کد خبر: ۵۳۲۸
۰۱ تير ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۵

محمود قانع، حلقه وصل خیران و نیازمندان است

مغازه کوچک محمودآقای قانع به‌عنوان منبع بزرگ نیکوکاری در نوغان شناخته می‌شود و کمتر کسی است که او و بروبیاهایش برای خدمت به خانواده‌های نیازمند را نشناسد.

خانه پدری‌اش مقابل مسجد محراب‌خان در نوغان مشهد بود. همین همسایگی با خانه خدا موجب شده بود از همان کودکی با نوای ملکوتی اذان در سه نوبت خو بگیرد.

سال‌ها بعد که دوره تحصیل متوسطه را به پایان رساند، در آزمون استخدامی ارگان‌های مختلف شرکت کرد و در همه آن‌ها نمره قبولی به‌دست آورد، اما دو موضوع مهم مانع از آن شد که بتواند مسیر کارمندی را در زندگی‌اش در پیش بگیرد؛ دوری از مادر خدابیامرزش و تأکید او مبنی بر اینکه هم‌جواری با مسجد و اقامه نماز اول وقت را ترک نکند.

این اتفاق افتاد و با وجود همه پیشنهاد‌های کاری، آرزوی مادر محقق شد. محمود همسایه مسجد پل‌سنگی شد و مغازه‌ای هشت‌متری را دیواربه‌دیوار مسجد برای خودش دست‌وپا کرد. حالا ۴۷ سال از آن سال‌ها می‌گذرد و هنوز این هم‌جواری ادامه دارد.

محمود قانع‌عباس‌نژاد که ۶۵ بهار را پشت‌سر گذاشته، یکی از قدیمی‌های محله بالاخیابان در کوچه نوغان است که خیرخواهی و دستگیری از نیازمندان را از مرحوم مادرش به ارث برده و بین مردم به این صفت شهره است.

 

یک دست صدا ندارد

قدیمی‌های محله از او به‌نیکی یاد می‌کنند. محمودآقا طوری زندگی کرده که از همان ابتدا امین و معتمد خیران نوغان بوده است. دفترچه‌ای را باز می‌کند و پیش رویمان قرار می‌دهد که صفحاتش پر شده است از اسامی افرادی که به هر عنوان قصد کمک به نیازمندی را داشته‌اند. در مقابل نام هر خیّر، شماره تماسش را نیز ثبت کرده است تا در صورت نیاز امکان برقراری ارتباط فراهم باشد.

مغازه الکتریکی‌اش آن‌قدر کوچک است که مجبور شده است از هر نقطه و فضایی برای چیدمان لوازم استفاده کند. روی طبقات پشت‌سرش، عکس سه نفر را چسبانده است؛ یکی از آن‌ها تصویر پدر خدابیامرزش است که هر روز به‌یادش فاتحه می‌خواند.‌

می‌گوید: روحشان شاد؛ این‌ها مردان نیک روزگارند که در سخت‌ترین شرایط به‌یاد سفره بی‌بضاعت‌ها و بچه‌یتیم‌ها بودند. یکی از آن‌ها حاج‌علی‌آقا بختیاری، پیش‌نماز مسجد پل‌سنگی بود و دیگری آقامهدی تهرانی جوانی سی‌وشش‌ساله که با وجود تحمل رنج بیماری سرطانش، بسته‌های معیشتی آماده می‌کرد و ماهانه به‌دست خانواده‌هایی که زیرپوشش بودند، می‌رساند.

خدابیامرز در جورکردن چندین جهیزیه عروس هم مشارکت کرد. هیچ‌وقت برق شادی چشمان این دختر‌ها وقتی خبر جورشدن وسایل را می‌شنیدند، از خاطرم نمی‌رود.

 

مغازه نقلی، منبع بزرگ نیکوکاری

او سال‌هاست در میان خیران و خانواده‌های بی‌بضاعت به‌عنوان آدم خیراندیش شناخته‌شده است، طوری‌که هم آن‌ها که دست‌به‌خیر دارند و بیشترشان از قدیمی‌های نوغان هستند، محمودآقا را واسطه خیررسانی خود کرده‌اند و هم نیازمندان نشانی مغازه‌اش را خوب بلدند و ماهانه اقلام موردنیاز را از او می‌گیرند؛ از ماکارونی و برنج و روغن گرفته تا مواد شوینده و گوشت قرمز و مرغ.

محمودآقا بر اساس فهرستی که از نیاز خانواده‌های شناسایی‌شده دارد، دست‌به‌کار می‌شود تا حاجت نیازمندان را روا کند. گاهی خودشان با تماس او راهی مغازه‌اش می‌شوند و گاهی او سوار بر موتورش به در خانه خانواده‌های چشم‌انتظار می‌رود.

از مغازه کوچک محمودآقای قانع به‌عنوان منبع بزرگ نیکوکاری در نوغان شناخته می‌شود و کمتر کسی است که او و بروبیاهایش برای خدمت به خانواده‌های نیازمند را نشناسد. اگر از گوشت و مرغ و برنج و روغن و اقلام بهداشتی که نیکوکاران شناخته‌شده یا گمنام برای توزیع برایش می‌آورند، بگذریم؛ نذر شیر و نان مغازه الکتریکی او هم معروف است.

همین ماه رمضانی که گذشت، نزدیک به ۵ میلیون تومان هزینه شیر را به او داده بودند تا شبی ۱۰ کیلوگرم به‌همراه کیک و بیسکویت در میان روزه‌داران مسجد پل‌سنگی پخش کند.

 

محمود قانع معتمد خیَران نوغان سال‌هاست دغدغه سفره نیازمندان را دارد

 

مدیون دعای مادر و همراهی همسر

محمود فرزند نهم خانواده است و با وجود داشتن چهار خواهر و پنج برادر، به‌خاطر دل مادر که طاقت دوری‌اش را نداشت، قید استخدام‌شدن در نیروی انتظامی، اداره هواشناسی و تربیت معلم را می‌زند.

او سال ۱۳۵۷ بعد از گرفتن دیپلم در چند آزمون استخدامی شرکت می‌کند: اداره هواشناسی که قبول شدم، شرطش این بود که پنج سال باید در تهران فعالیت می‌کردم. در راهنمایی‌ورانندگی هم پذیرفته شدم، اما شروع خدمتم در بجنورد یا تهران بود و درنهایت در آزمون تربیت معلم که قبول شدم، ناگزیر بودم به فریمان بروم!

شرایط به‌گونه‌ای پیش رفت که گزینه‌ای به‌جز شغل آزاد و راه‌انداختن کسب‌وکاری کوچک پیش رویش نبود. گرایشش به کار‌های برقی و الکتریکی، او را به وادی بازار فروش لوازم مربوط به این حرفه کشاند. در جست‌وجوی مغازه‌ای برای خودش بود که دوسه پیشنهاد به او رسید؛ یکی واحد تجاری بیست‌متری در محدوده پرطرف‌دار چهارراه عشرت‌آباد، دیگری حوالی منطقه مرفه‌نشین بولوار سجاد و در نهایت همین مغازه هشت‌متری در همسایگی مسجد پل‌سنگی که به سفارش اکید مادرش همین‌جا را به موارد دیگر ترجیح داد.

مادرش همیشه به او می‌گفت: همسایگی با مسجد برکات بسیاری دارد که نباید از آن غافل شد؛ مهم‌ترینش این است که تا نوای اذان به گوش می‌رسد، نماز اول وقت را در مسجد اقامه می‌کنی و این نکته خیلی مهمی است. به همه این فرصت‌ها در ازای آرامش قلب مادرم که دوری‌ام آزارش می‌داد، دست رد زدم و هرگز پشیمان نشدم. به قول مشهدی‌ها، من بچه‌ننه بودم و هرچه در زندگی دارم صدقه‌سر دعای مادر و صبوری همسرم است.

محمودآقا ازدواج هم که کرد، شرطش زندگی با مادرشوهر و در خانه پدری بود: مادرم بیمار بود و از ناراحتی قلبی و فشارخون رنج می‌برد. حال‌وروزش طوری بود که گاه‌وبیگاه نیاز به مراقبت و پرستاری پیدا می‌کرد. سال ۱۳۷۴ با فوت مادرم خانه‌ای همان حوالی خریدیم و تازه بعد از چهارده سال زندگی مستقل را تجربه کردیم.

او از همسرش زهره‌خانم به نیکی یاد می‌کند که در همه این سال‌ها در یاری رساندن به نیازمندان و پرستاری از مادر مرحومش یار و یاورش بوده است. چه شب‌هایی که محمودآقا از زور خستگی و کار بیرون خوابش می‌برده و همسرش زهره‌خانم متوجه ناله مادرشوهرش می‌شده و بدون معطلی همسرش را بیدار می‌کرده است تا مادر را به بیمارستان برساند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44