مرحوم حاجحسین ناظرزادهیزدی، خیر و سازنده مسجد ثارالله، از بزرگان بولوار باهنر در محله کوثر بود. اگرچه سالها از زمان فوتش میگذرد، هنوز هم قدیمیهای محله کارهای خیرش را به یاد دارند و او را از یاد نبردهاند.
گذشتن از مال و ثروت معمولا کار آسانی نیست، اما مرحوم ناظرزادهیزدی با وجود کهولت سن، دوست داشت داراییاش را با هممحلهایهایش و مردم این شهر تقسیم کند. دفتر تاریخ مشهد را که ورق میزنیم، به نامهایی برخورد میکنیم که هرچند صاحبانشان دارای پست و مقام و جایگاه آنچنانی نبودند، با گذشتن از مال خود و ایجاد یادگارهایی والا در این دیار، نام نیکی از خود برجای گذاشته و هریک سهمی در آبادانی این شهر داشتهاند.
مرحوم حاجحسین ناظرزادهیزدی در سال۱۲۹۴ در خانوادهای مذهبی در شهر یزد متولد میشود. او تا پانزدهسالگی در همین شهر زندگی میکند و بعد از آن به شهر زاهدان میرود. ۱۰ تا ۱۲ سالی در آنجا کاروکاسبی میکند و درنهایت در بیستوهفتسالگی به مشهد میآید. از سال ۱۳۲۴ مقیم مشهد میشود و ۶۵سال در این شهر زندگی میکند. در ابتدا خانهاش را نزدیک گنبدسبز بنا میکند. او با دخترخاله خود در مشهد ازدواج میکند. همسرش در سال ۸۷ و خودش نیز در سال۸۹ درحالیکه نودوپنجسالگی خود را پشت سر گذاشته بود، از این دنیا میرود.
حالا بعد از سالها بهسراغ پسر مرحوم ناظرزادهیزدی میرویم و از نزدیک با محمدرضا که متولد۱۳۳۷ مشهد و مهندس نیروگاه برق و فارغالتحصیل دانشگاه تگزاس آمریکاست، به گفتگو مینشینیم و وقتی گفتگو را با وی آغاز میکنیم، متوجه میشویم که او خود نیز یکی از خیران نیکوکار مشهدی است که گمنام مانده است. خیر جوان مدرسه ناظرزاده، سالهاست ساکن مناطق حاشیه شهر نیست، اما نیاز مردم این مناطق دوردست را بهخوبی حس کرده است.
او میگوید: زمانی که به آدمهای حاشیه و پایینشهر سرمیزنیم، میبینیم متاسفانه زندگیهایی دارند که واقعا در شأن و حق هیچ انسانی نیست. کمک کردن به این آدمها و نیازمندان را وظیفه خود میدانم و به هیچچیز غیر از رضای خدا فکر نمیکنم. پدرم نیز قبل از فوتشان به امر خیر مبادرت میورزیدند. در زمینههای گوناگون از کمک به فقرا گرفته تا مجهز ساختن مسجد، پیشقدم بودند.
جدیت در کار برای آینده این افراد بسیار مهم خواهد بود؛ چراکه با توجه به نصیحت پدرم، هیچکس را نمیبینید که بدون کشیدن زحمت توانسته باشد در کار و زندگیاش موفق باشد.
او به همراه پدرش در راه مسجدسازی و مدرسهسازی گام برداشته و معتقد است ثمرات آن را در زندگی خود بهوضوح دیده است. میگوید: در حد بضاعت به هر نوعی که توانستم، بهدنبال این بودم تا گرهی را باز کنم و مانعی را از سر راه بیچارگان بردارم.
از حدود ۲۰ سال پیش که به ایران برگشتم، تصمیم گرفتم به نیازمندان کمک کنم. ابتدا از کارهای کوچک مثل نذری دادن و دیگ زدن در ماه محرم و رمضان و.. شروع شد، بهطوری که حتی خانواده من خبر نداشتند تا اینکه پدرم خبردار شد و قرار شد او هم در این کارهای خیر با من سهیم و شریک باشد. از دو سه دیگ نذری در ابتدا به تعداد ده تا و بیشتر هم رسید.
از اول نظر و هدفم این بود که به مناطق حاشیه شهر و محروم کمک کنم؛ چراکه در این راه احساس رضایتی وصفناشدنی نصیبم میشد. در این راه دوست و همراه همیشگیام، محمد خوشدل، هیچوقت مرا تنها نگذاشت.
او ادامه میدهد: هرچند خودم در خانوادهای برخوردار بزرگ شدهام، از همان زمانی که خودم را شناختم، دیدن سختی و مشکلات مردم، اطرافیان و نزدیکان برایم آزاردهنده بود و سعی میکردم تاجاییکه امکان دارد، بهنوعی باری از دوش آنها بردارم.
پدرم در ابتدا تجهیز مسجد ثارا... را در دستورکار خود قرار داد و این مسجد با همت او تجهیز و راهاندازی شد. پدرم معتقد بود که من مشوق کارهای خیرش بودم. پدر من در ابتدا منزلشان در خیابان دانشگاه بود و بعد از آن به خیابان باهنر در محله کوثر آمدیم. از سال۸۱ به این محله آمدیم.
از همان ۲۰ سال پیش منطقه را خیلی آرام دیدم. کلنگ مسجد ثارا... که به زمین خورده شد، سالها بعد پدرم با دیدن بلاتکلیفی و خرابی و رها شدن زمین این مسجد آستین بالا زدند و تصمیم گرفتند این مسجد را تجهیز کنند و درآمد حاصل از عایداتش را صرف خانوادههای نیازمند و تحت پوشش نمایند.
لازم به یادآوری است که این مسجد در ابتدا شاید ۱۰۰ متر هم زیربنا نداشت، اما در این مسجد بالغ بر ۱۴۰۰ تا ۱۵۰۰ متر بنا نهادیم. هزینه تجهیز این مسجد در ۱۰ سال قبل بالغ بر ۲۰۰ میلیون تومان بود. بعد از این کار به فکر ایجاد مدرسه در مناطق محروم و نیازمند افتادیم. در ابتدا در خیابان پنجم ضد (خیابان دهم مهتاب) مدرسهای را تاسیس کردیم.
به همراه پدرم که یکی از خیران مدرسهساز این شهر محسوب میشوند، از نزدیک کمبود فضاهای آموزشی را دیده و نیاز کمک و یاری رساندن خیران را در امر ساختوساز مدرسه با گوشت و پوست خود لمس کرده بودیم. پدرم تصمیم میگیرد که داراییهای خود را بفروشد و در زمان حیات خود به مسجدسازی و مدرسهسازی بپردازد و ادامه این کار باارزش را به وارث واگذار کند.
بعد از یکی دوسال از ساخت مدرسه خیابان ضد، ۱۶ قطعه از ۳ هزارمتر زمین باغی را در بولوار رسالت، میدان بار نوغان و جاده سیمان که ارث پدری و سهم من و برادرم از باغ پدریمان بود، در اختیار آموزشوپرورش قرار دادیم و در آنجا دوباب مدرسه ابتدایی و راهنمایی دخترانه به نام خودمان احداث و آن زمین بایر را احیا کردیم.
معتقدم با ساخت مدرسه میتوانیم مسیر دانش و علم را برای بچهها هموار سازیم. معتقدم هرطور شده حتی یک مدرسه کوچک چندکلاسه باید ساخته شود تا بچهها با آرامش در آنجا درس بخوانند و دغدغه سرد و گرم بودن کلاسها را نداشته باشند.
پدرم تصمیم میگیرد که داراییهای خود را بفروشد و در زمان حیات خود به مسجدسازی و مدرسهسازی بپردازد
اینکه به کار خیر علاقه دارم، شاید یک دلیلش این بود که پدرم نصیحتی به من و برادرم کرد که خرج تحصیلتان را تا هر مقطعی که بخواهید ادامه بدهید، میدهم و بعد از آن دیگر هیچ انتظاری از من نداشته باشید و اتفاقا همینطور هم شد. این فرمایش پدرمان را آویزه گوشمان قرار دادیم و سعیکردیم همیشه روی پای خودمان بایستیم.
اگر امروز اسم واقف بر روی پدرم گذاشتند، باید به زحمات همراه همیشگی او یعنی مادرم اشاره کنم؛ چراکه او همیشه و در همه حال در کنارش بود و سرنوشت او را در پایان عمرش طور دیگری رقم زد. این کار خیر نتیجه زندگی بود که مادرم آن را ساخته بود. پدر من در هشتادوپنجسالگی تصمیم به انجام کارهای خیر میگیرد و انجام این کارها نیز ۱۰ سال طول میکشد و در نودوپنجسالگی از دنیا میرود.
بالاترین پاداش کار خیر پدرم را در عاقبتبهخیری در دنیا و آخرت و بیمه خود و فرزندانش و آرامشی که در زندگی ما وجود دارد، میدانم. دوست دارم فرزندم (تنها دخترم) نیز دنبالهرو راه پدرش باشد. کار خیر همت و عقیده میخواهد؛ به همین دلیل سعی کردم فرزندم را با این تفکر آشنا سازم و این اصل رادر ذهنش پرورش دهم.
به نظرم، وظیفه والدین در تربیت فرزندان بهخصوص فرزندان امروز بسیار حساس و مهم است. پدر و مادرها باید حس انساندوستی و مهربانی به دیگران را در وجودشان برانگیزند و آنها را به کمک به دیگران و نیازمندان تشویق کنند. دختر من از کودکی با مادرش به مراکز بهزیستی، بازدید از مراکز نگهداری معلولان و کمتوانان ذهنی میرود تا از نزدیک دردهای آنها را حس کند.
بچهها باید با امور اخلاقی آشنا شوند؛ چراکه ما باقیمانده نسل قدیم هستیم. امروز بچهها آنطوریکه باید باشند، نیستند و زیاد تعریفی ندارند. آرزویم این است که پدر و مادرها بچهها را حمایت بکنند، اما تاجاییکه ماهیگیری را به آنها یاد بدهند نه اینکه ماهی به دستشان بدهند. فرزندان امانتی در دست پدر و مادرها هستند که باید مسائل اخلاقی و امانتداری را به آنها آموزش داد.
نتیجه ازدواج پدر و مادرم دو پسر و دو دختر بود. ازآنجاییکه برادرم در تهران زندگی میکرد و من تنها پسر خانواده در مشهد بودم، بهگفته خود پدرم، عصای دستش بودم و در انجام تمام امور خیر همراهش بودم. من و برادرم آنقدر از نظر مالی تامین بودیم که نیازی به کمک پدرم نمیدیدیم و بارها نیز به خودش این اطمینان را دادیم که ما خود امکانات زندگیمان را تهیه کردهایم و از نظر مالی چیزی از شما طلب نداریم.
برای همین هم میگفتیم با داراییتان هر کاری میخواهید، انجام بدهید و این چنین بود که پدرم وقتی دید من از سالها قبل در انجام کارهای خیر پیشدستی کردهام و تا آن روز کسی از این کار خبر نداشت، امور خیرش را به من محول کرد و من هم تا آخر عمر همراهیاش کردم و تنهایش نگذاشتم.
من بهوضوح تاثیر کار خیر را در زندگیام مشاهده کردهام و هرچه در راه خیر هزینه کرده بودم، خداوند چندین برابر آن را به من بخشیده است.
من و برادرم بارها به پدرم گفتیم ما خود امکانات زندگیمان را تهیه کردهایم و از نظر مالی چیزی از شما طلب نداریم
محمدرضا ناظرزادهیزدی با دستان سخاوتمندش زمینه احداث چندین مدرسه را در این شهر فراهم کرده و از سوی دیگر تاآنجاکه در توان دارد، با کمکهای مالی و معنویاش زمینه ادامه تحصیل دانشآموزان بیبضاعت بسیاری را فراهم میکند.
درحالحاضر نیز برنامههای زیادی را در سر دارد که امیدوار است بتواند با ساخت مسکن برای خانوادههای بیبضاعت، در آیندهای نزدیک آنها را یاری رساند؛ چراکه مهمترین مشکل خانوادهها درحالحاضر در بخش مسکن است که امیدوار است بتواند در این راه گامهای مثبت و خداپسندانهای بردارد. در پایان برای پدرم آرزوی علو درجات را میکنم که این موقعیت را وامدار وی هستم و از تلاشهای دلسوزانه مادرم نیز سپاسگزارم. از شما هم ممنونم.
* این گزارش چهارشنبه، ۳۰ دی ۹۴ در شماره ۱۸۱ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.