری کرد.
- از چه کسی شکایت داشتید؟
از مسئولان دانشگاه. ببینید ما قضا و قدر داریم. قضا برای همه نوشته شده است، یک قدر داریم و قدر این است که میتوانیم کاری انجام دهیم که تعیین وقت قضا را عقب و جلو ببرم. اگر سرپرست تعیین میشد یا با قطار و هواپیما میبردند، شاید این اتفاق نمیافتاد.
- صدای شما دست کم به گوش مسئولان دانشگاه که رسیده است، عکسالعمل آنها چه بود؟
بله، به گوششان رسید، اما چه کردند و چه گفتند، رئیس دانشگاه گفت از این گردوها-افراد باهوش و نخبه- زیاد داریم و نمیشود از همه آنها مواظبت کرد. این جوابی بود که دادند، انگار نه انگار بچههای ما کشته شدهاند. دست ما به هیچ جا نرسید و مسئولان وقت دانشگاه حتی نیامدند یک جلسه بگذارند و بابت کوتاهی که کردهاند عذرخواهی کنند. ما هم کاری نمیتوانستیم بکنیم جز این که به روز قیامت واگذار کنیم.
- عکسالعمل مردم چه بود؟ به خصوص اهالی.
در مراسم تشییع از چهارراه آزادشهر تا همین کوچه پر از جمعیت بود، بعضی آنقدر ناراحت بودند و گریه میکردند که ما به آنها دلداری میدادیم. مردمی که دو سال پشت سر هم رضا را روی دوش گرفته بودند، تابوتش را روی دوششان گذاشتند. خیلی ناراحت بودند، تمام اهالی سیاهپوش شده بودند.
- به نظرم همان سال یک اتوبوس هم در اردوی راهیان نور حادثه دید و تعدادی کشته شدند.
بله، ۶ ساعت بعد از این حادثه ۱۸ نفر از دانشجویان دانشگاه پزشکی مشهد که به اردوی راهیان نور رفته بودند در تصادفی که یک کامیون به اتوبوس آنها میزند، کشته میشوند، دو نفرشان، اکرم مصاحبی و صنم فتحآبادی از دانشآموزان خودم بودند. اینها حتی وقتی رادیو اهواز خبر حادثه اتوبوس دانشجویان دانشگاه شریف را اعلام میکند، وصیت خود را هم مینویسند و متاسفانه در یک شب دو حادثه تلخ اتفاق میافتد.
- از همکلاسیهای رضا خبر دارید؟
تا جایی که خبر داریم بعضیها نماندند و رفتند خارج از کشور.
- برادر کوچک رضا چه میکند؟ او هم در زمینه علمی توانست موفقیت کسب کند؟
پسر دومم دیگر اینجا نماند. دانشگاه علم و صنعت قبول شد، تا دکترا خواند، خواست امتحان جامع بدهد که با استادش مشکل پیدا کرد، استادش از او امتحان جامع نمیگرفت، امروز و فردا میکرد، یک سال کارش را عقب انداخت. یک سال علافش کرد و امتحان نگرفت. خیلی اذیت شد و بعد مجبور شد انداخت رفت، یعنی بردندش، دعوت نامه برایش فرستادند، من که پول ندارم بدهم. من میتوانم با حقوق بازنشستگی سالی ۲۰ هزار دلار به او هزینه بدهم؟ نمیتوانم. بردندش.
- کدام کشور؟
از سه دانشگاه از سوئیس، امریکا و دو دانشگاه از کانادا دعوتنامه داشت که کانادا را انتخاب کرد.
- دوری از پسرتان آن هم در زمانی که رضا را از دست دادهاید، سخت نیست؟
با اینکه از نظر روحی بعد از آن حادثه خیلی به جواد نیاز داریم، سختی دوری را تحمل میکنیم، اما اعصابمان راحت است که کسی اذیتش نمیکند، به کار و علمش بها میدهند. ما آدمهایی بودیم که دوست داشتیم بچههای ما به مملکت خودمان خدمت کنند. اما آن یکی که ان طور شد و جواد هم که کاری کردند که گذاشت و رفت.
(مادر: یادم هست، چون امتحان داشت از اینجا بلند شدم رفتم تهران یکم به خورد و خوراکش برسم. روز امتحان رفت و سریع برگشت، تعجب کردم، گفتم چه زود برگشتی، گفت امتحان نگرفت. یک بار قبلش هم رفته بودم و همینطوری شده بود.
وقتی رفتم خانهاش را جارو کردم یک خاکانداز مو از اتاقش جمع کردم، یک هم اتاقی داشت گفت خانم صادقی جواد را بردارید ببرید مشهد، روحیهاش خیلی ضربه خورده. از آخر پدرش گفت ول کن. کی دوست دارد از خانوادهاش جدا باشد. دیروز زنگ زد گفت مامان دلم تنگ شده، گفتم تو رو به خدا دلت دیگر تنگ نشود. حالا خودم بیشتر از او دلم تنگ شده، اما به روی خودم نیاوردم.)
- آقای صادقی، ما تا اینجا در مورد فرزندان شما صحبت کردیم، کسانی که موفق بودهاند، حالا میخواهیم کمی راجع به خود شما بدانیم.
من متولد ۱۳۲۳ هستم. سال ۱۳۴۶ استخدام آموزش و پرورش شدم و با دیپلم درس میدادم بعد دانشگاه قبول شدم و سال ۱۳۵۶ لیسانس گرفتم و سال ۱۳۷۵ بازنشسته شدم.
- در همان چکنه معلم بودید؟
اول در نیشابور بودم، اما، چون در منطقه ما در چکنه دبیرستانی نبود و بعد از سوم راهنمایی آنهایی که توانایی مالی نداشتند، و به خصوص دختران ترک تحصیل میکردند، سال ۱۳۵۶ دبیرستان را تاسیس کردم.
- یعنی فضایی برای دبیرستان وقف کردید یا ساختید؟
نه، فضای آموزشی داشتیم، اما نیروی انسانی نبود. باید یک نفر لیسانس وجود داشته باشد که به عنوان نیرو کار کند. من رفتم آنجا و گفتم میخواهم دبیرستان تاسیس کنم. گفتند در نیشابور نیاز داریم، چطور میخواهی بروی چکنه؟
گفتم باید شروع کنم. این شد که مقطع دبیرستان در چکنه راه اندازی شد و دانشآموزانی هم که در مناطق دیگر درس میخواندند به چکنه برگشتند و دبیرستان توسعه پیدا کرد؛ و وقتی دیدم جمعیت زیاد شده، در سال ۱۳۸۰ زمینی داشتم که آن را وقف آموزش و پرورش کردم تا در آن دبیرستانی ساخته شود که با پیگیریهایی که انجام شد خیران کمک کردند، خدا را شکر مدرسه تکمیل شده و خوب است.
- پس از بازنشستگی چه کردید؟
سه چهار سال بعد از بازنشستگی هم تدریس کردم، اما دیدم انگیزه نیست و با آن سبکی که دانشآموزان نمره میخواهند، نمیتوانم کار کنم، گذاشتم کنار.
- چه دیدید که احساس کردید دانشآموزان انگیزه ندارند؟
در آخرین سالهای تدریس بود که در یکی از کلاسها در مورد اهمیت علم و دانش صحبت کردم. زنگ تفریح یکی از دانشآموزان آمد و گفت بگذار راه خودمان را انتخاب کنیم. الان پدر بغل دستی ما جیگرکی دارد، چهارطبقه زده، اگر درس بخوانم کی میتوانم به این برسم.
مثل پسر تو که نمیتوانم درس بخوانم، حالا مثل پسر تو که باشم با او چکار کردند که به ما میگویی درس بخوان. به او گفتم ابوعلی سینا را میشناسی، گفت بله، گفتم خیام و سعدی و حافظ را چطور؟ گفت میشناسم.
گفتم ببین، آدمها یک طول عمر دارند، یک عرض عمر. از آنها عرض عمر ماند، علمشان مانده، ثروتشان که نمانده. رضا هم اسمش مانده است. شما هم اگر تلاش کنی نتیجهاش را میبینی. دیدم فایده ندارد و حرف خودش را میزند. اینها درس نمیخوانند و فقط نمره میخواهند. من هم نمیتوانستم این کار را بکنم.
- برای انگیزه ایجاد کردن چه باید کرد؟
با روشهای مختلف میشود انگیزه ایجاد کرد. به عنوان مثال وقتی آن حوادث برای دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه پزشکی مشهد اتفاق افتاد، یک افت تحصیلی به وجود آمد. دانشآموزان بیانگیزه شدند و کسانی بودند که به خود من میگفتند چرا درس بخوانیم؟
سال بعدش استعدادهای درخشان بلافاصله همایش ریاضی پژوهان جوان را گذاشت. من هم رفتم چکنه دیدم رشته ریاضی اصلا منحل شده است. به رئیس منطقه سرولایت گفتم مسابقهای به نام جایزه رضا برگزار کنیم و از ۱۳۷۸ به آنجا میروم و هر سال مبلغی به عنوان جایزه اختصاص میدهم.
یک مسابقه علمی است برای تمام پایهها و به نفرات اول تا سوم جوایزی میدهیم تا ایجاد انگیزه بشود و درس بخوانند. البته این را هم بگویم که اول جایزه به نام رضا برگزار میشد و بعد افراد دیگری هم مشارکت کردند و امسال به نام بنیانگذار مدرسه، پرفسور صادقی و رضا این جایزه برگزار شد.
- به عنوان سوال آخر، شما که سالها تجربه معلمی و تدریس دارید و دو پسرتان به رتبههای خوب علمی دست پیدا کردهاند، نقطه ضعف پیشرفت علم در کشورمان را در چه چیز میبینید؟
مشکل پیشرفت علمی به نظر من، یکی پذیرش دانشجو بدون توجه به نیاز مملکت است. مورد دیگر این است که بیشتر به سمت مدرکگرایی پیش رفتهایم و این اصلا خوب نیست؛ چون درس باید تبدیل به فناوری و تولید شود تا از خارج بیایند سرمایهگذاری کنند، همان کاری که در کشورهای پیشرفته انجام میدهند.
دانشگاههای ما باید کاربردی باشند. یکی دیگر از نکات مهم این است که باید روی نخبهگان سرمایهگذاری کنند و شرایطی را به وجود بیاورند که تحصیلکردهها استخدام و مشغول به کار شوند تا انگیزه درس خواندن بالا برود.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۸ تیر ۹۴ در شماره ۱۵۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.