کد خبر: ۵۴۲۰
۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
قابله محله بلال فرشته نجات صد زن و نوزاد بوده است

قابله محله بلال فرشته نجات صد زن و نوزاد بوده است

قابلگی را از مادر خدا بیامرزش به ارث برده است. خودش مامای دخترهایش بوده و مادرش مامای او. فاطمه سلطان صفاری فرشته نجات بیش از  ۱۰۰ زن و نوزاد محله بلال بوده است.

«چه شیک و تمیز!» این اولین جمله‌ای است که به محض دیدنش از ذهنم می‌گذرد. به ظاهرش نمی‌آید که ۸۰ ساله باشد. راست راه می‌رود و زیر بار زندگی کمر خم نکرده است. به قول خودش از جوان‌های روغن زردی است و قوه دارد. چهره‌اش مهربان است و مادرانه. آن‌قدر مهربان که واژه ماما تمام قد به چهره‌اش می‌آید.

قابلگی را از مادر خدا بیامرزش به ارث برده است. خودش مامای دخترهایش بوده و مادرش مامای او. اهالی او را به نام بی‌بی می‌شناسند، ولی سید نیست. نامش فاطمه سلطان صفاری است و ساکن ۶ متری کافی در خیابان رسالت.

۳۰-۴۰ سالی می‌شود که ساکن این محله است و در همین محله بلال فرشته نجات بیش از  ۱۰۰ زن و نوزاد بوده است. قبل‌تر هم در روستای پدری‌اش یعنی باغکند قابلگی می‌کرد و آنجا هم چشم بچه‌های زیادی را به روی دنیا باز کرده که تعدادشان از دستش در رفته است.

بی بی خانم قصه ما این روز‌ها دیگر قابلگی نمی‌کند، اما هنوز هم اهالی او را بیشتر از هر دکتری قبول دارند و هرجا که کارشان گیر می‌کند و از دست دکتر‌ها کاری برنمی‌آید در خانه او را می‌زنند. در خانه‌ای که نه تنها تجربیات مامایی‌اش را در اختیار اهالی قرار می‌دهد بلکه هرچه از دستش بربیاید برای اهالی انجام می‌دهد تا جایی که اتاق‌های خانه‌اش را هم به زوج‌های جوانی که خانه ندارند، یکی، دو سالی رایگان اجاره می‌دهد تا دستشان پیش بیفتد.

به قول خودش خانه‌اش را وقف زوج‌های جوان کرده است. جالب‌تر اینکه قابله محله ما نه تنها در لحظه تولد نقش دارد و شریک است بلکه در لحظه مرگ نیز نقش‌آفرینی داشته و تا به حال کار عده زیادی از اهالی محله را که پول غسل و کفن کردن میتشان را نداشته‌اند، انجام داده است و تمام این کار‌ها را در راه رضای خدا کرده است بدون دریافت هیچ هزینه‌ای.

میهمان خانه بی‌بی فاطمه می‌شویم و پای صحبت‌های این مامای مهربان محله‌مان می‌نشینیم و خاطرات او را از لحظه‌های شیرین تولد می‌شنویم...  

 

نسل روغن زردی‌ها

سر صحبت را از قدیم‌ها باز می‌کند و از روز‌هایی که خیابان‌های امروزی راه‌های خاکی بودند، می‌گوید: «آن زمان‌ها که وسیله‌ای نبود، مردم می‌آمدند دنبال من و می‌رفتم برای زایمان. شکر خدا هم مادر‌ها و هم بچه‌ها همه سالم می‌ماندند و از بین زایمان‌هایی که رفتم مادری یا بچه‌ای فوت و مشکلی پیدا کند.

البته زن‌هایی بودند که بچه‌هایشان سقط می‌شد و می‌دانستند که بچه مرده، ولی بیشتر بچه‌ها سالم و درشت به دنیا می‌آمدند. قدیم‌ها زن‌ها، چون کار می‌کردند، راحت زایمان می‌کردند. زایمان که می‌کردند هم تا ۱۰ روز روغن زرد می‌خوردند و کاچی.

بعد ۱۰ روز هم از جا بلند می‌شدند و دوباره دنبال کارهایشان می‌رفتند. آن زمان مردم سالی ۲-۳ تا گوسفند می‌کشتند و روغن زرد می‌خوردند و زندگی‌ها سالم بود. روغن نباتی و روغن مایع نمی‌خوردند که جان و قوت نداشته باشند.»

 

نوغان و بیابان

بی بی فاطمه که از قدیم خود می‌گوید: «آن زمان از چهارراه مقدم به این طرف بیابان بود. ما طبرسی زندگی می‌کردیم. در همان کوچه نوغان عقدم کردند. مادرم بچه مشهد و پدرم اهل روستای باغکند کلات بود. بعد از آن چند سالی را رفتیم روستا و باز برگشتیم مشهد و از وقتی که برگشتیم درهمین محله بلال ساکن شدیم.»

 

۱۱ اولاد و ۱۰۰ تولد

بچه زیاد گرفتم. شاید ۱۰۰ تا بچه همین‌جا گرفته باشم. در روستا هم زیاد بچه می‌گرفتم که تعدادشان را نمی‌دانم. هم بچه به دنیا می‌آوردم و هم شیر می‌دادم. یک وقتی می‌شد که بچه‌ای مادرش نبود و یا بچه را گذاشته بود و رفته بود.

الان یکی از بچه‌هایی که شیر داده‌ام همین نزدیکی‌ها زندگی می‌کند و مادر صدایم می‌زند. بچه‌ها را هم تا یک سال قنداق می‌کردم که دست و پایشان کج نشود. الان از ۱۱ بچه‌ای که دارم به جز یکی که ۵ سالگی مرد (آن هم به خاطر چشم مردم، چون خیلی درشت بود) همه سالم هستند و خداراشکر ۵۰-۶۰ تا نوه و نبیره هم دارم.

دخترم که مرد ۵-۶ سال بیشتر نداشت. توی روستا بودیم و کسی در خانه نبود. بچه جگرش یک دفعه زد بالا. خودم بچه را شستم و خلعت کردم. بعد هم دادم به یکی دو نفر که دفنش کنند.

 

نوزاد آمپولی

از او درباره کار ماما‌های امروزی می‌پرسم تا کمی هوایش عوض شود. مامای محله ما که دل پری از ماما‌های امروزی دارد و کارشان را نمی‌پسندد، می‌گوید: «بعضی از ماما‌ها و دکتر‌های الان خیلی کار بلد نیستند. به ضرب آمپول می‌خواهند بچه را دربیاورند.

کمکی نمی‌کنند و فقط زن را می‌خوابانند در حالی که ما خوابیدن را خیلی بد می‌دانیم. از بس فشار می‌دهند شاید بچه توی شکم مادرش بمیرد. بلد نیستند و کمکی به زن نمی‌کنند. اگر به زن کمک کنند هیچ آسیبی نمی‌بیند.»

زایمان یکی از همین دخترهایم را در خانه خودم انجام دادم. البته نوه‌هایم را زیاد گرفته‌ام، ولی این یکی کمی فرق داشت. یک دفعه دردش گرفت و، چون راحت زایمان می‌کرد بچه به دنیا آمد. وقتی بچه به دنیا آمد، دیدم که سرش از وسط جوش نخورده است.

به دخترم چیزی نگفتم. گفتم زائو هست و حالش خراب‌تر می‌شود. مقداری پنبه برداشتم و با زهرآب خیس کردم و گذاشت روی سرش و محکم سرش را بستم و رویش کلاه کشیدم. دخترم را تا ۱۰ روز در خانه‌ام نگه داشتم و هرچند روز همین کار را با پنبه می‌کردم تا اینکه بعد از ۱۰ روز بچه خوب شد. الان برای خودش مرد رشیدی شده است. حالا اگر می‌رفتیم بیمارستان معلوم نبود چه اتفاقی بیفتد..

 

قابله فرزندان محله بلال

 

زنان نازک نارنجی

بچه نعمت خداست برای همین است که می‌گویند خدا داده است. سر ۹ ماه و ۹ روز و ۹ ساعت و ۹ دقیقه و ۹ ثانیه که می‌شود خودش به دنیا می‌آید حتی اگر دردی هم نداشته باشی. فقط باید اعتقاد داشته باشی. خودم ۱۱ اولاد آوردم. ۶ دختر و ۵ پسر. همه هم سالم و تنومند.

اعتقاد داشتم که بچه نعمت خداست. تولد اتفاقی است که می‌گویند اهل بیت در آن لحظه حاضر می‌شوند و ارزش و احترام زیادی دارد. در گذشته به آن احترام زیادی گذاشته می‌شد، ولی الان همه چیز تغییر کرده است و تا یک ساعت دیر می‌شود سریع سزارین می‌کنند.

البته زن‌ها هم نازک و نارنجی شده‌اند و نمی‌خواهند تحمل کنند، ولی درد زایمان همان یک لحظه است که دل و کمر می‌گیرد و بعدش دیگر تمام ‌می‌شود.

 

امر خدا

تولد نشان دهنده قدرت خداست. از یک دانه مثل ارزن دست و پا درست می‌شود و چشم می‌دهد و گوش. کو یک ناخن که ما بخواهیم و بتوانیم درست کنیم. باید اعتقاد داشت و بیخود از این دکتر  به آن دکتر نرفت. اگر امر خدا باشد که بچه می‌دهد. به همسایه‌های دور و بر که برای بچه‌دار شدن خیلی خرج می‌کنند، گفته‌ام که هرچه دارند خرج بچه‌دار شدن نکنند، چون اگر امر خدا باشد، می‌شود.

 

عاشق گل‌دوزی

از بی بی فاطمه درباره کار‌های دیگری که در جوانی کرده است، می‌پرسم. می‌گویم که شنیده‌ام گل‌دوزی‌های قشنگی می‌کرده است. او که از این حرفم به وجد می‌آید دستم را می‌گیرد و به طبقه بالای خانه‌اش می‌برد. چندین پرده نفیس دست‌دوزی را جلوم می‌گذارد و می‌گوید: «این‌ها را خودم دوخته‌ام. گل‌دوزی را خیلی دوست داشتم. البته چند دار قالی هم در خانه بود و قالی بافی هم می‌کردم، ولی گل‌دوزی را بیشتر دوست داشتم.

الان این کارهایم از قدیم مانده است. برای جهیزیه دختر‌ها و نوه‌هایم از این کار‌ها درست می‌کردم. اگر چشم درست و حسابی داشتم باز هم کار می‌کردم، ولی الان که آدم‌ها را هم خوب نمی‌بینم و چشم‌هایم درد می‌کند.»

 

کلبه‌ای برای زوج‌ها

قابله محله ما از آن‌هایی است که نه تنها از هر انگشتش یک هنر می‌ریزد بلکه هرجا هرکاری از دستش بر می‌آمده برای اهالی کرده است. او که خانه‌ای دوطبقه دارد یکی از طبقات خانه‌اش را وقف نوعروسان کرده است و بدون هیچ هزینه به آن‌ها کرایه می‌دهد تا یکی، دو سال اول زندگی را بدون کرایه خانه بگذرانند و پولی دست و پا کنند و خانه بخرند.

 

۶۰-۷۰ جنازه

بی بی فاطمه زن همه فن حریف محله ماست و در کنار تمام کار‌هایی که نوشتیم کار غسل و کفن خیلی از زنان محله را هم انجام داده است. او می‌گوید: «وقتی مادر به رحمت خدا رفت او را برای غسل و کفن به بهشت رضا بردیم، با مسئولان آنجا صحبت کردم و خودم آستین‌هایم را بالا زدم و مادرم را شستم.

هر وقت هم از اهالی کسی فوت می‌کرد و پول اینکه ببرند بهشت‌رضا بشویند، نداشت، خودم می‌رفتم و هرچه در خانه داشتم نیز می‌بردم. ما اعتقاد داریم یکی دیگر از وقت‌هایی که حضرت علی (ع) حاضر می‌شوند موقع مرگ است. موقع تولد و مرگ هر دو خیلی مهم هستند. ۶۰-۷۰ جنازه هم همین‌جا شسته‌ام. شستن مرده خیلی مهم است. باید حواست باشد که زیاد تکانش ندهی.»

 

در راه خدا

اگرپولی داشتم، همه را در راه خدا می‌بخشیدم.. حتی اگر کسی برای عروسی پولی می‌خواست قرض می‌دادم، ولی هیچ وقت خودم را طلبکار نمی‌گرفتم. حتی برای تولد بچه‌ها هم یک ۱۰ شاهی نمی‌گرفتم و اگر چیزی در خانه می‌آوردند پس می‌فرستادم. همه کار‌هایی که انجام دادم در راه خدا بود.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44