
دکتر علیرضا بشیرنژاد، فرزند ششم محمدجعفر بشیرنژاد، برای قبولاندن حرفش، ما را به طبقه دوم خانه میبرد و شروع میکند به بالا و پایین پریدن. سقف طبقه پایین، زیر پایمان مانند خمیری نرم، اما درهم فشرده، میلرزد و با افزایش حرکت جناب دکتر، انگار به راست و چپ هم حرکت میکند.
میترسیم. تصور میکنیم الان است که کف خانه فروبریزد، اما به همین راحتیها هم نیست و حرف دکتر برای ما ثابت میشود که معماری این خانه متفاوت است. خانه صدسالهای که وارثان آن «خانه بیبیجان» صدایش میکنند و بهدست معماری توانمند و خوشفکر ساخته شده است، به این راحتیها فرونمیریزد.
خانهای که پشتش به محبت بچهها و بازماندههای خاندان بشیرنژاد گرم است و میداند که به ساختوسازهای بیروح امروزی دچار نخواهد شد و هنوز گلدانهای مادر خانه، میتوانند پشت پنجرههای چوبی در کنار آواز قناریها نفس بکشند.
شما هم برای دیدن و شنیدن از تاریخ و معماری درخورتوجه این خانه با ما همراه شوید؛ خانهای در کوچههایتودرتوی خیابان توحید.
دکتر بشیرنژاد وقتی اشتیاقمان را برای ورود به خانه پدریاش میبیند، راهنمایمان میشود تا ما را بیشتر با آنچه او و خویشاوندان را پایبند این خانه کرده است، آشنا کند.
آنچه پس از گذشت ۱۰ سال از فوت مادرشان هنوز همه را دور هم نگه داشته است: «همه اعضای خانوادهمان کلید این خانه را دارند و هروقت دلتنگ میشوند یا میخواهند با خود و خاطرات قدیمشان خلوت کنند، به اینجا سر میزنند.»
خانه در زمینی به وسعت ۱۴۵ مترمربع و با زیربنای ۴۹ مترمربع در دوطبقه روی یک زیرزمین بنا شده است. معمار خانه با تیزهوشی تمام هیچ فضای پرتی باقی نگذاشته و امکان زندگی ۶ خانوار را در این خانه فراهم کرده است. در ادامه کمکم با معماری خانه آشنا میشویم.
همراه دکتر ابتدا وارد زیرزمین میشویم؛ فضایی که زمانی آشپزخانه، سردخانه و انبار مواد غذایی بوده است. چشمانمان خط منظم آجرهای کوچک مربوط به حدود ۱۰۰ سال پیش را که ردیف و منظم در کنار هم نشستهاند، پیش میگیرد و به ضربیهای زیبای سقف میرساند.
اینجا یک کمد چوبی و تخت بزرگ هم هست که دکتر میگوید همینجا ساخته شدهاند و قابل جابهجایی نیستند. صندوقچه فلزی قدیمی که برای این خانواده واقعا ارزشمند است و کلیدی بسیار قدیمی بر قفل آن نیز در گوشهای از این مطبخ قدیمی خودنمایی میکند. اجاق قدیمی آشپزخانه هنوز به راه است و بهگفته بشیرنژاد، دیگ مسی روی آن همان دیگ قدیمی نذریهای مادرشان است که هنوز هم به یاد او در هر چهلوهشتم آماده پختن دیگچه و شله است.
معمار خانه با تیزهوشی تمام هیچ فضای پرتی باقی نگذاشته و امکان زندگی ۶ خانوار را در این خانه فراهم کرده است
دکتر و دیگر اعضای خانوادهاش بسیار به این خانه که یادگار پدر و مادرشان است، اهمیت میدهند. همین حالا که ما در خانهایم، چند کارگر برای مرمت بخشهایی از حیاط آنکه به دلیل ترکیدگی لوله آب، آسیب دیده است، مشغول فعالیت هستند.
همانطور که ما را از راهپلههای انتهای راهروی باریک زیرزمین به طبقه اول راهنمایی میکند، میگوید: «این خانه ۶ اتاق دارد؛ یعنی در هر طبقه سهاتاق. این اتاقها طوری مجزا از هم با راه مستقل ساخته شدهاند که بهراحتی سهخانواده در هر طبقه میتوانند در آنها سکونت داشته باشند. از طرفی تمام این اتاقها با راهی جداگانه به ایوان و حیاط راه دارند.»
بشیرنژاد اضافه میکند: در خانواده ما با ۷، ۸ مهندس هنوز کسی متوجه معماری پیچیده راهپلههای تودرتوی خانه بیبی نشده است. باورکردنی نیست که در آن زمان، معماری که نقشه این بنا را کشیده، اینقدر ذهنش روشن بوده و مغزش کار میکرده است.
بعد هم میگوید: زمانی در این خانه نودوهشت متری، ۱۸ نفر زندگی میکردهاند؛ یعنی سه خانواده که یکی از آنها خانواده شوهرخواهرم بوده است؛ چیزی حدود ۴۰ سال پیش.
محمدجعفر بشیرنژاد، پدر خانواده، تاجر پشم بوده است و شغل او به نمدمالی معروف. مردی صادق و معتمد، متولد کوچه سیابون مشهد. دکتر این اطلاعات را درباره پدرش میدهد و سپس از کوچههای پیچدرپیچ خیابان توحید میگوید: این کوچهها از قدیم همین شکل تودرتو و باریک بوده است.
قدیم مانند حالا خیابانکشی نبود. ماشینی هم وجود نداشت و برای مردم قرار گرفتن خانه در حاشیه خیابان اهمیتی نداشت. ازطرفی سعی میکردند حداکثر استفاده را از زمین برای ساخت خانههایشان ببرند.
خاطرم هست که میهمانهای ما با الاغ و قاطر از همین کوچههای باریک میگذشتند و میآمدند. حتی یادم هست پدر آقای کافی که منزلشان در کوچه زردی بود، نیز برای روضهخوانی در منزل ما، با قاطر میآمدند.
محمدجعفر بشیرنژاد ۱۴ فرزند داشت. هفت فرزند از همسر بالاخیابانش که زن اولش بود و دکتر بچه ششم او از همین مادر بود. هفتفرزند هم در خانه پایینخیابان از همسر دومش داشت.
نکته جالب اینجاست که او از هر دو همسرش سه فرزند پسر و چهار فرزند دختر داشت. دکتر میگوید: آن زمان خانمها به این مسائل حساس نبودند. زندگیها متفاوت بود.
رسم بود که مردها دو زن میگرفتند، ولی الان خانمها تحمل ندارند؛ البته مردها هم مردهای قدیم نیستند. پدرم بین دو خانوادهاش بهعدالت رفتار میکرد و ما آن قدر با هم صمیمی بودیم که هیچکس تصور نمیکرد خواهر و برادر ناتنی باشیم. آنها زیاد به خانه ما میآمدند و ما هم خیلی دلمان برایشان تنگ میشد و هنوز هم با هم ارتباط صمیمانهای داریم؛ درست مثل خواهر و برادرهای واقعی.
گفتن از خواهرها و برادرها، خندهای بر لبان دکتر مینشاند و میگوید: یادش بخیر! گرگمبههوا، قایمباشک، تیلهبازی، لانکابازی و مازوراقبازی از بازیهایی بود که ما واقعا دوست داشتیم و، چون جمعیتمان زیاد بود، حسابی از این بازیها لذت میبردیم.
بعد هم اضافه میکند: خانه بیبی فقط از نظر ما زیبا نیست. فیلمسازانی تابهحال به اینجا مراجعه کردهاند که در این خانه فیلمی اجرا شود، اما بهخاطر باریکی کوچه نتوانستهاند. خیلیها آمدهاند تا مانند شما درباره این خانه بدانند و تاکنون گزارشهایی نیز از اینجا به چاپ رسیده است.
از همان راهپلههای زیرزمین و از پشت وارد طبقه اول میشویم. سه اتاق تودرتو که بین آنها درهای سهلتی قرار گرفته است. فرشها، پردهها، گلدانها و لوستر قدیمی بیبی هنوز سر جایش است و با گذر این ۱۰ سال گلدانهای بیبی هنوز طراوت همان روزهای بودنش را دارد. تابلوهایی نیز بر دیوارها نصب شده.
عکسهای کوچکی از اعضای این خانواده دورتادور قاب عکس را گرفته است. عکس دکتر و برادرش چشمدرچشم هم. عکس بیبی هم هست. کمی گرفته بهنظر میرسد؛ شاید خستگی روزگار است و شاید...
دکتر رو به قابعکس میگوید: بیبی، طلا بود. در اخلاق و خوشرویی نظیر نداشت؛ و بعد توضیح میدهد: همه ما علاقه عجیبی به مادر داریم و این علاقه از خوبی او سرچشمه میگیرد.
تا بیبی بوده، انگار میهمانهای زیادی در این خانه رفتوآمد میکردهاند. دکتر به رسم زنده نگهداشتن میهمانداری بیبی، در طبقه اول یک چای لبسوز میهمانمان میکند و میگوید: میهمان از خانه بیبی گرسنه بیرون نمیرفت. مینشینیم و میگوید: قابل بدانید، ناهار هم حاضر است.
خانه ما از خانههای اعیانی زمان قدیم بهحساب میآمد، چون بیشتر خانهها یک طبقه بود و خانه ما دوطبقه. ۵۰ سال پیش در طبقه دوم خانه ما زن و شوهر مستاجری مینشستند که خیلی با پرستیژ بودند. آنها پنجفرزند داشتند؛ چهار پسر و یک دختر.
یک کلفت هم داشتند که همه با هم میشدند هشت نفر و در همین طبقه بالای ما و در سه اتاق زندگی میکردند. آن زمان آنها مبلمان داشتند.
ین را هم بگویم که برخی آدمهای پولدار قدیم پولشان را بند خرید خانه نمیکردند و به جای آن تا میتوانستند، برای تفریحشان هزینه میکردند. این مستاجر ما هم که ۱۰ سال همینجا سکونت داشت، همین روش را انتخاب کرده بود. تمام فرزندانش هم آدمهای موفقی شدند و پستهای درخورتوجهی گرفتند.
بخش هیجانانگیز این خانه برای ما، رفتن به طبقه دوم است؛ همانجا که بهراحتی میتوان معماری ویژه این خانه را به چشم دید و زیر پای خود احساسش کرد.
دکتر از یک عروسی تعریف میکند: ۵۰ سال پیش در خانه ما عروسی یکی از هممحلهایها برگزار شد. طبقه بالا مردانه بود و پایین زنانه. چه شور و حالی بود! شاید باورتان نشود همینطور که این همه آدم در حال جنبوجوش تکان میخوردند، خانه مثل خمیر ورزدادهشده به راست و چپ حرکت میکرد. این صحنه را هیچگاه فراموش نمیکنم که شاید خانه حدود نیممتر از جای خود حرکت میکرد و اینسو و آنسو میرفت.
دکتر برای اثبات حرفش مقابل چشمان ما بالا و پایین میپرد و... او در اینباره به این توضیح بسنده میکند: در اسکلت این بنا ستونی وجود ندارد، ولی تمام بنا به هم کلاف شده است. بعد هم با خنده میگوید: باور کنید که این خانه در برابر زلزله دهریشتری هم مقاوم است.
اینجا هنوز کوزههای قدیمی هست، پیت نگهداری ارزاق زمستانی هست، سقفهای ضربی زیر زمین زندهاند و قرقرههای هدایتگر سیم برق، جان خانه را دوچندان میکنند. دیوارهای ۶ اتاق کوچک این خانه هنوز هم همان کاغذدیواریهای مربوط به ۴۰، ۵۰ سال پیش را بر تن دارند.
خانه بیبی هنوز پذیرای میهمان است. سفرههای چهلوهشتمش فراخند و دیگها هنوز بر همان اجاق قدیمی آشپزخانه زیرزمین، تاریخ را برای فرزندان و نوهها و نواسههای بیبی زنده میکند.
هنوز کوچههای قدیمی اینجا صدای سم قاطری که پدر آقای کافی را تا خانه بیبی برای روضهخوانی میآورد، یادشان هست و هنوز صدای میهمانان که از راههای دور و نزدیک به این خانه میآمدند، در سینه این کوچه محبوس است.
* این گزارش شنبه ۲۲ فروردین ۹۴ در شماره ۱۴۷ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.