جدال میان ملکمحمود سیستانی و نادرقلی افشار (نادرشاه بعدی) حکایتی بسیار طولانیتر از آغاز گردنکشی ملکمحمود نسبت به شاهتهماسب دوم صفوی و داعیه فرمانروایی وی دارد.
ملکمحمود که به دعوت بزرگان مشهد و درپی اضمحلال صفویه و سقوط اصفهان به دست افغانها، وارد مشهد شده بود تا شهر را از شر قدارهکشها و اراذلی که بر آن مستولی شده بودند نجات دهد، حالا داعیه حکومت بر همه ایران و تصاحب سریر شاهی را داشت و حکایت او و نادرقلی، حکایت دو پادشاهی بود که به قول سعدی شیرازی، «در یک اقلیم» نمیگنجیدند؛ زیرا سردار طایفه افشار نیز، چنین ادعایی را درسر داشت؛ هرچند با زیرکی و زکاوت، در بیان آن عجله نمیکرد تا وقتش فرابرسد.
باری، آنچه در پاییز سال ۱۱۰۵ خورشیدی رخ داد و سرانجام به فتح مشهد در ۱۶ ربیعالثانی سال ۱۱۳۹ قمری به دست نادرقلی افشار انجامید، مقدمهای دارد ناشنیده که از نقل آن گریزی نیست.
نادر اصالت اشرافی نداشت و مدعی نسب عالی نبود. او قدرت و جایگاه را به زور بازو و زکاوت خود بهدست آورد. طایفه وی، طایفه «قِرِقلو» از ایل افشار بودند؛ شاخهای از طوایف ترک قزلباش که در برکشیدن شاهاسماعیل یکم صفوی به قدرت و سپس حمایت از صفویه، نقشی محوری ایفا کردند. نادر، طبق گزارش عباس اقبالآشتیانی در «تاریخ ایران پس از اسلام»، در پاییز سال ۱۰۶۷ خورشیدی و در خانوادهای گمنام، جایی در شمال خراسان، زاده شد.
پسر امامقلی افشار که سودای مهتری داشت، بعدها و درپی کسب افتخار دامادی حاکم ابیورد، «باباعلیبیک»، توانست شجاعت و زکاوت نظامی و سیاسی خود را به رخ همگان بکشد و بهتدریج، قدرت خاندان همسر را تصاحب کند. درست در همین زمان بود که در نزاع قدرت طوایف خراسان، دو تن از سرداران وابسته به نادرقلی به نامهای «قلیچخان پاپالو» و «امامقلی ایرلو»، رو به ملکمحمود نهادند و نادر برای تنبیه آنها و جلوگیری از اقدام مشابه، دستبهکار شد.
محمدمهدی استرآبادی در «جهانگشای نادری»، آورده است که نادرقلی، بههمراه جمعی از افراد خود و ظاهرا به احضار و دعوت ملکمحمود سیستانی، راهی مشهد شد تا نقشهاش را عملی کند، اما در نخستین گام، تصمیم به تغییر هدف گرفت و به قتل ملکمحمود و برداشتن رقیب سرسخت از سر راه ترقی و کسب قدرت، متمایل شد.
به این ترتیب در میدان بازی «گاوسلوک» (احتمالا گودسلوک)، جایی در نزدیکی مشهد، نادر و افرادش بنای چوگان با ملکمحمود را گذاشتند تا در میانه بازی با کشیدن دهانه اسب، وی را بر زمین بیندازند و به حیاتش خاتمه دهند، اما به قول استرآبادی، «دست آن حضرت بر دهان اسب ملک خورده، جلو به دستش نیامد».
نادر بعد از ناکامی در این اقدام، ملکمحمود را به برپایی اردوی شکار در روستای «یامخانه» (دهکدهای در شمال مشهد قدیم که فیالحال وجود ندارد) ترغیب کرد و در این سفر تفریحی، قلیچخان و امامقلی مزبور را دفعتا از میان برداشت و بهتاخت راهی ابیورد شد. از آن پس تا فتح مشهد در پاییز سال ۱۱۰۵ خورشیدی، بساط جنگ و رقابت میان نادرقلی و ملکمحمود برپا و هریک بهدنبال حذف دیگری بود.
با آغاز تکاپوی شاهتهماسب دوم صفوی و تلاش او برای احیای حکومت فروپاشیده صفوی، وی که آوازه شهرت نادرقلی افشار را شنیده بود، بدش نمیآمد که از نیرو و توان این سردار تازهکار و البته خوشنام و توانا بهرهمند باشد. مرحوم اقبالآشتیانی، ماجرای دعوت نادر به اردوی شاهتهماسب دوم را چنین روایت کرده است: «شاهتهماسب دوم که در فرحآباد مازندران اقامت داشت، یکی از سرداران خود یعنی رضاقلیخان را به فتح مشهد و دفع ملکمحمود سیستانی فرستاد و او نیز از نادر یاری خواست».
نادر با وجود اجابت دعوت رضاقلیخان و همراهی وی برای فتح مشهد، نمیخواست پیروزی را زیر پرچم او بهدست آورد و به همین دلیل، از همان اول کار بنای ناسازگاری گذاشت و این ناهماهنگی، به شکست سخت آن دو در مقابل ملکمحمود و غلبه وی بر نیشابور انجامید، با این حال نادر که درپی عرضاندام و خودنمایی بود، بلافاصله لشکری آراست و با حملهای برقآسا، در دوفرسخی مشهد توانست شکست قبل را جبران کند، اما این پیروزی دوامی نداشت.
نادر یکیدوبار دیگر شانس خود را برای غلبه بر ملکمحمود آزمود، اما راه به جایی نبرد؛ مثلا یکبار اهالی روستای «بُقمِج» (امروزه از توابع چناران است) علیه ملکمحمود شوریدند و از نادر کمک خواستند. او نیز بهشتاب راهی مشهد شد، اما در «اشترپی» از توابع رادکان، مغلوب سپاه ملکمحمود شد و بهناچار، به منطقه کلات بازگشت. این نبردها چندی ادامه داشت تاآنکه سرانجام نادر توانست با غلبه بر ملکمحمود در نزدیکی «باباقدرت»، وی را وادار به پذیرش شکستی سنگین کند.
این پیروزی قاطع، نام نادر را بیش از گذشته بر سر زبانها انداخت و شاهتهماسب دوم را که بهدنبال راهی برای از میان برداشتن ملکمحمود و استیلا بر خطه خراسان و شهر مشهد بود، به دعوت از دلاور ایل افشار، ترغیب کرد؛ بهویژه آنکه نادر بعد از غلبه در باباقدرت، از خود شجاعت و تهور بسیار نشان داد و در سال ۱۱۰۳ خورشیدی، با هزار سوار زبده، خودش را به محل چوگان ملکمحمود، در نزدیکی رودخانه «سیاهآب» مشهد رساند و بعد از قدرتنمایی، بهسمت «خواجهربیع» حرکت کرد و پس از اقامتی شبانه، بیهیچ وهم و وحشتی، به ابیورد بازگشت.
همانطور که گفتیم، شاهتهماسب دوم برای از میان برداشتن ملکمحمود و ضمیمه کردن دوباره خراسان به قلمرو صفویه، بیتابی میکرد. ملکمحمود نیز با اعلام پادشاهی و ضرب سکه به نام خودش در سال ۱۱۰۳ خورشیدی، بر حساسیت شاهتهماسب دوم افزود.
به این ترتیب، سپاهی مقتدر به فرماندهی فتحعلیخان قاجار، بهسمت مشهد فرستاد و خود نیز، با سپاه همراه شد. در این سفر، شاهتهماسب دوم، از نادر خواست با سپاه وی همراهی کند و نادر این دعوت را پذیرفت تا بتواند از شهرت و نیکنامی دودمان صفویه، توشهای برای ترقی و پیشرفت بهدست آورد.
این پیوستگی باعث شد تعداد زیادی از قبایل و طوایف ترک و کرد خراسان که تا پیش از آن میل چندانی به همراهی نادر نداشتند و چهبسا او را رقیب میپنداشتند، به فرماندهی و همراهی وی تن دهند و به این ترتیب، کار نادرقلی افشار سخت بالا گرفت.
این رونق چشمگیر، حسد و وحشت فتحعلیخان قاجار را که بهدنبال توسعه قدرت و تسلط بر دربار آشفته صفوی بود، برانگیخت و کار به جایی رسید که سردار قاجار، برای زهرچشم گرفتن از نادر، یکی از رؤسای طایفه کردان خبوشانی را گردن زد و با این عمل نابخردانه، آتش فتنه و دعوایی سخت را به جان سپاه صفوی انداخت.
نادر که هدف اصلی خود را در آن مقطع، حذف قطعی ملکمحمود، فتح مشهد و غلبه بر خراسان تعیین کرده بود، بنا را بر صلح گذاشت و با وجود زبانه کشیدن آتش دشمنی، از تهماسب دوم خواست که خاطیان را ببخشد. با این سیاست، جایگاه نادر درمیان سپاه صفوی تثبیت شد و تهماسب دوم نیز، به او لقب «تهماسبقلی» داد.
با فروکش کردن ظاهری دعوا، سپاه تهماسب دوم در ۲۲ محرم سال ۱۱۳۹ (۲۸ شهریور ۱۱۳۵ خورشیدی) بهسوی مشهد حرکت کرد و در دوم صفر همان سال (۷ مهر ۱۱۰۵)، جایی بین دروازه ارگ و کوهسنگی، اردو زد.
ملکمحمود که خیال تسلیم شدن نداشت و محل اردو را در تیررس توپهای خودش میدید، بنای شلیک بهسوی سپاه تهماسب دوم را گذاشت. نادر تدبیری اندیشید و با حرکتی سریع و شجاعانه، سپاه را از نزدیکی باروهای شهر گذراند و اینبار آنها را دورتر از تیررس توپها، در خواجهربیع مستقر کرد.
ظاهرا چند عملیات پیشین وی در این منطقه و آشنایی با موقعیت سوقالجیشی ناحیه خواجهربیع، در این انتخاب دخیل بود. در همین جابهجایی، نادر تصمیم گرفت کار فتحعلیخان قاجار را یکسره کند و رقیب خطرناک را از سر راه بردارد. با تدبیر نادر و همکاری تهماسب دوم، فتحعلیخان به چادر شاه احضار و فیالمجلس، متهم، محکوم و اعدام شد و پیکرش را در مقبره خواجهربیع دفن کردند. این اتفاق در ۱۴ صفر سال ۱۱۳۹ قمری (۱۹ مهر ۱۱۰۵ خورشیدی) رخ داد.
هنگامی که خبر این واقعه به گوش ملکمحمود رسید، پنداشت که در سپاه تهماسب دوم، شکافی عمیق ایجاد شده و فرصتی برای غلبه بهدست آمده است. این بود که از مشهد خارج شد و تلاش کرد شانس خود را برای عقب راندن دشمن امتحان کند. اما هوشیاری نادر، اجازه توفیق به ملکمحمود نداد و او با پذیرش شکست، به داخل باروهای مشهد عقب نشست.
محاصره شهر حدود دو ماه به طول انجامید تاآنکه «پیرمحمد»، یکی از افراد فتحعلیخان که به طمع مقام و ثروت به ملکمحمود پناه برده بود و فیالحال، اوضاع وی را رو به افول میدید، حاضر شد درمقابل دریافت پول، دروازه «نوغان» را بر روی نادر و سپاهیانش بگشاید.
این اتفاق در ۱۶ ربیعالثانی سال ۱۱۳۹ قمری (۲۰ آذر ۱۱۰۵ خورشیدی) رقم خورد و بالاخره، نادر توانست مشهد را فتح کند. فتح مشهد، نخستین گام بزرگ وی برای طی کردن مسیر رسیدن به اوج قدرت بود.
* این گزارش چهارشنبه ۱۰ آبانماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۴ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.