کد خبر: ۷۳۵۳
۲۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۰
کارآفرینی از نخ و نقش تا پرورش گیاه

کارآفرینی از نخ و نقش تا پرورش گیاه

بین چند انبار ضایعاتی، پلاک ۷۷  دنیای دیگری است. دیدن آن همه گل و گلدان که رنگ سبز روستا را روی آن پاشیده‌اند، رؤیایی مبهوت‌کننده است و پایمان را سست می‌کند.

تجربه اولین‌بار همان اندازه که غرورآفرین است، نفس‌گیر هم هست. اولین مرتبه یعنی اینکه بدون هیچ تجربه‌ای قدم در راهی تازه می‌گذاری و باید خودت پیچ‌و‌خم‌های راه را پیدا کنی. یعنی اینکه امکان شکست خیلی‌خیلی نزدیک به تو است.

تجربه یک کار و یک شغل برای اولین‌بار مثل راه رفتن روی برف می‌ماند. باید بروی راه‌های تازه را پیدا کنی تا بعد‌ها از روی ردپایی که مانده است، مسیر را بهتر بتوانی تشخیص دهی. مردان‌پور اولین‌بار بود که سراغ کار گل‌وگیاه می‌رفت؛ بی هیچ تجربه و زمینه‌ای.

او که کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش به تاروپود نخ‌ها و رج زدنشان گره‌خورده بود، آن هم در سیستم اربابی روستا که چشم و کمر و گردن قالی‌باف را از کار می‌انداخت، بعد از یک دوره طولانی، کارگاه‌های قالی‌بافی را کنار می‌گذارد و از صفر شروع می‌کند.

یک عبارت طلایی بین گفته‌های اوست که به تعبیر ما رمز موفقیتش است و یقین داریم به اعتقاد شما هم همین‌طور است. «امید» که هنوز او را روی پا نگاه داشته است. اجازه دهید این عبارت را همین‌جا تمامش کنیم و برسیم به اصل مطلب. در آستانه بهار و روز درخت‌کاری لحظاتی را با ما در میان طبیعتی تازه و نو بگذرانید.

برخی از حرف‌ها حال آدم را خوب می‌کند؛ خاصه اینکه کنارش یک چای آتشی در دل طبیعت باشد. باور کنید همراهی‌مان خسته‌تان نخواهد کرد.

 

آوینی ۳۴ پلاک ۷۷

برای دیدار با مردان‌پور دل به جاده می‌زنیم. نمی‌دانیم آوینی ۳۴ کجای نقشه منطقه ماست که از قدیم کسی کمتر راهش را به آن سمت کج می‌کرد و هنوز هم بخشی از آن دل داده به طبیعت بکر و دست‌نخورده که دل کندنش سخت است.

بین چند انبار ضایعاتی، پلاک ۷۷  دنیای دیگری است. دیدن آن همه گل و گلدان که رنگ سبز روستا را روی آن پاشیده‌اند، رؤیایی مبهوت‌کننده است و پایمان را سست می‌کند. دنیای داخل مجموعه، زمین تا آسمان با بیرون فرق دارد؛ هرچند زمینش سنگلاخ باشد و سنگ‌ریزه‌ها راه‌رفتنمان را سخت کند. همه‌چیز از همان ابتدا برایمان هیجان‌انگیز است. خیلی‌ها به قصد خرید گل و گیاه آمده‌اند.

وانت‌وانت پر از گلدان و راهی شهرمی‌شود. انگار نه انگار که برای گفتگو آمده‌ایم و وقت کوتاه و کم است و باید خیلی زود برگردیم. پلکیدن بین گل و گیاه حواسمان را از گفتگو پرت می‌کند؛ هرچند مردان‌پور هم مجال نشستنش نیست و باید حساب‌وکتاب‌ها را انجام دهد. فاکتور پشت فاکتور پر می‌شود.

 ۲ سالن خیلی بزرگ که انتهایش مشخص نیست، پر از گل و گلدان است؛ سبز سبز. مشتاقمان می‌کند مدام بین آن‌ها بچرخیم و دستی روی گل‌ها بکشیم که نام خیلی‌هایشان را نمی‌دانیم. چند کارگر خانم سخت مشغول‌اند؛ آب می‌پاشند و کود می‌دهند.

 

از نخ و نقش به پرورش گیاه

 

بهار و رونق کار گل‌فروش‌ها

گل‌فروشی لطیف‌ترین کار دنیاست. آدم را از روزمرگی، خستگی و دلتنگی نجات می‌دهد. این را از لبخند‌های آن‌هایی که برای خرید گل آمده‌اند، می‌شود فهمید. برای اولین‌بار است که در هم‌کلامی با کسی، گلایه‌ای از فشار سنگین اقتصادی نیست.

مردان‌پور که حاضر به گفتن نام کوچکش نمی‌شود، آدم متواضع و خنده‌رویی است. نمی‌دانیم تأثیر طبیعت اینجاست یا خاصیت روستا و خون‌گرمی قلب‌ها. هرچه هست، خوش‌خلقی‌اش را برای مردی به ارث گذاشته است که متولد سال ۱۳۴۰ در فریمان است؛ با پدر و مادر روستایی و کشاورز و دامدار و خانواده‌ای پرجمعیت.‌

می‌گوید: بین آبادی ضرب‌المثل بود کسی که ۳ پسر دارد، پشتش به کوه وصل است. خدا کند برای پدر و مادر ما هم همین‌طور بوده باشد. خدا رحمتشان کند؛ همه پدر و مادر‌ها را و همه کسانی که سخت‌کوش بوده‌اند و پرتلاش.

 

پنج‌سالگی پشت دار قالی

 و بعد تعریف می‌کند: در سیستم اربابی، قالی می‌بافتم و این لغت (اربابی) میان مردمان جاافتاده بود و بار معنایی سنگینی داشت. یعنی سفارش کار کسی را شبانه‌روز انجام دهی و در ازای مبلغی کم، کار را تحویل بدهی. آن هم به قیمت اینکه کودکی، نوجوانی و جوانی‌ات را فدا کنی. از پنج‌سالگی پشت دار قالی بودم و به درس و مشق و کلاس نمی‌رسیدم. تا کلاس پنجم بیشتر نتوانستم ادامه دهم.

«تا خراب‌کاری نکنی، آباد کردن رو یاد نمی‌گیری». این ضرب‌المثل را از زبان دیگران شنیده و هنوز هم آویزه گوش دارد: «اوستا‌ها که مثل حالا نبودند. خراب که می‌کردیم، با کاردک پشت دستمان می‌زدند. باید کار شسته‌ورفته و تروتمیز می‌شد. فرقی نداشت پنج‌ساله باشی یا بزرگ‌تر؛ کار باید مرغوب می‌شد. ناز و نوازش هم در کار نبود. خراب که می‌کردی، تنبیه می‌شدی. این اصل همه بچه‌های روستا را زود بزرگ می‌کرد».

نقش قالی‌ها را دیده‌اید؟ با آدم حرف می‌زنند! این را او می‌پرسد و بی‌آنکه منتظر پاسخی بماند، خودش جوابش را می‌دهد: «در رج‌رج هر فرشی که بافته می‌شود، هزارهزار حرف گفته و ناگفته است.

نخ‌هایی که دسترنج صبوری آن‌هایی است که همه دلواپسی‌ها، نگرانی‌ها، شادی‌ها و سرخوشی‌هایشان را با آن گره می‌زنند و خودش یک کتاب است. برای شما که تا حالا پشت دار ننشسته‌اید، تصور یک روز کار کردن هم سخت است.

اینکه به تنهایی نمی‌شود از پس آن برآمد و به همین‌خاطر چندتا چندتا باید پشت دار بنشینی و نقشه بخوانی و بعد نوبت به پرکردن فضا‌های خالی می‌شود. پشت دار تو هستی و نخ‌ها و فضا‌های خالی و آواز‌های محلی و سوزناک. این‌ها را از من بپرسید که یک عمر این کاره‌ام.»

 

از نخ و نقش به پرورش گیاه

 

قالی‌ها حرمت دارند

«من اعتقاد دارم قالی‌های دست‌باف غیر از آنکه رنگ و طرح جذاب و چشم‌نوازی دارند، پر از روح و حس و حال‌اند. می‌دانید چرا؟ به همان علتی که گفتم؛ چون هر رج آن‌ها قصه دارد. سرگذشت کسی پای آن روایت شده است و هیچ قالی همین‌طور بالا نرفته.

یکی شعر برایش سروده و آواز خوانده است و شاید کسی از فراقی گریه کرده باشد. قالی‌هایی که در برخی از خانه‌ها پهن است، حرمت دارند؛ چون پر از دلدادگی و روایت و قصه‌اند. می‌فهمید؟!» راست می‌گوید.

توی ظرافت‌های دلبرانه باید حتما چیز لطیفی باشد که روح را درگیرکند. مردان‌پور دوباره صحبتش گل می‌کند و قبل از آن عذرخواهی: «ببخشید اگر پراکنده‌گویی می‌کنم. خودتان راست و ریستش می‌کنید دیگر؟»
قولش را می‌دهیم که ما هم در کارمان کم نگذاریم، اما هنرمان به اندازه دست‌های هنرمند او نیست.

این را به خودش هم می‌گوییم؛ گرچه سرش را از روی تواضع به پایین می‌اندازدومی‌گوید: «بیشتر از این شرمنده‌مان نکنید.» و دوباره ادامه می‌دهد: «قالی‌بافی، هنر مشترک و منبع درآمد مردان و زنان روستا بود.

خیلی‌ها هم کشاورز و دامدار می‌شدند، اما خانه‌ای نبود که در آن دار چله‌کشی‌شده و چاقوی قلاب‌دار و دفه و قیچی نباشد. قالی‌بافان چیره‌دست روستا توانایی‌های زیادی داشتند؛ بی‌آنکه پرهیاهو باشند. آن‌ها به داشته‌های هنری خود قانع بودند.

همه‌کار از دستشان ساخته بود. گوسفند پرورش می‌دادند. هم گوشتش به مصرف می‌رسید و هم پشمش. نخ‌های مرغوب برای قالی‌بافی، معمولا پشمی یا ابریشمی هستند. نخ با چرخ‌دستی‌های چوبی ریسیده می‌شد و بعد هم نوبت رنگ‌دادنش بود.

نه‌اینکه فکر کنید رنگ صنعتی بود و آن را می‌خریدند، نه. همه‌چیز طبیعی بود و دسترنج خودشان؛ همان چیزی را که تولید می‌کردند و کلی کیفیت داشت؛ انار، گردو، برگ‌های انگور. همه و همه به کار رنگرزی می‌آمد.

پوست گردوی تازه را با آب می‌جوشاندند و بعد  نخ را درون آن می‌انداختند تا رنگ بگیرد. انار برای رنگ نخودی کاربرد داشت و برگ انگور هم یکی دیگر از ابزار رنگرزی بود. این‌ها همه اصل کار بودند و به همین خاطر قالی که بافته و پهن می‌شد، بوی گل و گیاهش همه خانه را برمی‌داشت و حتی گذشت سال‌ها هم نمی‌توانست هیچ رنگی را از سکه بیندازد؛ برخلاف قالی‌های ماشینی که جلای اولش خوب است و فقط کافی است کمی آب روی آن پاشیده شود تا رنگ پس دهد.»

 

تعطیلی ۳۵ دار قالی  

«سفارش داده بودم خراط‌ها چرخ‌های دست‌ریس درست کرده بودند و ۳۰ نفر کار نخ‌ریسی می‌کردند و ۳۵ دار قالی داشتم و کلی کارگر. درست و غلط بودن تصمیمش را نمی‌دانم، اما یک عمر چشم و دست و همه اعضا را درگیر هنری کرد که عایدی نداشت و در آن شکست خورده بودم.

فکرم را مشغول کار دیگری کردم؛ هرچند نه سوادی داشتم و نه تجربه کار دیگری، اما افتخار این را دارم که «عمل مردان‌پور» عبارت بافته‌شده بر پشت قالی‌های دست‌بافی است که دسترنج کارم است. نشان به این نشان که خیلی از قالی‌ها این عبارت را دارند و تضمین شده‌اند؛ هم به لحاظ بافت و هم رنگ و...»

انگار روایتی به خاطرش می‌آید که بد نمی‌بیند تعریف کند: «چند سال قبل نمایشگاه فرش بود و اتفاقی دیدم که یکی از فروشنده‌ها در حال تبلیغ فرش دست‌بافی است. جلو که رفتم، صدایش واضح شنیده می‌شد که با اشتیاق تعریف می‌کرد «دیگر مثل این فرش پیدا نمی‌کنی.

تک تک است. خوب که دقت کردم، کارم را شناختم. فرش را که پس زدم، مطمئن شدم. «عمل مردان‌پور» پشت قالی ذوق زده‌ام کرد که چقدر کارمان طرف‌دار دارد».

 

از گل شمعدانی شروع شد

مردان‌پور حالا دوران تازه‌ای را تجربه می‌کند و یکی از واردکنندگان گل از شهر‌های شمالی و اطراف است. گل و گیاهش بین شهرستان‌های خراسان، مشتری کم ندارد و برمی‌گردد به بعد از دوران ورشکستگی که به روز‌های روشن آینده امید داشته است: «هیچ‌چیز نداشتیم. به فکرم رسید چند گل شمعدانی بخرم و برای فروش تکثیر کنم. کسی خریدار نبود؛ آن هم توی کوچه‌ای فرعی و این طرف شهر... امیدمان را از دست ندادیم.

بیشتر از من، همسرم اشتیاق نشان می‌داد و می‌خواست باز هم پر قوت پای کار بمانم و دوباره از نو شروع کنیم. گلدان‌های بیشتری خریدم و وقت بیشتری گذاشتیم و نتیجه بهتری گرفتیم، اما قانع‌کننده نبود. برای آدم بی‌تجربه‌ای مثل من، مسیر سختی در پیش بود؛ آن هم با ورشکستگی که داشتم، اما چاره نبود. باز هم گل و گیاه خریدیم و تکثیر کردیم. فروش بهتر شد و دلگرمی‌هایمان هم بیشتر.»

 

از نخ و نقش به پرورش گیاه

 

از صفر شروع کردیم

حالا بچه‌ها هم پای کار آمده بودند و چندنفری کار می‌کردیم. باید اطلاعاتم در این حوزه بیشتر می‌شد. شروع به مراوده با گل‌فروشی‌ها کردم؛ اول در مشهد و بعد هم شهرستان‌ها. پا در جاده گذاشتم. شهر‌های شمال و دم‌خور بودن با کشاورزان و باغداران، اطلاعاتم را روزبه‌روز بیشتر می‌کرد.

قصد درست کردن گلخانه را داشتیم. اول کار از منزل شروع کردیم. باز هم حمایت‌های همسرم .... اول فقط یک سالن با ظرفیت ۱۰۰ گلدان بود که روزبه‌روز بیشتر شد. هم تعداد گل‌ها و هم مشتری‌ها ... کار تخصصی بود و آموزش نیاز اصلی‌اش بود.

ما هم که از نقطه صفر شروع کرده بودیم، هرچه بیشتر یاد می‌گرفتیم، بهتر به کارمان می‌آمد. مشتری‌ها آن‌قدر زیاد شده بودند که یک سالن کفاف نمی‌داد و به فکر سالن دوم افتادم و اینجا را با یک سالن اجاره کردیم. همان که اول گفتم؛ پرورش گل، تخصص و مهارت می‌خواهد و بی‌تجربگی همه‌جا آفت است.

۶ میلیون سرمایه اولیه‌ام بر اثر بی‌تجربگی رفت. اولین سرما که آمد، همه گل‌ها خشک شدند و سرمایه‌ام هیچ شد. باید دوباره از نو شروع می‌کردم. ناامیدی از آن بنده‌ای نیست که به خدا توکل دارد. آنجا بود که به فکر تجهیز سالن‌ها به وسایل سرمایشی و گرمایشی افتادم.

سفر‌ها و گفتگو‌ها تجربه‌ام را زیاد و زیادتر می‌کرد تا آنجا که بعد‌ها با چشم می‌فهمیدم طریق تکثیر گیاه چطور است. اینکه برگ‌های یک گل روی رطوبت هم سبز می‌شوند و یا این گل‌ها سایه‌پرورند یا آفتاب‌محور. حالا بخشی از گل‌ها و گلدان‌ها را تکثیر می‌کنیم و برخی‌هایشان را از همان شهر‌هایی که گفتم مثل محلات و شمال و شهرستان‌های زیادی هم طالب گلدان‌ها هستند و ماهانه کلی بار خریداری می‌کنند.

مثل فریمان، تربت جام، اسفراین و... کار که بالا گرفت، به فکر راه‌اندازی سالن سوم افتادم. هرچه جلوتر می‌رویم، بیشتر باورم می‌شود که از طریق گلخانه چقدر می‌توان اشتغال‌زایی داشت. حالا به فکر ایجاد سالن‌های بعدی هستم و این کار را خواهم کرد.»

هرچه جلوتر می‌رویم، بیشتر باورم می‌شود که از طریق گلخانه چقدر می‌توان اشتغال‌زایی داشت

 

۶۰ گل‌فروش و یک گلخانه

«نزدیک عید که می‌شود، بارگیری‌ها هم زیادتر است. بیشتر از ۶۰ گل‌فروشی در سطح شهر، گل‌هایشان را از اینجا خریداری می‌کنند. گفتم که مشتری شهرستانی هم کم نداریم. حالا بچه‌ها هم پای کارند. همسرم گلخانه منزل را دارد و اینجا هم به کمک می‌آید.

بچه‌ها هم همین‌طور. بیشترین سال‌های زندگی‌ام را قالی‌بافی کرده‌ام، اما هیچ‌چیز مثل گل نمی‌شود. گل دنیای دیگری دارد که ملال و خستگی در آن نیست. امید را در لحظه‌لحظه عمرت زنده نگه می‌دارد و به قول معروف از عمرت حساب نمی‌شود. با یک شاخه گل، هرکسی را می‌شود غافل‌گیر کرد. خوش‌حالم که گل‌فروشی می‌کنم. این را به‌واقع می‌گویم و اینکه کاش زودتر سراغ این کار رفته بودم.»

راست می‌گوید مردان‌پور. نمی‌شود از زمین باران‌خورده و آسمان پر از خورشید و متفاوت اینجا دل بکنی. حتی اگر ماشین با سرعت تمام برای برگشت، دل به جاده بزند. عطر گیاهان دزدکی خودشان را از شیشه‌های بالارفته به داخل می‌رسانند و دلخوشمان می‌کنند به برگشتی دوباره برای دیدن و بوییدن و نفس کشیدن.  




*این گزارش یکشنبه ۱۲ اسفند سال ۱۳۹۷ در شماره ۳۳۱ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44