کد خبر: ۸۲۱۱
۳۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
محضردار نوغان خطبه عقد بیش از ۱۵۰ هزار نفر را جاری کرد

محضردار نوغان خطبه عقد بیش از ۱۵۰ هزار نفر را جاری کرد

حاج احمدآقا شریفی، محضردار قدیمی نوغان با خنده تعریف می‌کرد: توی محل، تقی‌به‌توقی که می‌خورد و از خانه‌ای صدای زن و شوهری بلند می‌شد، فردایش من جوابگوی صدنفر بودم.

یکی، یک‌بار سر ظهر تابستان در ماست‌بندی حاج‌حسین‌آقا سراغم را می‌گیرد، بنده خدا هیچ نمی‌دانسته چکاره‌ام؛ فقط بهش گفته بودند بیاید سراغ من. او هم آمده بود و یکی از همسایه‌ها -که لطفش کم نشود- گفته بود: برو آقا دنبال زندگی‌ات، ما هم مثل تو، پی‌اش را گرفتیم و شدیم این که می‌بینی! اصلا این بابایی که دنبالش می‌گردی یک محله را بدبخت کرده است! آن بنده خدا هم با ترس (بعد‌ها خودش تعریف کرد) پرسیده مگر چکاره است؟ خدای ناکرده اهل خلاف که نیست؟ چرا یک محله از دستش می‌نالند؟  

آقا اصلا توی محل، تقی‌به‌توقی که می‌خورد و از خانه‌ای صدای زن و شوهری بلند می‌شود، فردایش من جوابگوی صدنفرم. یک طرف زن ایستاده و می‌گوید: بدبختم کردی حاجی. یک طرف مرد غرولندکنان یقه‌ام را می‌گیرد که: این زن بود گذاشتی توی دامن ما، خدا خیرت ندهد حاجی که یک محله را بدبخت کرده‌ای»!

این حکایت را حاج احمدآقا شریفی، محضردار ۹۴ ساله کاشانی۱۲، با خنده تعریف می‌کرد و از شوخی همیشه همسایه‌هایش می‌گفت. همان همسایه‌هایی که روزی دختر‌ها و پسر‌های قدیم محله بوده‌اند و حالا بعد از ۴۷ سال محضرداری او، می‌شود اسمشان را کنار ۱۴۹۸۷ مورد عقد ثبت شده در محضرخانه شماره۴۷ مشهد پیدا کرد.

حدود دوسال قبل بود که با بچه‌های شهرآرامحله رفتیم به ملاقات محضردار قدیمی کوچه کاشانی ۸، محضرداری که معتمد مردم بود در اختلاف‌های گاه به‌گاه و اندک‌شان. آخرین روز فروردین سال ۱۳۹۳ که رفت چند تن از اهالی نوغان به دفتر شهرآرامحله ثامن آمدند و از درگذشت این همسایه عزیز در روز‌های پایانی سال گذشته خبر دادند و خواستند که گفتگوی هم‌محله‌ای شان دوباره چاپ شود تا یادی باشد از خدمات بسیاری که او برای محله‌اش انجام داده است.


می‌خواستم مجاور حرم باشم

حاج‌احمدآقا اصالتا اهل تربت‌حیدریه است و کهولت سن یاری‌اش نمی‌دهد تا همه‌چیز را به خوبی به خاطر بیاورد، اما میان همه این حواسی‌ها از یک چیز درست و حسابی مطمئن است، آن هم عشق به امام مشهد است.

احمدآقا عشق عجیبی به امام رضا (ع) دارد و خوب یادش هست به واسطه همین عشق مشهدی شده، آن‌قدر که در یادآوری خاطراتش قبل از هرچیز به این موضوع اشاره می‌کند و حرف را به سمتش می‌برد: «برای زیارت به مشهد آمده بودم که امام رضا (ع) پا گیرم کرد به ماندن. نتوانستم دل بگیرم و بروم که همه ذوقم، دیدن مناره‌های حرم بود.»

پیرمرد پشت سال‌های دور نوجوانی نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: «تازه سیکلم را گرفته بودم، درس حوزه می‌خواندم و دنبال کار دولتی از این اداره به آن اداره گیج می‌خوردم. آن زمان کار دولتی، نقل و انتقال زیادی داشت، اما من همه همتم را در نیتم ریخته بودم که مجاور حرم باشم.

از اهلش پرسیدم و گفتند اگر پی کاری می‌گردی که فرداروز از مشهد آواره این ولایت و آن ولایتت نکند، فقط باید محضردار بشوی. محضرداری انتقالی ندارد و تو تا روزی که نفس می‌کشی می‌توانی مشهدی باشی؛ همین شد که رفتم سراغ دفترداری و شدم محضردار.»

 
محضرداری راهی ۶۰ ساله است 

همه این حرف‌ها می‌شود سنه۱۳۳۰ که «احمد»‌ی که هنوز حاج‌احمد نشده به اندازه یک امتحان راهی تهران می‌شود تا بعد از قبولی در آزمون آن سال، با سمت دفتریار به اول خیابان طبرسی برگردد و بشود شاگرد یک حاج‌احمد دیگر یعنی «حاج‌احمد فقیه‌دامغانی»  بعد از شاگردی نزد حاج‌آقا فقیه، چند سالی هم در دفتر آقای مشکوری کسب تجربه می‌کند. 

سال‌ها یکی‌یکی می‌گذرند تا احمدآقای سنه۱۳۴۶ که باتجربه و جاافتاده است، پس از فوت آقای خرمی-دفتریار کنار دستش- تصمیم می‌گیرد تنها کار کند. محضرش در همین کاشانی۱۲پا می‌گیرد؛ از ابتدا دفتر اسناد و ازدواج را هم‌زمان داشته تا سال۸۵ که بر اثر سکته قلبی، خودش را بازنشسته می‌کند و تنها برای سرگرمی و فرار از بیکاری دفتر ثبت ازدواجش را نگه می‌دارد.  

رسم بود سن پسر‌ها را کم بنویسند تا دیر به سربازی بروند و سن دختر‌ها را بیشتر بنویسند تا زود‌تر راهی خانه‌بخت شوند


سن پسر را کم می‌نوشتند، دختر را زیاد 

حرف قدیم، ادامه صحبت را سمت سنت‌ها می‌برد تا پیر محله بگوید: «ثبت امور مربوط به تولد و ازدواج در قدیم به‌صورت سنتی و بیشتر با مراجعه به روحانیون، ریش‌سفیدان محله یا بزرگان فامیل انجام می‌گرفت. مردم در آن روز‌ها به این دلیل که خیلی به مسائل شرعی مقید بودند، تاریخ تولد فرزند را پشت جلد قرآن می‌نوشتند تا سن تکلیف آن‌ها را دقیق بدانند.»

احمدآقا با یاد آن سال‌ها نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: «بعد از این حاشیه‌نویسی‌ها که ثبت‌احوال باب شد، رسم دیگری رونق گرفت که خلاف عادت امروزی‌هاست؛ آن وقت‌ها رسم بود سن پسر‌ها را کم بنویسند تا دیر به سربازی بروند. در عوض برای اینکه دختر‌ها زود‌تر راهی خانه‌بخت شوند سنشان را بیشتر می‌نوشتند»! 

دستی به سمت کمد رنگ‌ورورفته کنج اتاق می‌برد و از داخل آن یک شناسنامه قدیمی بیرون می‌آورد. نشان می‌دهد و توضیح می‌دهد که شناسنامه‌های قدیمی به لحاظ اطلاعات شبیه همین شناسنامه‌های امروزی بود با این تفاوت که خیلی مختصر‌تر نوشته می‌شد و جلدش اغلب کارتنی و ضخیم بود.

 

عشق به امـام رضـا(ع) محضردارم کرد

 

۸ کیلو طلا، بالاترین مهریه ثبتی

حرف از صفحات شناسنامه، سمت ازدواج خودش می‌رود و پیرمرد این روز‌های محله کاشانی، یادش هست۳۰ساله بوده که ازدواج می‌کند؛ عقدش در سجل، ۱۳۲۸ثبت می‌شود و مهریه همسرش را ۱۸۰۰۰تومان وجه رایج مملکت قید می‌کنند.

حرف به مهریه که کشیده می‌شود، دفتری را پیش روی ما باز می‌کند که در آن مبلغ و مقدار مهریه‌ها را از قدیم برای همین روز‌های پیری، نوشته و با دقت چشم می‌گرداند پی تاریخی و می‌گوید: «بیشترین مهریه‌ای که در دفترم ثبت شده مربوط به سال۱۳۳۶ است که عروس مهرش را ۸کیلو طلا قرار داد و کمترینش که سالش پاک شده و الان نمی‌توانم بخوانم، یک جلد قرآن و یک شاخه نبات است.»

بیشترین مهریه‌ای که در دفترم ثبت شده مربوط به سال۱۳۳۶ است که عروس مهرش را ۸کیلو طلا قرار داد

 

 حرف طلاق را نزنید

تلخ‌ترین خاطرات حاج‌احمدآقا از محضرداری مربوط به وقت جاری کردن صیغه طلاق است، شاید همین تلخی است که در کلامش می‌ریزد وقتی می‌گوید: «اگر یک روز دوباره به سال‌های قدیم برگردم، هرگز محضردار نمی‌شوم. محضرداری شیرین است تا وقتی که پای طلاق در میان نباشد؛ حرف طلاق که باشد به زحمتش نمی‌ارزد محضردار بشوی و گریه بچه‌های معصومی را ببینی که نمی‌دانند پدرشان را صدا بزنند یا مادرشان.»

و بعد آهی از سر حسرت می‌کشد و ادامه می‌دهد: «یادم نمی‌آید چند نفر آمده‌اند و چندبارخوانده‌ام: ما برای وصل کردن آمدیم/ نی برای فصل کردن آمدیم؛ اما هربار که خوانده‌ام برایم تلخ بوده، خیلی تلخ.» 


 ثبت عقد فرزندم غیر قانونی است!

محضردار قدیمی محله آن‌طور که خودش می‌گوید ۸فرزند دارد و ۹نوه، تقریبا همه‌شان ازدواج کرده‌اند، اما عقد هیچ‌کدام در دفترخانه شماره ۴۷ نبوده؛ حاج‌احمدآقا می‌گوید: «نه‌اینکه نخواهم یا آن‌ها نخواهند، نه؛ این کار قانونی نیست. هیچ محضرداری حق ندارد بستگان درجه۱ و۲ خود را عقد کند مگر در شرایط خاص که قانون وضع کرده است.»

همین است که عقد پیوند نزدیک‌ترین آدم‌های دنیا به پیرمرد هم‌محله در محضر آقای نخعی، دوست قدیمی اش بسته شده و او فقط به‌عنوان شاهد این اتفاق مبارک، پای برگه‌ها و اسناد را امضا کرده است.


از شتر تا قنات، مهرشما

حرف عقد که می‌شود چشم محضردار قدیمی سمت سفره سفیدی را می‌گیرد که گوشه اتاق پهن است. ما کنجکاو رسم قدیمیم و او جز سادگی، چیزی از ازدواج‌های دور پدر‌ها و مادر ها‌ی ما به‌یاد ندارد، ولی از آنجا که چه‌بخواهد و چه نخواهد محضردار بوده و هست، هیچ‌جوری فراموش نمی‌کند که مهریه‌ها شکل متفاوتی داشته است.

حاج‌احمدآقا می‌گوید: «مهریه‌هایی که برای عروس‌های قدیم ثبت می‌کردیم اغلب نقدی بود، گاهی هم شامل زمین و مستغلات می‌شد چیز‌هایی مثل قنات، زمین کشاورزی، دام و حتی شتر، مثل حالا طلا زیاد باب نبود مگر در بین قشر مرفه اجتماع.»

حرف که به امروز کشیده می‌شود، حاج‌احمدآقا با نگاهی به دفترش، تأکید می‌کند که مهریه پشتوانه زن است؛ «با اینکه خیلی از دخترخانم‌ها به من مراجعه می‌کنند و مهریه‌شان را می‌بخشند، اما به نظرمن این کاری اشتباه است و مهریه باید باشد. البته مهریه‌های سنگین را قبول ندارم و بوده‌اند دختر و پسر‌هایی که خانواده برایشان مهریه سنگین قرار داده‌اند و بعد خودشان می‌آیند تا ببخشند، اما دختری که به خانه بخت نرفته فقط با اجازه پدر می‌تواند مهریه‌اش را حلال کند.» 


اسمت را روی قلب‌ها بنویس

حاج‌احمدآقا یا همان پیرمرد محضردار محله، همانی که همسایه‌ها به شوخی عامل بدبختی یک محله می‌دانندش، خسته از همه حرف‌ها و گفته‌ها گوشه‌ای می‌نشیند و آرام زمزمه می‌کند: «چه روز‌ها که کنج این محضر با خنده نوعروس‌ها و تازه داماد‌ها خندیده‌ام و چه شب‌ها که سرم را در دستم گرفته‌ام و برای جدایی دو انسان گریه کرده‌ام، اما یک حرف را همیشه گفته‌ام و تا آخرین نفسم هم می‌گویم که مهم نیست اسممان کجا و با چه بهایی ثبت شود، زیرا اسم از حافظه کاغذ‌ها پاک می‌شود، پس خوش به‌حال کسی که اسمش را در حافظه قلب‌ها بنویسند.»      


* این گزارش پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ در  شماره ۹۶ شهرارا محله منطقه ثامن چاپ شده است.
  

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44