کد خبر: ۱۳۰۹۴
۱۴ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
کوچه حسنقلی؛ راسته پوست‌فروشان مشهد بود

کوچه حسنقلی؛ راسته پوست‌فروشان مشهد بود

حسین داوودی، یکی از پوست‌فروشان دور میدان عدالت (اعدام سابق) است. می‌گوید: کوچه حسنقلی بازار بزرگ پوست‌فروش‌ها بود در‌آن‌زمان در کوچه حسنقلی روزانه هزاران پوست رد و بدل می‌شد، اصلا دنیایی داشت.

نخستین تیغه‌های طلایی آفتاب که نمودار می‌شود، سروکله‌شان پیدا می‌شود. خریدارانی یکدست مردانه. تکه کارتنی کف پیاده‌رو یا لب جدول می‌گذارند و کیسه نه چندان تمیزی را در دستشان مچاله نگه می‌دارند، بعد از آن نوبت انتظارکشیدن می‌رسد.

هنوز آفتاب به وسط آسمان نرسیده که یواش‌یواش فروشنده‌ها پیدا می‌شوند. همه‌شان یک مشخصه دارند و آن هم کیسه در دست است. حواسشان را کاملا جمع می‌کنند و با نیم نگاهی اطراف را می‌پایند. پوست‌ها را با حوصله از کیسه‌ها درمی‌آورند. ورانداز می‌کنند بالا، پایین، زیر، رو، روده هم که همراه پوست است و باید سالم باشد و...

کارشان همین است؛ پوست‌فروشی (خرید پوست و فروشش به کارگاه‌های صنعتی) در حاشیه خیابان‌های شهر. کل مغازه‌شان سایه درخت یا دیوار چندمتری است و چندکیسه و سقف مغازه‌شان هم، آسمان خدا. از ساعت‌۶ که پیدایشان می‌شود تا بعدازظهر و حتی گاهی‌اوقات تا نزدیکی خاموشی آفتاب درحالی‌که از فریاد‌های کار و کاسبی در کنار خیابان خبری نیست، چشم‌انتظارند و برای پوست‌ها لحظه‌شماری می‌کنند. همه اینها شرح‌حال خلاصه‌ای از شاغلانی است که درآمدشان به پوست گوسفند بند است. پوست‌هایی که افرادی همچون بابک‌زنجانی را میلیاردر کرده است و عباس، حسین و احمد منطقه ما را در کمرکش زندگی رها...

تاریخ دقیقی از آغاز پوست‌فروشی وجود ندارد، اما طبق اسناد باقی‌مانده دوره قاجار این کالا یکی از اقلام مهم صادراتی ایران در آن ایام محسوب می‌شده است که مهم‌ترین خریدار این محصول، روس‌ها بوده‌اند. در همان دوران باتوجه به رونق بازار صادرات پوست، بسیاری از مردم به پوست‌فروشی روی آوردند و بازار‌های بزرگی در کشور شکل گرفت که خریدار پوست‌های نمک‌زده خشک و خام از مردم بودند.

پوست‌فروشی که هر روز بیشتر از گذشته‌اش رو به ترقی بود چیزی نگذشت که از سال‌های نزدیک دهه‌۵۰ بازارش رو به زوال رفت و در بین مردم به کاری بی‌ارزش تبدیل شد و دیگر سود اولیه آن دستگیر فعالان این حرفه نشد، از‌همین‌رو کمتر کسی حاضر شد در سطح خرد وارد این کار شود و درحال‌حاضر بیشتر فعالان این قشر هم، افراد قدیمی باقی مانده از همان دوران هستند. با تمام این تفاسیر، پوست‌فروشی در منطقه ما هنوز جریان دارد.

 

کوچه حسنقلی؛ کوچه پوسف‌فروشان

 

پوست‌فروش، تاجر بود

از خیابان مصلی به سمت شهید نواب‌صفوی که می‌رویم، دور میدان عدالت (اعدام سابق)، پر است از آدم‌هایی که در سایه دیوار و درخت‌ها نشسته‌اند. نگاه بعضی‌ها داد می‌زند منتظرند و بعضی‌ها هم از سر بیکاری در این سایه لمیده‌اند. منتظران همان پوست‌فروش‌های ژولیده و پریشانند که خسته و چرک‌مرده اطراف را می‌پایند. حسین داوودی، یکی از همین پوست‌فروشان است که شناسنامه‌اش خبر از ۸۱‌سالگی می‌دهد، اما خودش دوران سکه‌های مسی احمد‌شاه را که با آن نان و آرد می‌گرفت، خوب به یاد دارد. از همین‌رو معتقد است پدرش سجلش را بیش از ۱۰‌سال دیر گرفته است.

صورت زمختی دارد که گذر هرسال، شده چینی بر پیشانی‌اش. جزو اولین کسانی است که در حاشیه میدان عدالت، پوست‌فروشی را آغاز کرده. در مشهد چشم گشوده و از بین تمام اعضای خانواده شده است یکه پوست‌فروش.‌

می‌گوید با پایان سلطنت رضا‌شاه پوست‌فروشی را آغاز کرده است. همان دورانی که در نزدیکی حرم امام‌رضا (ع) کوچه حسنقلی بازار بزرگ پوست‌فروش‌ها بود: «در‌آن‌زمان در کوچه حسنقلی روزانه هزاران پوست رد و بدل می‌شد، اصلا دنیایی داشت، اگر داخلش می‌گشتی همه نوع پوست پیدا می‌کردی از روباه گرفته تا قره‌گل و مار.»

 

سوادی ندارد و دلیل پوست‌فروش شدنش هم از آن است. خودش از پوست‌فروش شدن راضی است که این رضایتش به سال‌های اول شغلی‌اش برمی‌گردد: «زمانی که من پوست‌فروش شدم این کار در مشهد بروبیایی داشت، پوست‌فروش تاجر بود و، چون همه‌چیز هم قیمت پایینی داشت، پول خوبی دست آدم را می‌گرفت، اما الان دیگر زمانه عوض شده، نه پوست حرمت قدیم را دارد و نه کشت و کشتار مثل آن موقع است، اگر هم هست داخل کشتارگاه است.»

درآمد امروز پوست‌فروشی او را راضی نمی‌کند: «من با عنوان پوست‌فروش سرمو بالاگرفتم رفتم خواستگاری، ازدواج کردم و صاحب ۶‌دختر و یک پسر شدم، خرجشان را از همین راه دادم و دخترانم را فرستادم خانه بخت، اما الان که دیگر سرپرست کسی نیستم؛ یعنی فرزندی در خانه ندارم و همسرم هم به رحمت خدا رفته، به زور خودم را می‌چرخانم، چون همه‌چیز گران شده و پوست هم پیدا نمی‌شود و اگر هم بشود، قیمتی ندارد.»

داوودی بعضی روز‌ها دو پوست هم می‌خرد و بعضی از اوقات هم دست‌خالی برمی‌گردد به خانه. خودش قیمت پوست‌ها را متفاوت اعلام می‌کند و می‌گوید: «قیمت پوست بین ۱۲ تا ۱۵‌هزار تومان متغیر است، البته اگر بدون روده باشد ۶ تا ۸‌هزار تومانی بیشتر نمی‌ارزد.» سود هر پوست هم که دست به دست بشود، بین یک تا سه هزار تومان است، از همین‌رو او اگر شانس بیاورد و سه پوست بخرد و آنها را به کارگاه‌های صنعتی چرم‌سازی بفروشد، نزدیک ۱۰‌هزار تومان سود می‌کند.

دستان داوودی قریب به ۷۰‌سال است که با پوست درگیر است، یعنی دو برابر سن بازنشستگی کار کرده است، اما از دار دنیا خانه‌ای کوچک نصیبش شده که با پول پوست‌فروشی در آن زندگی می‌کند، البته هر از گاهی تنها پسرش که امروز، کارمند یکی از دانشگاه‌هاست زیر پرو‌بال او را می‌گیرد.

پیرمرد با اینکه حدود یک قرن از زندگی‌اش می‌گذرد، هنوز هم هر صبح به رسم دوران فعالیتش در کوچه حسنقلی بعد‌از تعطیلی آن به میدان عدالت می‌آید تا شاید چند هزار تومانی کاسب شود و می‌گوید: «خدا بیامرزد همه اسیران خاک را از جمله پدرم که حرف همیشگی‌اش این بود که استراحت مال آن دنیاست.»

 

دور میدان عدالت (اعدام سابق)، پر است از آدم‌هایی است که پوست‌فروشی می‌کنند

پول پوست‌فروشی برکت دارد

در سایه درخت‌ها و دیوار میدان عدالت، پوست‌فروشان دیگری هم هستند و باوجود اینکه سنی از آنان گذشته، اما انگار این کار با وجودشان گره خورده که هنوز هم دست بردارش نیستند. عباس حیدری، خوش‌صحبت است و صدایش رساتر از آن است که نشان دهد ۷۱‌سال از عمرش گذشته است. ۳۵ سال پیش برای فرار از جنگ، جان خود و خانواده‌اش را برداشت و به ایران آمد و ۳۱‌سال از آن را به پوست‌فروشی در میدان عدالت گذرانده است.

در شهر هرات افغانستان به دنیا آمده و ۱۷‌ساله بوده که مشغول به کار در دکان کرک، پشم و پوست پدرش شده است. با همین شغل همسر اختیار کرده و با چهار دختر و دو پسر، سال‌۱۳۵۸ میهمان همیشگی مشهد شده است: «از ترس ناامنی در افغانستان به مشهد آمدیم، حدود دو سال کارگر سرگذر شدم و دوسال هم گاری نان‌خشکی چرخاندم، اما در نهایت تصمیم گرفتم همان پوست‌فروش بمانم.»

او پوست‌فروشی را از میدان عدالت آغاز کرده و همچنان در این محل فعالیت می‌کند: «بار‌ها بچه‌هایم گفته‌اند از این کار دست بکش، ننگ و عار است برای ما که پدرمان کنار خیابان منتظر یک تکه پوست بماند و آخر روز با چند هزارتومان سود به خانه برگردد.

 حتی همسرم هم ناراضی است، اما من عاشق این کار هستم؛ یعنی خو کرده‌ام و تا وقتی که بتوانم ادامه می‌دهم.» او روزانه تا پنج پوست می‌خرد و انتهای روز آ‌ن‌ها را به چرم‌شهر در جاده میامی می‌برد. البته خودش هم معتقد است الان از این راه نمی‌شود زندگی چرخاند: «تا یک‌سال پیش که صادرات پوست و روده متوقف نشده بود، بازار پوست بد نبود و تا یک‌جایی می‌شد رویش حساب‌کرد، اما حالا، چون صادرات نیست، پوست خیلی ارزان شده و به همان نسبت سود ما هم پایین آمده است، یعنی الان یک پوست خوب را که ۱۴، ۱۵‌هزار تومان می‌خریم، با سود دو هزار تومانی می‌فروشیم.»

حیدری می‌گوید: فرزندانش کمک دستش هستند؛ «دوتا از بچه‌هایم در مشهد زندگی می‌کنند، دو دختر و یک پسرم در آلمان و پسر دیگرم در نروژ زندگی می‌گذرانند و با وجود اینکه راهشان دور است، هوایم را دارند.» او فرزندانش را با فروش املاکی که در افغانستان داشته راهی آلمان و نروژ کرده است تا آنان هم همچون خودش مهاجر کشور دیگری باشند.

معتقد است پول پوست‌فروشی برکت دارد و همین موضوع را دلیل آن می‌داند اگرچه بعضی اوقات پوست‌های‌ان را شهرداری جمع می‌کند، خیلی زود پولش برمی‌گردد.

او هنوز دوست دارد پوست‌فروشی کند و می‌گوید: تا وقتی که خدا جانم را بگیرد پوست‌فروش خواهم ماند، نه اینکه به پولش آن‌چنان نیاز داشته باشم، اما در این شهر واسطه‌هایی لازم است تا کسانی که در روستا‌ها یا خود مشهد گوسفندی می‌کشند، پوستش را به پول تبدیل کنند.

 

کوچه حسنقلی؛ کوچه پوسف‌فروشان

 

سیرکردن شکم خانواده پنج نفری با پوست‌فروشی

«نفرینی دامنگیرمان شد و شدیم پوست‌فروش». این اولین جمله احمد جعفری، سومین پوست‌فروش میدان عدالت است که با جمع شدن گاری‌های نان‌خشکی از سطح مشهد به جمع کاسبان این میدان پیوسته است. جعفری سال ۱۳۵۳ در هرات به دنیا آمده و او هم برای فرار از جنگ در افغانستان، سال ۱۳۶۸ به تعبیر خودش پا در سرزمین پدرخوانده گذاشته است.

همه اتفاقات مهم زندگی‌اش در مشهد رقم خورده است، از ازدواج و بچه‌دار شدن گرفته تا انتخاب شغل: «وقتی به مشهد آمدم هیچ هنری نداشتم، مدتی از سرگذر ایستادن روزگار گذراندم، مدتی هم نان‌خشکی داشتم و در نهایت از سر مجبوری پوست‌فروشی را انتخاب کردم.»

او هم مانند آن دو پوست‌فروش دیگر، پوست‌ها را که بیشتر از روستا‌های اطراف به مشهد می‌رسد، می‌خرد و با سود کمی به کارگاه‌های چرم‌شهر می‌فروشد تا چرم، نخ لباس، نخ بخیه از روده و‌... ساخته شود.

جعفری، گذر زندگی از راه پوست‌فروشی را سخت می‌داند، درحالی‌که از همین راه مجبور به سیر کردن شکم خانواده‌ای پنج نفری است: «این کار را نکنم چه کنم؟ نه می‌توانم کاسبی کنم و نه اجازه مسافرکشی دارم، همین است که همین چند هزار تومان این کار قانع شده‌ام و با تامین کمترین نیاز‌های زندگی خدا را هم شکر می‌کنم.»

 

*این گزارش در شماره ۱۰۹ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۳۰ تیرماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44