کد خبر: ۶۲۴
۲۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

سفر به روزگاری که هنوز ولیان طبرسی را خراب نکرده بود

از روزهایی که هنوز مردم به تجملات رو نکرده بودند و هرکس هرچه درمی‌آورد، می‌خورد و کمتر به فکر اندوختن بود. همه همان چیزی بودند که نشان می‌دادند. اکبر کامرانی‌مشهدی 61ساله یکی از قدیمی‌های محله طبرسی است. او که به‌دلیل همسایگی خانه پدری‌اش با حرم مطهر هرروز با صدای نقاره‌خانه بیدار می‌شد، در این گزارش زمانی را روایت می‌کند که هنوز ولیان، استاندار وقت، طرح توسعه حرم مطهر رضوی را اجرایی نکرده بود و طبرسی و کودکی او شکلی متفاوت داشت.

خانه پدری و حال‌وهوای آن، کوزه‌های ترشی و شیشه‌های آب‌غوره که پشت پنجره‌های زیرزمین و خرپشته ردیف شده بودند، روزهای گرم تابستان و طعم بستنی اول بازارچه، بوی نم باران روی سقف کاهگلی خانه، خانه‌ای که فقط جای خواب نبود، حیاط بود، حوض بود، درخت انگور و انار بود، صدای بازی و شادی کودکان بود و زندگی جریان داشت... حالا نیم‌قرن از آن زمان می‌گذرد.

از روزهایی که هنوز مردم به تجملات رو نکرده بودند و هرکس هرچه درمی‌آورد، می‌خورد و کمتر به فکر اندوختن بود. همه همان چیزی بودند که نشان می‌دادند. اکبر کامرانی‌مشهدی 61ساله یکی از قدیمی‌های محله طبرسی است. او که به‌دلیل همسایگی خانه پدری‌اش با حرم مطهر هرروز با صدای نقاره‌خانه بیدار می‌شد، در این گزارش زمانی را روایت می‌کند که هنوز ولیان، استاندار وقت، طرح توسعه حرم مطهر رضوی را اجرایی نکرده بود و طبرسی و کودکی او شکلی متفاوت داشت.

 

شناسنامه محله

نخستین کوچه بعد از بست طبرسی، کوچه‌ای بن‌بست و قدیمی بود که منزل پدری کامرانی در آن قرار داشت. این کوچه به نام فاطمه فال‌بین در بین مردم شهرت یافته بود. چون فردی در آن زندگی می‌کرد که مردم برای دانستن آینده خود سراغ او می‌‌رفتند. چیز زیادی از این خانم همسایه به یاد ندارد. چون در همان کودکی اسم کوچه به نام بن‌بست عزیزپور تغییر کرد. دلیل نام‌گذاری هم این بود که در آخرین خانه کوچه که باعث بن‌بست شدن آن نیز شده بود، منزل فردی به نام عزیزپور قرار داشت.
در گذشته بیشتر از اینکه کوچه‌ها را نام‌گذاری کنند یا خانه‌ها را به پلاک بشناسند، نام اهالی و افرادی که در آن زندگی می‌کردند، شناسنامه کوچه و حتی محله را شکل می‌داد. زمان زیادی نگذشت که شهرداری نام کوچه را به فروزان تغییر داد. البته سال‌ها بعد، زمانی که برادر کوچک‌تر اکبر، شهید شد، این بن‌بست به نام شهید کامرانی نام‌گذاری شد.

دهه40 هنوز هم کوچه‌های شهر مشهد پر از خانه‌های یک‌طبقه و البته بیشتر آن‌ها باریک و کاهگلی بود. کوچه فروزان نیز از این قاعده مستثنا نبود. سر کوچه شیب‌دار بود و وسط آن نیز چاه آبی قرار داشت تا باران داخل آن جمع شود. خبری از هتل، آپارتمان یا مسافرخانه نبود. البته برخی اهالی اتاقی از خانه خود را در اختیار زائر قرار می‌دادند. سال‌ها گذشت تا چهره این محدوده به مرکزی برای زوار تغییر پیدا کرد.

هنوز هم یادآوری گذشته‌ها مزه گسی را برای بیشتر افراد به همراه دارد. شاید به‌دلیل خاطرات شیرینی است که تجربه کرده‌اند و طعم تلخی که دیگر تکرار نمی‌شود. کامرانی خانه‌‌ای کاهگلی و آجری را به یاد می‌آورد که ورودی آن با راهرو باریکی آغاز می‌شد و با چندپله به طبقه بالا می‌رفت. 3اتاق خواب و یک آشپزخانه در این طبقه قرار داشت. سپس حیاطی با یک حوض بزرگ در وسط و 4باغچه گرداگرد آن بود. این حیاط به‌نوعی مرکز خانه به شمار می‌رفت. چون در طرف مقابل ساختمان دیگری قرار داشت که شاه‌نشین و خانه‌های روبه‌آفتاب در آن قرار داشتند. طبقه پایین هم مطبخی بود که هنوز هم با تصویرسازی آن طعم پلوهای هیزمی مادر برایش تداعی می‌شود.

 

بیدار شدن با صدای نقاره‌خانه

به‌دلیل همسایگی خانه پدری‌اش با حرم مطهر هرروز با صدای نقاره‌خانه بیدار می‌شد. مادرش اهل تپل‌محله و پدرش ساکن محله نوغان بود.
سؤال‌های ما او را به گذشته‌ها می‌برد و تصاویری در ذهنش زنده می‌شود. اینکه با ریختن اولین برگ‌های درختان و وزوز باد که شروع فصل پاییز را خبر می‌داد، مادرش دست‌به‌کار می‌شد. رنگ و بوی حیاط خانه تغییر می‌کرد و پر می‌شد از سبد‌های انگور و گوجه. انگورهایی که در زیرزمین با طنابی از سقف آویزان می‌شد و برخی از آن‌ها در شیشه‌های بزرگ برای آب‌غوره ریخته می‌شد.
بوی خوش گوجه‌های پخته‌شده در دیگ‌های بزرگ را هنوز هم به یاد دارد. از لحن صدایش مشخص است که با چه شوقی روزهایی را به خاطر می‌آورد که زیر یک کرسی جمع می‌شدند، یا زمانی که با برادر کوچک‌ترش به گوشت‌های قورمه‌شده در ظرف‌های سفالی بزرگ زیرزمین ناخنک می‌زدند.

همان‌طور که خاطرات آن روزها را زیر لب مزه‌مزه می‌کند، می‌گوید: زمستان‌های سختی بود. شدت بارش برف به‌حدی بود که وقتی آن‌ها را پارو می‌کردیم و از پشت‌بام به داخل حیاط می‌ریختیم، ارتفاعشان فاصله کمی با پشت‌بام داشت. بنابراین ناچار بودیم تونلی در میان برف‌ها بزنیم تا بتوانیم از سرویس بهداشتی داخل حیاط استفاده کنیم. به خاطر دارم یک‌بار همراه با برادرم مانند اسکیموها غاری داخل حیاط درست کردیم و زمانی در همان غار بازی می‌کردیم.

در کوچه‌ها هم همین وضع وجود داشت و باید تونلی تا سر کوچه حفر می‌شد تا امکان رفت‌وآمد برای ساکنان باشد. با وجود برف سنگینی که باریده بود، مدارس تعطیل نمی‌شد و اکبر و برادرش مجبور بودند تا راه خانه به مدرسه را پیاده بروند. آن‌ها برای اینکه روی برف‌ها سر نخورند، چوب‌هایی را مانند اسکیت درست کرده بودند و به کفش‌هایشان می‌بستند و چوب دیگری را به دست می‌گرفتند تا خودشان را به مدرسه برسانند.

خانه‌ها و مغازه‌ها کاهگلی با پنجره‌ها و درهای چوبی بود. کف حیاط نیز از آجر بود و وسطش حوضی داشت. انگار خانه بدون حیاط و حوض صفایی نداشت. کامرانی می‌گوید: 2کارگر گل و کاه را آن‌قدر لگد می‌کردند تا محکم شود. آن زمان دیگر باران و برف روی آن تأثیری نداشت. البته هرچندسال این کار تکرار می‌شد. سقف خانه‌ها یا حتی بازارها چوبی و به‌شکل پروازی بود و همین باعث می‌شد تا گرما و سرما نفوذ نکند. به همین دلیل هم تابستان با یک بادبزن دستی خنک و زمستان‌ها هم با همان کرسی گرم می‌شد.

قدیم‌ها آب‌انبار هر خانه منبع تأمین آب برای خانواده‌ها به شمار می‌رفت. فردی معروف به حسین آبی 2سطل را با یک چوب به یکدیگر وصل کرده بود و چوب را روی شانه‌های خود می‌گذاشت و سطل‌های آب را حمل می‌کرد و آب را به داخل آب‌انبار هر خانه می‌ریخت. برای گرفتن مزدش هم چوب‌خطی روی سردر خانه می‌کشید تا مشخص شود چند سطل آب آورده است.

کامرانی می‌گوید: این آب از سقاخانه اسمال‌طلای حرم برداشته می‌شد. به این شکل که جوی باریکی از بالاخیابان به سمت پایین‌خیابان می‌آمد و در خندقی که در آخر پایین‌خیابان قرار داشت، ریخته می‌شد.

 

غسالخانه به عیدگاه و بعد هم به بیرون شهر رفت

او درباره نام محله طبرسی هم برایمان می‌گوید: در گذشته خیابان‌های شهر به 4طرف حرم محدود می‌شد؛ یکی بالاخیابان بود که اکنون به نام خیابان شیرازی معروف است و دیگری پایین خیابان بود که آن را به نام خیابان نواب‌صفوی می‌شناسند و سومی خیابان تهران بود که به خیابان امام رضا(ع) می‌نامند و خیابان دیگر به‌دلیل وجود قبر شیخ طبرسی به همین نام شناخته می‌شد و تنها خیابانی است که هیچ‌گاه اسم آن تغییر نکرد.

به یاد دارد دور بست قبل از اجرای طرح توسعه حرم مطهر توسط ولیان، مغازه‌هایی وجود داشت که در زمان خودش شاید جزو آثار باستانی به شمار می‌رفت: اول طبرسی کتاب‌فروشی عطایی متعلق به امام‌جمعه سال‌های نه‌چندان دور طرقبه بود. در کنار کتاب‌فروشی حمام شبانه‌روزی قرار داشت که شاید تنها حمام شبانه‌روزی آن زمان به شمار می‌رفت. حمامی بزرگ که نمره و عمومی داشت. بعد از حمام غسالخانه‌ای قدیمی بود که به باغ رضوان متصل می‌شد. این غسالخانه به شکل اتاق‌های مجزا بود و اکبر در همان سن بچگی به‌دلیل کنجکاوی زیادی که داشت، دیدن آن اتاق‌ها برایش جالب و با کمی ترس همراه بود. می‌گوید: بعد از اینکه غسالخانه خراب شد، یکی مشابه همان در عیدگاه ساخته شد، اما بعد از گذشت چندسال غسالخانه را به بیرون شهر منتقل کردند. کنار غسالخانه سر بازارچه حاج‌آقاجان یک رخت‌شوی‌خانه‌ قرار داشت که تا همین 10سال پیش اتاقک‌های آن هنوز به چشم می‌خورد. زائران برای شست‌وشوی لباس‌هایشان به این مکان می‌رفتند که در همسایگی آن هم چهارشنبه‌بازار بود.

 

چهارشنبه‌بازاری که سوخت

آن‌طور که کامرانی می‌گوید، اسم آن چهارشنبه‌بازار بود، ولی تمام روزهای هفته دایر بود و همه نوع اقلامی برای فروش در آن وجود داشت. دست‌فروشانی که در آن کار می‌کردند، با گاری‌هایشان حجره‌مانندی درست کرده بودند و آمدوشدی در بازار حکم‌فرما بود، اما قبل از انقلاب چندین‌بار شهرداری به آن‌ها برای جمع کردن بساطشان تذکر داده بود، ولی گوششان بدهکار نبود تا اینکه به‌سبب اتفاقی که افتاد، ناچار به ترک این مکان شدند.

اکبر از مغازه پدرش به سمت خانه بازمی‌گشت که در بین راه از مردم شنید بازار مشهد آتش گرفته است. وقتی به خانه نزدیک‌تر شد، متوجه شد که دودی آسمان را فراگرفته و اهالی را به وحشت انداخته است. پاسبان‌ها اطراف بازار را بسته بودند و اجازه رفت‌وآمد به کسی نمی‌دادند. آن موقع بود که فهمید چهارشنبه‌بازار آتش گرفته و هرچه در آن بوده به تلی از خاکستر تبدیل شده است. روز بعد هم شهرداری با بولدوزری زمین را صاف و به بازار تبدیل کرد و مغازه‌های آن را فروخت. چندسال بعد هم که در طرح توسعه حرم کاملا از بین رفت.

 

کوچه چهل‌خانه

مدرسه رام، واقع در کوچه چهل‌خانه، مکانی بود که اکبر در آن تحصیلات ابتدایی را گذرانده است. این کوچه نزدیک به کوچه هشت‌متری و چهارراه مقدم بود و چون در گذشته کوچه‌ها کوچک‌تر و با تعداد خانه کمتری بود، این کوچه که بزرگ‌تر و تعداد خانه‌های بیشتری داشت، در بین اهالی به نام کوچه چهل‌خانه شناخته می‌شد. سر کوچه پیرمردی مغازه داشت که اسب‌ها را نعل می‌کرد. نعلی که کف پای اسب قرار می‌گرفت و چشمان بسته اسب، اکبر را ترغیب می‌کرد تا هرزمان که از مدرسه بازمی‌گشت، مدتی بایستد و محو تماشای کار پیرمرد شود. قدیمی‌ها می‌گفتند پیرمرد در گذشته آهنگر بوده و آخر مغازه خودش نعل می‌ساخته است.

بازیگوشی در دوران کودکی مزه دیگری دارد و هنوز هم با شیرینی از آن یاد می‌شود. کامرانی درشکه‌هایی را به خاطر دارد که ابتدای خیابان طبرسی می‌ایستادند تا زائران را دور حرم بچرخانند. او نیز در همان عالم بچگی پشت درشکه که جای وسایل زائران بود، خودش را جا می‌داد، اما درشکه‌چی شلاق خود را در هوا می‌چرخاند و به سمت عقب می‌زد تا اگر فردی پشت درشکه نشسته است، پیاده شود.

 

هتل حاجی‌لته

دور بست طبرسی هتلی به نام هتل سینا قرار داشت و تنها هتل باآسانسور مشهد بود. این هتل را حاجی لته ساخته بود که در گذشته مغازه پارچه‌فروشی داشت، اما چندسال بعد به‌دلیل طرح توسعه این هتل نیز خراب شد و به تاریخ پیوست.
بازارچه حاج‌آقاجان از یک طرف به کوچه حوض امیر و از طرف دیگر به بست طبرسی راه داشت. این بازارچه در گذشته پوشیده بود و سقف داشت، اما بعد از مدتی سقف آن را برداشتند.

کامرانی می‌گوید: در آن زمان آن‌قدر زائر خارجی و عرب‌زبان به مشهد می‌آمد که زائران داخلی به اندازه آن‌ها در شهر دیده نمی‌شدند. بیشتر آن‌ها برای خرید به این بازارچه و دیگر بازارهای اطراف حرم مراجعه می‌کردند. شغل‌های مختلفی در بازارچه وجود داشت؛ از میوه‌فروشی و پارچه‌فروشی، مغازه‌های انگشتری عقیق و فیروزه گرفته تا عطاری و کفاشی و... . مسجدی در راسته بازارچه قرار داشت که صدای اذان آن در تمام راسته می‌پیچید. شاید بیشتر بازارچه حاج‌آقاجان در گذر زمان خراب شده باشد، اما هنوز بخشی از آن باقی مانده است که می‌تواند جزو آثار تاریخی و نماد شهر باشد.

 

کوچه سیابون

او گریزی هم به کوچه سیابون می‌زند و بیان می‌کند: یک طرف کوچه سیابون فلکه طبرسی و طرف دیگر آن کنار شهرداری کنونی ثامن بود. چاقوسازها و زنجیرباف‌ها در این کوچه مغازه داشتند و بیشتر فال‌گیرها ساکن اینجا بودند. آسیابی هم در کوچه سیابون قرار داشت که به همان شکل قدیمی و بستن اسب و چرخاندن آن به دور سنگ، گندم را آرد می‌کرد. روبه‌روی کوچه سیابون کوچه جدیدها قرار داشت که بیشتر یهودی‌های تاجر در این کوچه ساکن بودند و بعد از انقلاب مهاجرت کردند.
او که خانه عمه‌اش در محل فعلی بازار رضا(ع) قرار داشته است، تصریح می‌کند: از فلکه آب تا هفده‌شهریور اولین بولواری بود که در مشهد توسط شهرستانی، شهردار وقت، ساخته شد، اما زمان ولیان این خیابان خراب شد و بازار رضا(ع) بنا شد. زمانی که بازار رضا(ع) احداث شد، به مغازه‌داران اطراف حرم که مغازه‌شان را به‌سبب طرح توسعه از دست داده بودند، در آن مغازه‌ای داده شد.

 

شغل پدری

قدیم رسم بر این بود که پسران حرفه پدر را پیشه خود می‌کردند. پدر اکبر در بست بالا در بازار حکاک‌ها مغازه پارچه‌فروشی داشت و گل‌دوزی‌های فاخری برای پرچم‌ها انجام می‌داد. به‌طوری‌که طبقه بالا را با گذاشتن چند چرخ خیاطی و به‌کار گرفتن چند کارگر به همین کار اختصاص داده بود: پدرم به‌دلیل خط خوشی که داشت، روی پرچم با صابون خطاطی می‌کرد و برادر بزرگ‌ترم روی همان خطوط را گل‌دوزی می‌کرد. کار آن‌ها به‌قدری تمیز و زبانزد بود که پارچه‌ها نه‌تنها به شهرهای دیگر، بلکه به بحرین و کویت هم صادر می‌شد.گل‌دوزی‌های پرچم‌های برادرش آن‌قدر تمیز بود که مغازه آن‌ها به نام علمدار در بین مردم شناخته می‌شد. اکبر هم که هنوز سن‌وسال چندانی نداشت، عصرها به مغازه پدر می‌رفت و کارش را با باز کردن کلافچه و تبدیل آن به نخ شروع کرد. بابت این کار هم یک قران می‌گرفت تا برای خودش از سر بازارچه بستنی بخرد.

بستنی‌فروشی اول بازار قرار داشت و بستنی کاردی می‌داد: بشکه بزرگی از جنس فلز و چوب با منبعی وسط آن قرار داشت که بستنی را داخل این منبع می‌ریختند. دورتادور منبع هم یخ و نمک می‌ریختند و با یک چوب بلند یخ‌ها را در بشکه هم می‌زدند و سپس بستنی را داخل صندوق دستی مثل یخچال‌های امروزی ‌می‌ریختند. زمانی که بستنی می‌بست، با کاردک بستنی را جدا می‌کردند و وزن می‌کردند و به دست مشتری می‌دادند. بستنی‌هایی که هنوز هم طعم آن را به یاد دارم. آن سال‌ها بازارها سرپوشیده و حلبی‌شکل بود و زیر سقف حلبی تمام‌چوب‌بست بود. به‌طوری‌که صدای باران در بازار می‌پیچید و باقی‌مانده آن از راه ناودان به داخل چاه‌‌هایی می‌ریخت که در فاصله چندمتری بازار بود. 

تمام پشت‌بام مغازه‌ها آجری و کاهگلی و سردر آن‌ها کاشی‌کاری با آیه قرآن و... بود. بیشتر مغازه‌های بازار حکاک‌ها را انگشترفروشی، پارچه‌فروشی، قالیچه‌فروشی و... تشکیل می‌داد. بغچه‌های سوزنی دوخته می‌شد که به سرویس حمام عروس معروف بود. لباس عروس و داماد را در آن می‌گذاشتند و برای رفتن به حمام عمومی که یکی از رسم‌های آن زمان بود، استفاده می‌شد. البته در کنارش یک سجاده و جانماز داشت. الان دیگر بغچه سوزنی در بازار وجود ندارد و فقط به‌عنوان تزیین روی میز استفاده می‌شود.کامرانی در پایان هم از برادر شهیدش یادی می‌کند و می‌گوید: برادرم کشتی‌گیری بنام و قهرمان بود و برای خدمت سربازی به جبهه رفت. بعد از گذراندن دوره آموزشی راهی کردستان شد. به‌دلیل اینکه ورزش‌کار و تنومند بود، رزمندگان را آموزش می‌داد، اما 3ماه از خدمتش نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44