هنوز پوشش ضخیم در سالن را کنار نزدهام که از داخل باشگاه، صدای گوپس گوپس موزیک به گوش میرسد. حالا پایت که برسد به سالن سر و صدای تمرین بچهها هم به آن اضافه میشود. یکی یکی هم به جمعشان اضافه میشوند.
ابتدا احترام میگذارند و سپس قدم به روی تشک. یکی دارد با وسیلهای کار میکند به اسم هلال. یکی دیگر هم با یک شانگو مشغول تمرین است. اسم اینها را سکینه بابکی استاد بچهها میگوید.
از ته سالن هم سر و صدای مشت و لگد زدن به میت و کیسه بوکسها میآید. صدایی که مدام و با چند ثانیه توقف تکرار میشود. در خلال این جو ورزشی محض، صحبتهایی نیز ردو بدل شد که میخوانید.
۲۲ سالی میشود که در خط ورزش است. قبلتر در رشته تکواندو و آمادگی جسمانی فعالیت میکرد، اما الان حدود ۱۱ سال است که ووشو حرفه اصلی اش شده است. در واقع به واسطه همسرش، استاد ابراهیمی، ترغیب میشود که وارد این رشته شود.
سکینه بابکی درباره اینکه چطور پایش به این میدان باز شده میگوید: جزو اولین دخترانی بودم که در گلشهر ورزش میکردم. آن زمان خیلیها با این طرز تفکر زندگی میکردند که اصلا چه معنی دارد دختر برود سمت ورزش. اما واقعا علاقهمند بودم.
اول با آمادگی جسمانی شروع کردم و بعد تکواندو. تا کمربند قرمز ادامه دادم. همین موقع بود که برایم یک آسیب دیدگی پیش آمد که دیگر نتوانستم تکواندو کار کنم. متأسفانه زمانی که ما به ورزش روی آوردیم، اینجا مربی نبود.
مربیها ارشدشان را میفرستادند اینجا و خودشان در شهر میماندند. آنها هم به ظرفیت فرد توجهی نداشتند و ورزشهای سنگین به ما میگفتند. در یکی از همین جلسات بود که آسیب دیدم. در نهایت دوباره رفتم سراغ آمادگی جسمانی و مربی شدم.
این روال ادامه پیدا میکند تا با همسرش آشنا میشود. به واسطه او عاشق ووشو میشود و کم کم به مرحلهای میرسد که خودش بخش ووشو بانوان را در سالن به دست میگیرد.
همسرش هم استاد ورزش است. امین بابکی که مربی تالو و سیدعلی حسینی که مربی ساندا هستند از شاگردهای همسرش بوده اند. ۱۱ سالی میشود که در مدرسه شائولین ووشو ابراهیمی فعالیت میکند.
lیگوید: «همسرم با یک نفر دیگر باشگاه را کرایه کرده بودند و من هم فقط به عنوان یک مربی شیفتی کار میکردم.»، اما مدتی بعد اوضاع تغییر میکند. خودش سالن را اجاره میکند و با هنرجوها به تمرین مشغول میشود.
حالا هم مدیریت سالن دست خودش است. بختیاری، جعفری و سروری هم سه شاگردش بودهاند که هماکنون در کسوت مربی با او همکاری میکنند. سالن صبحها مخصوص بانوان و بعدازظهر در اختیار آقایان است.
مربیگری درجه سه ووشو، داوری درجه سه تالو، داوری درجه دو ساندا، مدرک مربیگری آمادگی جسمانی و دان سه ووشو از مدارکی است که خودش موفق به کسب آنها شده است.
رشته اصلی او ووشو در سبک بی شائولین است. زیر نظر استاد محمودی کار کرده و میگوید خیلی حمایتش کرده است. او از رشته ورزشی حال حاضرش این گونه صحبت میکند: اکثر کسانی که در ابتدا برای یادگیری وارد سالن میشوند دوست دارند دفاع شخصی کار کنند یا مثلا رشتههایی مثل کونگ فو یا تکواندو که بیشتر شناخته شده است.
اما بعد که بچههای ووشوکار را میبینند یا با توضیحهایی که ما میدهیم، متوجه میشوند که ووشو خیلی به آن چیزی که میخواهند شبیه است. حتی به لباسهای این رشته هم علاقهمند میشوند.
آخر لباسهای ووشو خیلی متنوع و خوش طرح و رنگ هستند. حتی خانوادهها هم خیلی اطلاع ندارند. خیلی از آنها در طی مراسمی که مثلا در المپیادهای درون مدرسهای میرویم حرکات بچهها را میبینند و علاقهمند میشوند و بعد هم از ما میخواهند که با بچههایشان ووشو کار کنیم.
صحبت به اینجا که میرسد پرده ورودی سالن کنار میرود. یک پسر ۹ ساله وارد میشود. احترام میگذارد و بعد میدود سمت ما.
ابوالفضل پسر سکینه بابکی است. مادرش میخندد و میگوید: «پسر من همین جا بزرگ شده و رشد کرده و از همان ابتدا با این محیط ورزشی خو گرفته است.» راست هم میگوید. ابوالفضل از راه رسیده و نرسیده لباسهای ورزشیاش را میپوشدو روی تشک میرود و شروع میکند به حرکت زدن.
حس گرفتنش عیان است. همان حسی که ورزشکارها را وادار میکند تا هر حرکتی که میزنند آوایی از دهانشان خارج شود. ابوالفضل کمربند مشکی دارد به علاوه چند مقام قهرمانی.
مادرش میگوید: «در مسابقات استانی رشته تالو دو طلا آورد. در مسابقات دیگری هم که به تهران اعزام شد توانست چهار طلا بگیرد.» ابوالفضل خیلی وقتها هم کمک دست مادرش در سالن میشود و خلاصه اینکه خودش یکپا قهرمان و مربی است.
خودش ورزشکار؛ همسرش هم ورزشکار. اصلا ورزش بوده است که سبب آشنایی این دو را فراهم کرده است. او، مربی باشگاه بوده و به صورت شیفتی کار میکرده و همسرش مسئول سالن بوده است.
خودش تعریف میکند: «در ابتدا که تصمیم گرفتم ورزش کنم هدفی به جز فعالیت کردن و گذران وقت با یک اسباب مورد علاقهام که ورزش بود، نداشتم. اما هرچه بیشتر پیش رفتم، ورزشکار بودن برایم مهمتر شد و حضور در این وادی برایم رنگ و بوی جدی تری گرفت. به خاطر همین واقعا دوست نداشتم ازدواج کردن باعث شود تا از میدان مورد علاقهام، خارج شوم.»
مسئلهای که دقیقا برای یکی دو نفر از هنرجوهای مستعد و توانمندش پیشمیآید! او میگوید: به خاطر همین همیشه آرزو داشتم با کسی ازدواج کنم که حمایتم کند و مانعم نشود. واقعا مدیون همسرم هستم. او به من اعتماد کرد. کلی هزینه کرد. بزرگترین خوشبختی زندگیام وجود او و حمایتهایش است.
نکته متفاوتی که سکینه بابکی به عنوان مدیر سالن به همراه مربیهای باشگاه مدنظر دارند، وجود یک بخش فرهنگی کنار بخش ورزشی است، که ماحصل این طرز مدیریت، شده است کانون کلبه فکر.
کانونی که حالا از طریق یک کانال تلگرام اطلاعات مفید ورزشی، روانی و اتفاقات باشگاه را به اطلاع علاقهمندانش میرساند.
خودش در این باره این گونه توضیح میدهد: خیلیها فکر میکنند مربیگری یعنی همین که سر کلاس حاضر شوی و آموزشهای حرکتی و فیزیکی را به بچهها بدهی و تمام. اما واقعا این نیست.
ما هم نتوانستیم با این دیدگاه جلو برویم. یادگیری و تسلط به یکسری مباحث علمی برای هر مربی و استاد ورزش ضروری است از مباحث فیزیولوژی و آناتومی گرفته تا کمکهای اولیه.
درنهایت فکرهایمان را روی هم ریختیم و این کانون را راه انداختیم. مجوزش را هم از فرمانداری گرفتیم.
در این صورت خدایی ناخواسته اگر آسیبی به کسی وارد شود قبل از رساندن او به بیمارستان میتوان اقدامات پیشگیرانه و اولیه را انجام داد، یا حتی خیلی از کسانی که با هدف یادگیری وارد گود ورزش میشوند و از قضا استایلهای غیراستانداردی هم دارند، میشود با آنها حرکات اصلاحی را کار کرد که مشکلاتشان برطرف شود.
روشنترین مصداق این بحث میشود یکی از مربیهای خود سالن که سکینه بابکی در بارهاش میگوید: پزشک به او گفته بود کلا ورزش را ببوسد بگذارد کنار. حتی به او گفته بود در صورت ادامه فعالیت ورزشی امکان قطع نخاع وجود دارد. فوق العاده هم مستعد و علاقهمند بود.
دوست نداشت ورزش کردن را کنار بگذارد. ورزشهای سنگین را دیگر انجام نداد و منطبق با اصول علمی و ورزشی کار کرد. حالا خوشبختانه کمرش روزبه روز بهتر شده است و هماکنون دیگر مشکلی ندارد.
و حالا حکایت هنرجوهایش است؛ هنرجوهایی که خیلیهایشان سن کمی دارند و به گفته خانم مربی سر و کله زدن با آنها سخت است؛ آن هم با حجم انرژی و شور بالای اقتضای این سن و سال. اما از آن طرف قضیه همینها میشوند یک انگیزه برای بودن و درواقع بهتر بودن.
بابکی میگوید: آزمون بچهها برای اعطای کمربند هر سه ماه به سه ماه انجام میشود. همین امروز به آنها اعلام کردم که این جلسه آخر کلاس است. موقع رفتن که شد، دیدم یکی از بچهها که از قضا فوقالعاده هم شر و شیطان است دارد دیوار سالن را میبوسد.
وقتی علت کارش را از او پرسیدم گفت آخر دلم برای اینجا تنگ میشود. حالا شما بگویید؛ با وجود چنین بچههایی میشود باانگیزه و عشق کار نکرد؟
* این گزارش دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶ در شماره ۲۷۳ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.