کد خبر: ۷۴۸۸
۰۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۰

مسجد ابوالفضلی‌ها هویت شاخص محله کنه‌بیست است

مسجد ابوالفضلی‌ها حالا برای اهالی شبیه صندوقچه‌ای ارزشمند و پر‌خاطره است، مکانی که قلب محله محسوب می‌شود و برای همسایه‌ها مرکزیت دارد.

کوچه‌پس‌کوچه‌های قدیمی شهر یادآور خاطرات شیرین گذشته هستند، خاطراتی که در ذهن اهالی قدیمی مثل روز اول جاخوش کرده‌اند.
محمدرضا حسنی از ساکنان قدیمی خیابان موعود است، ساکن کوچه پشتی مسجد ابوالفضلی‌ها. کفاشی کوچک او هم درست یک کوچه بالاتر از مسجد قرار گرفته است؛ حجره کوچک تعمیرات کفش که حالا همه اهل محل آن را می‌شناسند.

مسجدی در قلب محله کنه‌بیست

۳۵‌سال پیش، بعداز گذران دوره خدمت سربازی و ازدواج از تربت حیدریه به شهر مهاجرت کرد و در این کوچه ساکن شد. ابتدا در یک تولیدی کفش مشغول‌به‌کار شد و بعد هم با سرمایه اندکی که داشت، مغازه خودش را راه انداخت. مغازه‌اش را حالا بیشتر اهالی می‌شناسند. او از دیگر نقاط شهر هم مشتری دارد.

محمدرضا حسنی مهم‌ترین شاخصه محله را مسجد صد‌ساله ابوالفضلی‌ها می‌داند؛ مسجدی که حالا برای اهالی شبیه صندوقچه‌ای ارزشمند و پر‌خاطره است، مکانی که قلب محله محسوب می‌شود و برای همسایه‌ها مرکزیت دارد؛ این کوچه‌ها و خیابان‌ها طی این سال‌ها تغییر چندانی نکرده و آباد نشده‌اند. کوچه‌ها همان‌طور باریک و پر‌چاله‌چوله هستند و مشکلات خود را دارند. خانه‌ها نیز همان‌طور کوچک و فرسوده و قدیمی مانده‌اند و بازسازی نشده‌اند.

مسجد محله، اما طی این سال‌ها با کمک همسایه‌ها نو‌نوار شده است و حالا فضای بیشتری هم برای نمازگزاران دارد. از زمانی‌که به یاد دارند، این مسجد اینجا بوده است. ابتدا یک چهاردیواری کوچک کاهگلی بوده است؛ همسایه دیوار‌به‌دیوار مسجد، خانه‌اش را وقف می‌کند و بعدتر به این فضا اضافه می‌شود.

از کفاشی‌ام برق می‌گرفتند

محمدرضا حسنی خاطرات بسیاری از مسجد دارد. درباره مراسم پر‌شوری که برگزار می‌کردند، می‌گوید: محرم که می‌شد، کوچه را می‌بستیم. از حیاط مسجد تا کوچه رو‌به‌روی مسجد را فرش می‌کردیم. با همراهی و همدلی یکدیگر هزینه‌ای جمع می‌کردیم، دیگ شله و حلیم در خانه‌ها بار می‌گذاشتیم و کل محله را نذری می‌دادیم. دسته‌های عزاداری قبلا با‌شکوه‌تر بودند. بزرگان محله ابتدای دسته می‌ایستادند، پیرمرد‌هایی که بیشترشان از میان ما رفته‌اند. جوان‌تر‌ها هم پشت سر آن‌ها حرکت می‌کردند و زنجیر می‌زدند.

جشن‌ها هم به همین منوال برگزار می‌شد. از کفاشی او برق می‌گرفتند و محله را چراغانی می‌کردند. چند همسایه هم دست به کار می‌شدند، پول جمع می‌کردند و به او می‌سپردند تا بانی خرید شیرینی و شربت شود. آقا‌محمدرضا می‌گوید: کل محله بسیج می‌شدند تا دور هم جشن برگزار کنیم. از این سر تا آن سر کوچه را چراغ می‌کشیدیم. من هم رو‌به‌روی کفاشی‌ام میز شربت می‌چیدم. اهالی هنوز مراسم مذهبی را در مسجد برگزار می‌کنند، اما خبری از آن شور و حال قدیم نیست.

محمدرضا حسنی درباره روابط همسایه‌ها در گذشته می‌گوید: قبلا شبیه یک خانواده صمیمی بودیم و همه از حال هم خبر داشتیم. شب‌های سرد زمستان هرشب خانه یک همسایه جمع می‌شدیم و زیر کرسی تا دیروقت می‌گفتیم، می‌خندیدیم و خاطره تعریف می‌کردیم. ارتباط خوب همسایه‌ها هنوز هم برقرار است، اما مثل گذشته پر‌شور و گرم نیست.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44