تلفن زنگ میخورد و آن سوی خط کسی است که خودش را آمنه ستاره معرفی میکند. از اهالی محله دانشجو است و میخواهد فردی از هم محلهایهایشان را معرفی کند که به قول خودش آچار فرانسه محل است. به گفته او هر کدام از اهالی که خودروشان خراب شود یا شوفاژها و لوازم خانگیشان به تعمیر نیاز داشته باشد سراغ محمدرضا احمدی میروند. گاهی حتی برای تعویض واشر شیرهای آب هم او را صدا میزنند. این فرد فنی، اهل تئاتر و شعر هم هست و کتابی نیز به چاپ رسانده است. از آنجایی که دستی در موسیقی دارد، در دورهمیها و مجالس شادی همسایهها و اقوام، تنبک یا سنتورش را به دست میگیرد و مینوازد. پس از کسب اطلاعات بیشتر، با احمدی تماس میگیریم؛ اما چون در پالایشگاه گاز عسلویه شاغل است قرار مصاحبه به دو هفته بعد موکول میشود ولی سرانجام زمان موعود فرا میرسد و محمدرضا احمدی کرمانشاه میهمان ما میشود.
همان ابتدای گفتوگو تأکید میکند مشهدی است و این پسوند کرمانشاه ربطی به اصالتش ندارد. متولد 1338 است و کودکی را در کوچه پس کوچههای خیابان امام خمینی(ره) گذرانده و از آنجایی که به کارهای فنی علاقه داشته تحصیلات متوسطه را در رشته مکانیک طی کرده است.
نقطه عطف زندگی او به سال 54 مربوط میشود. موقعی که 16 سال داشت و عاشق شد. آن زمان برادرش تازه ازدواج کرده بود و وقتی برای اولین بار خانواده همسر برادرش به منزل آنها میآیند او عاشق خواهر خانم برادرش میشود. عشقی که تا امروز پابرجا مانده و به قول خودش آتشینتر از اول است؛ اما ماجرا به این راحتی نبوده و این عشق، سرآغاز روزهای سختی میشود. او پس از ابراز عشق به خواهر خانم برادرش، دغدغه این را داشت که آیا او هم محمدرضا را دوست دارد یا نه؟ وقتی از طریق خانم برادرش متوجه میشود معشوقه پانزدهسالهاش هم به او علاقهمند است درخواست ازدواج را مطرح میکند؛ اما به محض اینکه خانوادهها متوجه علاقه آنها میشوند مبنا را بر جوانی و عشقهای زودگذر میگذارند و از این پس مانع دیدار آن دو با یکدیگر میشوند. از طرفی خانواده دختر اعتقاد داشتهاند اگر دو خواهر با دو برادر ازدواج کنند یکی از آنها فوت میکند؛ بنابراین به طور جدی با این عشق مخالفت میکنند؛ اما احمدی که دیگر میدانسته عشقش یک طرفه نیست با وجود فراقی شش ساله به آن وفادار میماند.
او که نه در ادبیات سررشته داشته و نه نمره خوبی از این درس در کارنامهاش دارد، به یاد معشوقهاش شاعر میشود و شروع به سرودن شعر میکند تا بدین وسیله احساس درونش را با کلمات عجین کند. در این بین سال 57 دیپلم میگیرد و جزو اولین گروه بعد از انقلاب میشود که کنکور میدهد. او در این آزمون پذیرفته و تحصیلات کاردانی را در انستیتوی تکنولوژی مشهد ادامه میدهد؛ اما با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها مواجه میشود. همچنین سال 57 که در راهپیماییهایی علیه رژیم شاهنشاهی شرکت داشت دستگیر میشود و پس از حبس در زندان سیاسی، کتکهای فراوانی را تحمل میکند.
سرانجام سال 60 که دو خانواده میبینند محمدرضا و معشوقهاش با وجود اینکه در این 6سال یکدیگر را ندیدهاند همچنان بر عشقشان پابرجا هستند، با ازدواجشان موافقت میکنند؛ اما خانواده دختر شرط خرید خانه را مطرح میکنند که پدر محمدرضا قبول کرده و آن زمان مبلغ 125 هزار تومان برای خرید منزل آنها هزینه میکند که نسبت به زمان خودش مبلغ بالایی بوده است. بدین صورت محمدرضا به عشقش میرسد و از سال 60 زندگی مشترک خود را شروع میکند. او سال 62 تحصیلات فوق دیپلمش را به پایان میرساند و در شرکتهای خصوصی، مشغول انجام کارهای تأسیساتی، لولهکشی و امثال آن میشود. سال 63 به خدمت سربازی میرود و با توجه به اینکه آن زمان جنگ بین ایران و رژیم بعثی عراق بود، این دوران را در جبهه به سر میبرد. سال 65 که خدمت سربازیاش تمام میشود، باز به کارهای تأسیساتی و لولهکشی در شرکتهای خصوصی مشغول میشود تا اینکه سال 68 به استخدام شرکت گاز در میآید و برای کار در پالایشگاه شهید هاشمی نژاد سرخس، همراه همسرش عازم این شهرستان میشوند. به گفته خودش این شهرستان در آن زمان امکانات محدود و شرایط آب و هوایی بدی داشت و بیشتر روزها با گرد و خاک بسیار و توفانهای شن مواجه بودهاند.
او که میبیند در سرخس هیچ مکان تفریحی وجود ندارد، به اتفاق چند نفر از دوستانش تصمیم به اجرای تئاترهای طنز میگیرد تا بدین وسیله لحظات شادی را برای دیگران به وجود آورد. در این زمان، احمدی که طبع نویسندگی و شاعری دارد، شروع به نوشتن نمایشنامه و اجرای تئاتر میکند و بدین شکل تا حدی با این عرصه هم آشنایی پیدا میکند. ناگفته نماند که پدر احمدی از تعزیه خوانهای زمان خودش بود و همیشه در منزلش مراسم تعزیهخوانی برپا میشد. او خیلی دوست داشت محمدرضا کار تعزیهخوانی را انجام دهد؛ اما احمدی چندان علاقهای به این کار نداشت و جز در موارد محدودی، تعزیهخوانی نمیکند. سال 74 که پدر احمدی فوت میکند او تصمیم میگیرد به یاد پدر، سراغ دوستان تعزیهخوانش برود؛ بنابراین از این پس در مجالس تعزیهخوانی شرکت میکند و ضمن اجرا، بعضی اشعار و دیالوگهای آنها را اصلاح میکند. به عنوان مثال حوادثی که دارای اغراق بیش از حد بود، جاهایی که از زبان امام(ع)، به دشمنان دشنام داده میشد، مواردی که دشمنان با احترام با امام حسین(ع) برخورد میکردند و امثال اینها را اصلاح میکند و به یاد پدر چند سالی را به تعزیهخوانی میپردازد و سال 80 بنا به دلایل اعتقادی از این گروهها فاصله میگیرد.
او در خاطراتش از پدر به روزی اشاره میکند که مدتی بود درآمد نداشت. برای اولین بار تصمیم میگیرد از پدرش پول قرض کند. به خانه پدرش میرود، پس از احوالپرسی، پدرش از او میخواهد شیر آب حوض را تعمیر کند. او این کار را انجام میدهد. سپس کنار پدر مینشیند و با خودش فکر میکند چطور درخواست پول را مطرح کند. در ذهنش بود 3 هزار تومن از پدرش بگیرد و وقتی کاری پیدا کرد آن را برگرداند. در همین حین پدرش میگوید «خدا خیرت دهد تو میایی و به من سر میزنی، برادرانت که هر وقت میآیند پول میخواهند.»
این را که میشنود دیگر درخواستش را مطرح نمیکند. پدرش از اوضاع کاریاش میپرسد و او برای اینکه پدر را ناراحت و نگران نکند میگوید خوب است. هنگام خداحافظی پدرش میگوید یکی از اقوامشان که دندانپزشک است، گفته به مطبش بروی و کارهای تأسیساتیاش را انجام دهی. او خوشحال میشود و با ماشین ژیانی که داشته راهی میشود. وقتی کارهای مطب را به اتمام میرساند با خودش میگوید اگر 500 تومان دستمزد بگیرم خوب است؛ اما نگهبان پاکتی را به او میدهد که در آن 3هزار تومان پول بوده است. میگوید این برای کاری که انجام دادم زیاد است؛ اما نگهبان اظهار میکند خانم دکتر همین را دادهاند و من هم پس نمیگیرم. یادآوری این خاطره هنوز هم اشک و بغض احمدی را به دنبال دارد. او از این پس باور میکند خدمت به پدر و مادر و دعای خیر آنها همیشه بدرقه راهش است و اگر کسی به خاطر خدا و به دست آوردن دل پدر و مادر از خود گذشتگی داشته باشد خدا آن را بی جواب نمیگذارد.
احمدی از سال 88 با درخواست خودش، به پالایشگاه گاز پارسیان در جنوب کشور منتقل میشود. او در این زمان در حالی که 20 سال سابقه کار در تأسیسات شرکت گاز را داشته است، رئیس واحد حمل و نقل پالایشگاه پارسیان میشود و تا سال 98 که به بازنشستگی میرسد همین سمت را داشته است. او سال 94 تحصیلاتش را ادامه میدهد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی در رشته مکانیک میشود. احمدی که پس از بازنشستگی، تاکنون به عنوان مشاور و مدیر تجهیزات کارش را ادامه داده است، درباره شرایط کاریاش میگوید: پالایشگاهها مکانهای خوش آب و هوایی نیستند. در پالایشگاه سرخس با توفانهای شن و ماسه رو به رو بودیم و با این حال همه تلاشمان را میکردیم تا مجموعه به کارش ادامه دهد. در جنوب هم تابستانهایی به شدت گرم را داریم طوری که گرمازدگی کارگران یکی از مسائل همیشگی و عادی ماست. با این حال بیشتر مردم گمان میکنند کسانی که در پالایشگاه کار میکنند درآمدهای خوبی دارند؛ اما این طور نیست و غیر از ما که رسمی هستیم، دیگر کارگران که به صورت خصوصی و از طریق پیمانکار به کار گرفته شدهاند حقوقهای کم و شرایط کاری سختی دارند.
او ادامه میدهد: پالایشگاه گاز یک تفاوت با پالایشگاه نفت دارد و آن این است که در پالایشگاه نفت، میتوانند نفت را استخراج و برای آینده ذخیره کنند؛ اما در گاز اینطور نیست و به محض استخراج، باید تصفیه شده و روی خط قرار گیرد. این باعث میشود که در هیچ شرایطی امکان تعطیلی و توقف کار نداشته باشیم حتی وقتی به تعمیرات نیاز داریم باید بدون تعطیلی، تعمیر موقتی انجام دهیم چراکه در طول سال فقط یک ماه آن هم با زمانبندی و هماهنگیهای قبلی، اجازه توقف کار را داریم و در همین زمان هم تمام تعمیرات سالانه را انجام میدهیم.
احمدی پالایشگاه را یک بمب بالقوه میداند و اظهار میکند: کار کردن در پالایشگاه نه تنها سخت بلکه خطرناک نیز هست و با کوچکترین حادثهای جان افراد در معرض خطر قرار دارد. به عنوان مثال در نظر بگیرید یک لاستیک ماشین که فشار هوای داخل آن 110 است، اگر بترکد به واژگونی ماشین و آسیب زدن به اطراف منجر میشود؛ ولی این فشار در سیستم پالایشگاه حداقل 3هزار است و وقتی دما و حرارت بالا را هم لحاظ کنیم متوجه میشویم که در صورت وقوع حادثه چه نتایج تلخی ممکن است روی دهد؛ البته تاکنون حوادث روی داده اندک بوده؛ اما به هر حال کسانی که در این شرایط کار میکنند همواره نگرانیهایی از این بابت دارند.
او در سرخس منزل سازمانی داشت و همراه همسر و فرزندانش آنجا زندگی میکرد؛ اما از وقتی به پالایشگاه جنوب آمد همسرش در منزل محله دانشجو ساکن است و خودش 20 روز عسلویه و 10 روز در مشهد است. این دوری از خانواده برای افرادی مثل او، علاوه بر دلتنگیهای خانوادگی نگرانی از حوادث بین راهی را افزایش میدهد؛ اما احمدی چون به کارش علاقه دارد از این شرایط راضی است.
او در این باره میگوید: من همیشه سعی میکنم محیط کار را برای خودم خوشایند کنم تا از بودن در آن رنج نبرم. زمان جبهه نیز به همین شکل بودم؛ بنابراین وقتی عازم میشوم با حس خوب میروم و وقتی میخواهم به مشهد بازگردم با شوق دیدن خانواده میآیم. در محیط کار هم همیشه به کارگرانم میگویم این خانواده است که شما را پشتیبانی میکند پس هیچ وقت خستگی، سختی و تنشهای کار را به منزل نبرید. در خانه به همسر و فرزندانتان محبت کنید تا آنها هم بتوانند از شما حمایت و پشتیبانی کنند. در مقابل هم به خودم نهیب میزنم که کارهای واحد تحت سرپرستی من زمانی به خوبی پیش میرود که کارگرانم از کار کردن با من حس خوبی داشته باشند و با دل و جان کار کنند چراکه اکنون همانطور که گفتم حقوقها بسیار پایین و شرایط کار دشوار است؛ بنابراین سعی میکنم با روی خوش و اخلاق خوب، کارگرانم را به کار دلگرم کنم اگر هم ببینم کسی کارش را به درستی انجام نداده به جای تشر و بد اخلاقی، دنبال ریشه و علت اصلی این کم کاریاش میروم تا بتوانیم در فضایی آرام کارمان را انجام دهیم. به نظر من حالا که شرایط اقتصادی سخت شده و همه با مشکلات مالی متعددی روبه رو هستیم دیگر خودمان نباید دردی به دردهای یکدیگر اضافه کنیم.
شاید بتوان گفت همین شیوه و نوع نگرش باعث شده است که وقتی از احمدی درباره خاطرات تلخ و شیرینش میپرسیم بگوید خاطره تلخ ندارم. حتی شکنجههایی که در زندان سیاسی رژیم پهلوی شده یا سختیهای دوران جنگ و بمبارانی که بالای سرش شده است و او را برای مدتی موجی کرده، همه را عنایت خدا میداند و معتقد است در سختی است که انسان ساخته میشود و قدر راحتی را میداند.
او اکنون در سن 60 سالگی تمام زندگیاش را با تمام سختیهایش خاطرهای شیرین و دلپذیر میداند و از همه مهمتر همسرش را که نتیجه عشق شانزده سالگیاش است، مهمترین دارایی خود بیان میکند و میگوید: من با تمام سختیها پای عشقم ایستادم و زندگیام را ساختم. هنوز که هنوزه این عشق نه تنها پایدار بلکه هر روز گرمتر از قبل در قلب خودم و همسرم جاری است؛ اما جوانان امروزی در حالی دم از عشق میزنند که تحمل سختیهای آن را ندارند و در عمل اینگونه نیستند که به علت راحتی معشوقشان، خودشان را به زحمت بیندازند. بیشتر جوانان امروزی پرتوقع و کم تلاش هستند. به عنوان مثال من آن زمان با فوق دیپلمی که معادل فوق لیسانس اکنون است کار لولهکشی انجام میدادم و شب با دستان زحمی به خانه برمیگشتم؛ ولی وقتی به جوانان امروزی نگاه میکنم میبینم بیشتر آنها توقعات بالایی دارند؛ ولی حاضر نیستند برای رسیدن به توقعاتشان و آسایشی که خواستار آن هستند تلاش کنند. آسایش یک شبه فراهم نمیشود و برای به دست آوردن آن باید سختیهای زیادی را پشت سر گذاشت.
احمدی ادامه میدهد: امثال من گرچه امروز برای خودمان زندگی آبرومندی داریم؛ اما برای به دست آوردن این زندگی سالها زحمت کشیدیم. دو سالی که من به سربازی رفتم، همسرم به خانه پدرش بازگشت و آنجا بود. وقتی هم بازگشتم پای کم و زیادش ایستادیم. من تمام تلاشم را برای کسب روزی حلال انجام میدادم همسرم هم به آنچه داشتیم قانع بود. سختیهای غربت و دوری از خانواده را تحمل کردیم و امروز به آسایش رسیدیم. من هم از خود گذشتگیها و صبوریهای همسرم را فراموش نکردم و هرچه دارم اعم از خانه و ماشین، همه به نام همسرم است تا او هم به زندگیاش و وفاداری من دلگرم باشد. اگر من میتوانستم با خیال راحت کار کنم به خاطر این بود که میدانستم همسرم حواسش به امور داخل خانه و نیازهای بچهها هست. یک بار برای کم و زیاد دارایی گلایه نکرد حتی اگر گاهی من کم میآوردم او به آرامش دعوتم میکرد. نتیجه این صبوریهای او است که امروز امکاناتی برای خودمان فراهم کردهایم، اما به دخترم میگویم نباید توقع داشته باشی آسایش این خانه در خانه شوهرت فراهم باشد. شما هم باید سالها زحمت بکشید تا به اینجا برسید.به عقیده او ثروتی که از سمت پدر به بچهها میرسد، خوب نیست و فرزندان را بیانگیزه و بی هدف بار میآورد.
احمدی میگوید: جوانان باید یاد بگیرند خودشان تلاش کنند و ماحصل دسترنجشان را بردارند در غیر این صورت قدر داشتههایشان را نمیدانند. او میافزاید: انسان باید به اندازه توان و استعدادش از خودش توقع داشته باشد و به اندازه آرزوهایش تلاش کند. نمیشود آرزوی رفتن به بالای قله را داشته باشیم؛ اما سختیهای راه را نخواهیم. متأسفانه آموزش و پرورش و سیستم تربیتی ما خوب نبوده و امروزه با جوانانی مواجه هستیم که روی هوسهایشان نام عشق را میگذارند. آنها بعد از ازدواج، حاضر نیستند سختیهای این عشق را تحمل کنند و در راهش از خود گذشتگی داشته باشند. یک جانبه به خواستهها و آسایش خودشان فکر میکنند؛ بنابراین با پیدا شدن اولین اختلاف تصمیم به طلاق و جدایی میگیرند. اگر همه امکانات مهیا باشد و هیچ مشکلی نباشد همه میتوانند عاشق باشند؛ اما مهم این است در حین وجود مشکلات و اختلاف نظرها توانایی تحمل و حل این مسائل را داشته باشیم.به نظر او ما میتوانیم با اخلاقمان بهشت یا جهنم را برای خودمان و اطرافیانمان بسازیم؛ اما عدهای از خودشان غافل میشوند و یک جانبه همه توقعات را از طرف مقابل دارند.
احمدی اکنون که به قول خودش پس از تحمل سالها سختی، رفاه و آسایشی دارد، ترجیح میدهد به جای جمع کردن مال دنیا، آن را صرف سفر و گشت و گذار با همسرش کند. در این راستا او نه تنها شهرهای ایران بلکه بسیاری از کشورهای خارجی را دیده است. مکه، کربلا، هندوستان، ترکمنستان، چین، فرانسه، ایتالیا، سروستان، ترکیه، دبی و روسیه، کشورهایی هستند که او به آنها سفر داشت و خاطرات متعددی از آداب و رسوم و رفتارهای مردمشان دارد. در این بین سفر به مسکو برایش جالبتر بوده چراکه در ذهنش تصوری از اخلاق و رفتارهای آنها داشته که وقتی به این کشور میرود میفهمد تصوراتش اشتباه بودهاند.
او میگوید: من از عسلویه که میآیم یا به سفر میروم یا در حال درست کردن ماشین، لوازم منزل و شوفاژهای اقوام و اطرافیان هستم. این چند ماه هم به دلیل کرونا سفر نرفتیم. در داخل خانه به همسرم کمک میکنم و وقتی از این کارها فارغ شوم، شعر میگویم. او یک کتاب برای کودکان نوشته که نامش «یک قصه پر از راز» است و در آن به زبان شعر، کودکان را با طریقه تولید، انتقال و مصرف صحیح گاز آشنا میکند. یک کتاب هم با نام دیوان احمدی به چاپ رسانده که حاوی اشعار روزانه او است.
او در پایان اظهار میکند: اکنون از عشق زمینی به عشق آسمانی رسیدم؛ اما هنوز هم عشق زمینی را هم میستایم و امیدوارم جوانان کنونی نیز درک دستی از عاشقی، کسب درآمد، گذران اوقات فراغت و ... داشته باشند و بتوانند در مسیر موفقیت و خوشبختی گام بردارند.