کد خبر: ۷۲۰۸
۱۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۱

سرسبزی پنجتن ۷۹ حاصل ۶۰ سال رنج علی رنجبر است

علی رنجبر، شهروند عاشق گل و گیاه کوچه پنجتن ۷۹ را شبیه تونلی جنگی کرده است او در طی زندگی شصت و چند ساله‌اش تا دلت بخواهد درخت کاشته است.

مشهد دیگر آن مشهد گذشته نیست. این یک جمله نیست، اعترافی بحق است که همه موسپید‌های شهر آن را اقرار می‌کنند. از زمانی که باغ‌ها و خانه‌ها یک به یک طعمه ما آدم‌ها شدند و جای آن را ساختمان‌های عمودی و بلند گرفتند، مشهد حال و روزش خوش نیست و محله‌های شهرمان هم.

میان ناخوشی این روز‌های این شهر و آدم‌هایش یک دلسوز پیدا شود تا حال محله‌اش را خوب کند، خیلی حرف است. یک نفر که کار و پیشه‌اش اصلا ربطی به این حرف‌ها ندارد، اما تا دلت بخواهد عاشق محیط زیست و هوای پاک است و هر جا که بوده و هر جایی که می‌رود با کاشتن درخت می‌گوید: من رفیق و همسایه خوب تو هستم با من باش.  

علی رنجبر نه رشته تحصیلی‌اش و نه کارش ربط و دخلی به این حرف‌ها ندارد، اما طی زندگی شصت و چند ساله‌اش تا دلت بخواهد درخت کاشته است و روز‌های بازنشستگی و سالمندی‌اش را با  گل و گیاه می‌گذراند هم خودش و هم خانواده‌اش.

این‌ها را بگذارید کنار اینکه سال‌های سالخوردگی پدرش که همسایه دیوار به دیوار آن‌هاست هم با  گل، گره خورده است. پدری کشاورز و سالمند که نفسش گره خورده به تک تک درختان این محله است و همراه آن‌ها چند خانواده دیگر از رنجبر‌ها هم ساکن خیابان و دیوار به دیوار هم هستند و روز‌های جالب و دلنشینی دارند.

آن قدر که هر کس از اقوام خیال رفتن به شمال کشور دارد و توانش نمی‌رسد میهمان خانه رنجبر‌ها می‌شود و بساط چای آتشی را توی دالان درختی حیاط برپا می‌کند و عصر هم می‌نشینند به گپ زدن درباره تجربیات درخت‌کاری ...

 

پنجتن ۷۹ پلاک ۱۴۰

پنجتن ۷۹ نام آشناست لااقل برای آدم‌های این حوالی. از هرکس سراغ  علی رنجبر را بگیری یک راست انگشت اشاره‌اش را می‌گیرد به میانه خیابانی که به تونلی جنگلی شبیه است با یک عالمه نور و سایه. آدم از میانه‌های مسیر فکر می‌کند یکی از شهر جدایش کرده و انداخته‌اش وسط یک بهشت کوچک و الان است که کسی از پشت یکی از درخت‌ها سر برسد و غافلگیرت کند.

انگار که شمال است و جایی جدا از مشهد. ظهر است و بیرون از این دالان جنگلی حتما آفتاب روی سر شهر سنگین است، اما اینجا تا دلت بخواهد سایه سبز است و چشم‌نوازی خانه‌هایی که جلویشان یک عالمه بچه تا آخرین جانی که دارند در حال بازی کردن هستند. بچه‌هایی که نمی‌دانند اگر مادرهایشان در چارچوب در پیدایشان شود باید بروند خانه تا فردا.

حال خوش بچه‌ها و بوی نان تازه نانوایی انگار قاطی شده با این همه رنگ و صدا و همه چیز را یک جور غلیظی خوب کرده است. بین داد و بیداد آن‌ها، صدای اذان ظهر بکر و ناب و طلایی است. انگار مؤذن این محله از یک جایی بین قلب و روحش اذان می‌گوید.

از خوشی دیدن این صحنه‌های خوب یک چیزی به دلمان چنگ می‌زند و زندگی در این خیابان و محله آن‌قدر پررنگ است که آدم دلش نمی‌خواهد برگردد.آرامش توی نگاه میوه‌فروشی که جعبه‌های چوبی‌اش را روی هم چیده است و لمیده به دیوار مغازه‌اش اطراف را می‌پاید، مشتاقمان می‌کند جلو برویم و سراغ کسی را بگیریم که آبادی این محله مدیون اوست.

محمد رنجبر، برادر بزرگ‌تر اوست و با لبخند خانه پدری‌اش را نشانمان می‌دهد که دیوار به دیوار مقصد ماست. درخت‌های بلند و سرک کشیده تا توی خیابان نگاهمان را از آسمان می‌گیرد و دستمان ناخودآگاه روی در آن می‌نشیند، باغی بزرگ و وسیع با تختی به میان و صدای آواز پرندگان و ...

زن که اشتیاق و تعجب ما از نگاهش دور نمانده است راهنمایی‌مان می‌کند به خانه مجاور؛ چهاردیواری علی رنجبر و خانواده‌اش که این همه طراوت حاصل دسترنج  سی و چند ساله اوست.

 

باغ بهشت در پنجتن

 

پدر و پسر عاشق طبیعت

رنجبر، دبیر بازنشسته زبان انگلیسی و مرد میان‌سال ۶۰ و چند ساله‌ای است که اصلا زیر بار گفتگو نمی‌رود. آدم اهل دلی است، اما گمنامی را بیشتر می‌پسندد و این گوشه دنج دنیا را.  همین که توی طبیعتی که سال‌ها برایش زحمت کشیده کنار عیال و بچه‌ها روز‌های آرام و شیرینی داشته باشد برایش کافی است و نیازی به حرف زدن نمی‌بیند. می‌گوید می‌خواهید چرخی بزنید و چند تا عکس یادگاری بگیرید و تمامش کنید.

اما ما قانع به این حرف‌ها نیستیم. قدم به قدمش حیاط دالانی و پر از درختش را گز می‌کنیم و  می‌رسیم به گلخانه‌اش. به بهانه نگهداری کاکتوس‌ها همراهش می‌شویم اینکه چطور بعد از درس و کلاس و فراغت از آموزش سراغ این کار را گرفته است و او تسلیم به حرف زدن ‌می‌شود.

از کودکی شروع کردم، عاشق طبیعت بودم، هم من  و هم پدرم. او تجربه دیده و پخته بود و من شیفته و عاشق طبیعت. هر کجا ما بودیم نهال و بذر و خاک هم همراه‌مان می‌شد. پدرم عقیده دارد خاک طلاست و من هم معتقد شده‌ام.

ما از کوچک‌ترین وکمترین خاک هم نمی‌گذشتیم. بذر‌ها و نهال‌ها که نتیجه می‌داد و شکوفه می‌زد و بعد هم میوه‌اش می‌آمد سرسفره‌هایمان شبیه بزرگ کردن کودک بود. اصلا نمی‌توانم بگویم لذتی کمتر از آن داشت؛ هم برابر و هم پایه.

من و پدر همراه هم شدیم  بعد‌ها هم برادر و خواهر‌ها هم به جمع ما اضافه شدند. هر برنامه و مجلسی که بود اول درباره کار هفتگی‌مان می‌گفتیم که هر کس چقدر به  کاشت درخت‌ها و قلمه‌زدن گلدان‌ها اضافه کرده است.

غیرممکن بود بین درس درباره درخت‌کاری و آموزش قلمه‌زنی و نگهداری کردن از گل‌ها با بچه‌ها حرفی نزنم

 

توزیع نهال رایگان سر کلاس درس

برای لحظه‌ای همان‌طور که بین گل‌ها و گلدان‌ها چرخی می‌زنیم او را بر می‌گردانیم به سال‌های دور و کلاس و درس و مدرسه با بچه‌هایی که یک معلم خاص داشتند. می‌گوید: رشته تحصیلی‌ام زبان انگلیسی بود و  از سال ۵۶  آموزگار همین رشته در مقطع راهنمایی و دبیرستان بودم، اما علاقه‌ام به درخت و درخت‌کاری  ناخودآگاه کلاس و درس را هم تحت‌تأثیر گذاشت و غیرممکن بود بین درس درباره درخت و درخت‌کاری و آموزش قلمه‌زنی و چگونه نگهداری کردن از گل‌ها و گیاهان با بچه‌ها حرفی نزنم.

به نظر من شهر و محله‌های ما دچار بحران کمبود فضای سبز است و ما باید برای این بحران کاری بکنیم و چه جایی بهتر از کلاس و درس تا می‌توانستم نهال رایگان به مدرسه می‌بردم و آن را تشویق به کاشتن می‌کردم. بچه‌ها کم‌کم راغب شدند و خودشان سراغم می‌آمدند.

باغ بهشت در پنجتن

 

درخت‌ها پاسخ نامهربانی‌ها را دادند

 در محله از کی شروع کردید؟ رنجبر با پرسش ما مکثی می‌کند تا سال‌های دور را به خاطر آورد. زندگی ما از محله‌ای دیگر در طلاب شروع شد و فکر کردیم باید آبادترش کنیم و این قانون ما بود که همه جا کره زمین است و فرقی ندارد اینکه می‌گویند اینجا پایین شهر است و آنجا نقطه بالا.

من فکر می‌کنم همه چیز زندگی دست خود آدم‌هاست. به نظر من، نوع و شیوه زندگی‌مان را ما خودمان انتخاب می‌کنیم و چه فرقی می‌کند کدام محله باشد. من باید انرژی خودم را حفظ کنم و به دیگران هم انتقال دهم و این آغاز حرکت ما در مسیر درخت‌کاری بود.

اما قصه این محله از سال ۶۰ شروع شد و انتقال ما به این خیابان (پنجتن). دوباره من بودم و بابا کنار هم و هم‌پا. بعد‌ها دیگران هم به جمع ما اضافه شدند. برادر و خواهرهایم هم که از این کار لذت می‌بردند.

کار را از خانه شروع کردیم و بعد هم به خیابان رسید و بعدتر به باغی کوچک در همین حوالی. بیشتر از هزار درخت کاشتم. نامهربانی‌ها و کم لطفی‌ها اوایل زیاد بود. اهالی پای نهال‌ها سم می‌ریختند. شاخه‌ها شکسته می‌شد و ...، اما هیچ‌کدام نه ناامیدمان کرد و نه دلسردمان.

دوباره از نو شروع کردیم. سال‌ها که گذشت و آن‌ها که نتیجه کار را دیدند خودشان راغب شدند. می‌آمدند و درباره چگونگی کاشت و نگهداری می‌پرسیدند و احساس آرامش و رضایت کسانی که در این محله زندگی می‌کردند مشتاقمان کرد گل فروشی را هم راه بیندازیم.

حالا بیشتر گل‌های تزیینی و آپارتمانی را همین‌جا بزرگ می‌کنیم و به فروش می‌رسانیم هم من و هم بچه‌ها عاشق این کار هستیم و لذتش را می‌بریم. خانواده هم مثل من اعتقاد دارند باید این فرهنگ گسترش یابد و هرکس محله و محدوده زندگی خود را تبدیل به فضای سبز کند.

همسر من با همه مشغله‌ای که به عنوان یک زن خانه‌دار دارد، آبیاری درختان را انجام می‌دهد و بچه‌ها هم پای کار هستند و هرکدام از فامیل که از زندگی شهری خسته و آزرده می‌شود بار و بندیلش را بر می‌دارد و می‌آید خانه ما. به روستا و شمال بیشتر شباهت دارد.   

 

با یک تیر چند نشان بزنیم

 بعد از بازنشستگی فراغت بیشتری در حوزه باغبانی دارم. برای استفاده از تجربیات دیگر کشور‌ها درباره درخت‌کاری بار‌ها به خارج از ایران سفر کرده‌ام. در ترکیه حرکت جالبی انجام داده‌اند و معابر عمومی را با کاشت درخت میوه پر کرده‌اند.

این کار چند سود دارد هم زیبایی و لطافت هوا را تأمین می‌کند و هم بخشی از تولیدات خانواده‌ها را. به نظرم رسید این طرح را در محله و شهرمان پیاده کنیم و دوست دارم این پیشنهاد را به شهرداری هم بدهم که کاشت درخت میوه را در دستورکار قرار دهند.

البته من خودم به دلیل حفظ هوای پاک بیشتر از کاج استفاده کرده‌ام، چون در تمام فصول سبز است و اکسیژن‌سازی دارد. اما بد نیست با یک تیر چند نشان بزنیم هم آبادی و هم تولید. به نظر شما چطور است؟


باغ بهشت در پنجتن

 

پاییز تماشایی محله ما

رنجبر با این پرسش کوتاه سراغ گل‌های دیگر گلخانه می‌رود. پرورش ۴۰ نوع کاکتوس در یک گلخانه. او از دلچسبی‌های کار می‌گوید که این سمت شهر را به بهشتی کوچک تبدیل کرده است. از هوایی که خنک‌تر از دیگر محله‌هاست.

از تابستان‌های دلچسب و زمستان‌هایی که قندیل‌های آویزان از درختان، محسورکننده است. می‌گوید: پاییز را فراموش نکنید حتما سری به محله ما بزنید. حالا خیلی‌ها آرزوی زندگی کردن در پنجتنی دارند که این درختان به آن زندگی داده‌اند.

 

خودمان کود تولید کنیم

انگار چیزی را فراموش کرده باشد و می‌خواهد از قلم نیفتد و آن آموزش استفاده از برگ‌های خشک شده به عنوان کود است. می‌گوید: این بهترین نوع کود است. خیلی‌ها برگ‌های درختان خشک شده را بیرون می‌ریزند، غافل از اینکه با جمع‌آوری آن‌ها می‌توان دوباره سودش را برد. برای تأکید بیشتر چند بار تکرار می‌کند تا از این موضوع غافل نشویم.


خودمان به فکر خودمان باشیم

رنجبر تا دم در بدرقه‌مان می‌کند آن هم با پیشنهاد‌هایی که کارساز و سودمند است: خانواده‌ها می‌توانند مولد درخت باشند. حتما فضایی را در خانه و خیابان و حتی پشت‌بام‌ها پیدا می‌کنند. منتظر نباشیم کسی این کار را برایمان انجام دهد. خودمان فکری برای حال خوبمان داشته باشیم. من حاضرم راهنمایی‌شان کنم. حرف زیاد است، اما فرصت ما کوتاه.

 در مسیر برگشت دوباره دالان سبز درختان است و بازیگوشی بچه‌ها. مدام با خودمان فکر می‌کنیم کاش یک چیزی اختراع شده بود تا می‌توانستیم این حس و حال خوب را ذخیره کنیم و برای همه کسانی که می‌خواهند و لازمشان می‌شود، ببریم. این چیز‌ها را برای نفس‌تنگی در این روز‌های خاکستری نیاز داریم.




* این گزارش یکشنبه ۱۱ شهریور سال ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۷ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44