نه بازیگر است، نه نویسنده و نه آدم مشهوری در فضای مجازی، اما در محله سیدی بسیار معروف است. کافی است نام محمدامین اقبالی را به زبان بیاورید تا بعد از شنیدن چند دعای خیر، اهالی نشانی او را به شما بدهند. کمتر کسی است که شماره تماسش را نداشته باشد.
با اینکه فقط ۳۳ بهار را پشت سر گذاشته، برای بسیاری از بچههای محله خود پدری و برادری کرده است؛ بههمیندلیل هم او را «داداشامین» صدا میکنند. ششسال از زمانی که تصمیم گرفت همراه با رفقایش کارهای خیر انجام دهد، میگذرد و کماکان با کمک اهالی برای برقراری رفاه در محله سیدی تلاش میکند.
ذهن کنجکاوش از همان کودکی دنبال حل مسئله بود. هنگامیکه با دوستانش در کوچه بازی میکرد، فکرش درگیر این بود که چرا امکانات خوبی در محله سیدی ندارند، چرا هیچ زمین بازی برای بچهها نیست، چرا مدرسهشان مثل مدارس بالاشهر خدمات نمیدهد، اصلا چرا عموحجت، همسایه سالمندشان با پادردی که دارد، باید کارگری کند. سؤالهایش تمامی نداشت و جواب بزرگترها قانعش نمیکرد.
یاد گرفته بود آسمان و ریسمان به هم نبافد و خیلی راحت حرفش را بزند. مخاطب او در همه این سالها مردم محلهاش بودهاند؛ «بچه که بودم، هر وقت سؤال میشد که در آینده میخواهم چکاره شوم، برخلاف همسنوسالهایم که دوست داشتند دکتر، خلبان و پلیس شوند، دلم میخواست رفاه را به محلهمان بیاورم.»
باتوجهبه علاقهای که داشت و مشورت با دبیرانش، رشته مددکاری را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد؛ «درست مانند پزشکان که قسم یاد میکنند، از همان روزی که در رشته مددکاری قبول شدم، قسم خوردم برای دفاع از افراد آسیبدیده همه تلاشم را انجام دهم.»
محمدامین هدف اولش را برای بچههای یتیم محله گذاشت. میخواست نیازهای آنها را بفهمد؛ او که رابطه خوبی با کودکان داشت، درخت کوچکی انتخاب کرد و در دفتر کاری که با چند نفر از دوستان و همکلاسیهایش در آن جمع میشدند، قرار داد و اعلام کرد که بچهها میتوانند آرزوهایشان را بنویسند و به درخت آویزان کنند.
چندروزی نگذشته بود که درخت پر از کاغذهای جورواجور شد. بیشتر کاغذها نوشتههای یکسانی داشت؛ «شاید بعضی از آرزوها را نمیتوانستم برآورده کنم، اما بیشتر آنها یک مضمون داشت و بچهها لباس نو برای شب عید میخواستند.»
فرصت کم بود؛ چیزی به نوروز۹۶ نمانده بود. آستین همت را با رفقایش بالا زد و ۱۲۰بچه یتیم در محله سیدی را شناسایی کرد. با کمک اهالی، مبلغی برای خرید لباس و کفش جمعآوری شد؛ «از هیچ خیّری کمک نگرفتیم و با مبلغهای جزئی که از ساکنان و کسبه جمع کرده بودیم، توانستیم لباس نو برای دختران و پسران یتیم محله خریداری کنیم. به نظرم رسید نباید این لباسها را در خانههایشان به بچهها هدیه کرد؛ بههمیندلیل با شهرداری صحبت کردم و چندروز مانده به نوروز، در فرهنگسرای غدیر جشن کوچکی برپا کردیم و لباسها را به بچهها هدیه دادیم.»
صورت خندان بچهها مزد کار او و رفقایش شد. بههمیندلیل تصمیم گرفتند اسم گروه کوچکشان را «دایره عشق» بگذارند و مسیرشان را ادامه دهند. قدم بعدی آنها، تهیه جهیزیه برای دو عروس بود. اینبار هم آنها پای خیّران را وسط نکشیدند و با کمک اهالی، وسایل اولیه موردنیاز زندگی این زوجها را خریداری کردند.
با رفقایش دنبال گرفتن مجوز برای گروه کوچکشان بودند، اما این مجوز به آنها داده نشد و افراد گروه با تشکیل خانواده و دغدغههای زندگی کمکم از یکدیگر دور شدند. اما محمدامین نمیتوانست از هدف اولش دور شود؛ بنابراین باتوجهبه مدرک تحصیلیاش مجوز برپایی کلینیک مددکاری «باران» را از اداره بهزیستی گرفت.
چند نفر از دوستان و آشنایان به او توصیه کردند که دفتر خدمات مشاورهای خود را در بالاشهر دایر کند و درکنارش کارهای عامالمنفعه را در محله سیدی داشته باشد؛ با اینکه دلش رضایت نمیداد، تصمیم گرفت برای مدت کوتاهی این پیشنهاد را امتحان کند.
چندماهی که گذشت با وجود درآمد خوبی که از خدمات مشاورهای کسب میکرد، دلش راضی نبود. انگار که شادمانی قبل را نداشت؛ «احساس میکردم این راه من نیست. یادم میآمد که با خودم عهد کرده بودم رفاه را به محلهام بیاورم؛ برای همین چند ماه بیشتر در مرکز مشاوره بالاشهر دوام نیاوردم و کلینیک را به محله سیدی بازگرداندم.»
درکنار کلینیک باران، مجوز مرکز «مثبت زندگی» را هم از اداره بهزیستی گرفت تا علاوهبر مشاوره بتواند به افرادی که تحت پوشش بهزیستی بودند، کمک کند. اقبالی در ازای هر پروندهای که این اداره معرفی میکند مبلغی دریافت میکند، اما اینجا محله اوست و لازم نیست حتما پرونده داشته باشید تا به دفترش مراجعه کنید. او با روی خوش آماده است تا هر کمکی که از دستش برمیآید، برای هممحلهایهای خود انجام دهد.
او معتقد است میتوان با کمک اهالی، گره از مشکلات افراد بیبضاعت باز کرد؛ «چالشهای مختلفی دربرابر افراد وجود دارد که در هر سنی متفاوت است. به نظرم نیاز نیست حتما برای رفع مشکلات دست به دامن خیران و افراد صاحبنام شد؛ بلکه میتوان با همدلی مشکلات را برطرف کرد.
بهعنوان مثال خانمی را در محله میشناختم که دنبال کار بود. هنگامیکه فهمیدم چند نفر از اهالی میخواهند خانههای خود را رفتوروب کنند، پیشنهاد کردم بهجای اینکه به شرکت خدماتی زنگ بزنند تا کارگری برای نظافت بفرستد، این خانم کمکشان کند.»
روی دیوار ورودی کلینیک، آگهیهای کاریابی برشخورده و مرتب نصب شده است. آنهایی که جویای کار هستند، هر روز سری به کلینیک میزنند و آگهیها را میخوانند؛ «برخی از این آگهیها را در سطح شهر میبینم؛ با گوشی عکس میگیرم و بعد روی کاغذ تایپ میکنم و روی دیوار میچسبانم. برخی دیگر را در فضای مجازی پیدا میکنم و تعدادی را هم دوست و آشنا گفتهاند.»
اقبالی انگار که یاد خاطره جالبی افتاده باشد، با لبخندی توضیح میدهد: یکبار مراجعهکنندهای داشتم که میگفت دفتر املاکی که دو خیابان بالاتر قرار دارد نشانی اینجا را داده و گفته است «حتما سر بزن؛ کار پیدا میکنی!»
خاطرات زیادی دارد، اما یکی از این خاطرات بیشتر در ذهنش نقش بسته است؛ «خانمی به دفترم مراجعه کرد که همسر معتادش به جرم قاچاق در زندان بود. به دلیل گرفتاری زندگی، فرزندش از تحصیل بازمانده بود و خودش هیچ کمکی برای امرار معاش نداشت. با چندنفر از دوستانم صحبت کردم و با گذاشتن کلاسهای فشرده توانستیم فرزندش را برای امتحانات آماده کنیم و او را دوباره به مدرسه بفرستیم.»
او با کمک همان دوستانش، مبلغی جمعآوری و جوراب و حوله میخرد و برای فروش به خانم میدهد و ازطرفی با شهرداری صحبت میکند تا آن بانو بتواند در بازارچههای محلی، غرفهای داشته باشد و از این طریق امرار معاش کند.
محمدامین به چشم دیده است که نباید افراد را براساس ظاهرشان قضاوت کرد؛ «سال تحصیلی گذشته طبق معمول به اهالی و دوستان برای تهیه لوازمتحریر سپرده بودم تا اینکه یکی از اهالی محله که ظاهر موجهی نداشت بهسراغم آمد وپرسید تا الان چقدر پول برای خرید لوازم تحریر جمع کردهام.»
او ادامه میدهد: هنوز دوسه روز گذشته بود و مبلغ زیادی جمع نشده بود؛ وقتی خبردار شد، در صفحه شخصیاش در فضای مجازی موضوع خرید لوازم تحریر را مطرح کرد. شاید باورتان نشود، اما از سراسر شهر برایم لوازم تحریر فرستادند و هشتادبسته کامل تهیه و بین بچههای یتیم و بیبضاعت توزیع کردیم.
یکی دیگر از کارهای جالب او بردن بچههای محله به سینما بوده است؛ «یکی از آرزوهای بچهها تماشای فیلم در سینما بود. ازطریق یکی از دوستانم با مدیر سینما اطلس ارتباط گرفتم و چهلکودک را بهرایگان به سینما بردیم.»
برای بچههای محله سیدی همانند یک برادر است؛ «بیشتر اهالی من را داداش صدا میزنند، بهجز یک دخترخانم که برای ازدواجش حکم پدر را داشتم و او مرا با همین نام صدا میکند. سالهاست که پدرش به رحمت خدا رفته است و، چون بزرگتری نداشت، برای ازدواجش به دفتر میآمد و مشاوره میگرفت. از من خواست به جای پدرش در مراسم او حضور داشته باشم. هنگامیکه برای عقدش با همسرم رفتیم، از دیدن ما شوکه شده بود.»
یکی از کارهایی که محمدامین انجام میدهد، سرزدن به سالمندان محله است. او نسبت به بزرگترها احساس مسئولیت میکند؛ «بسیاری از آنها کمک مالی نمیخواهند و فقط دنبال همصحبت هستند. دلشان میخواهد وقتی از خاطراتشان حرف میزنند، یک گوش شنوا باشد و آنها را همراهی کند. فرزندان برخی از آنها بهدلیل کهولت سن و بهانهگیریهای خاص والدین در پیری، کمتر به آنها سر میزنند. اگر هفتهای یکیدو ساعت مهمانشان باشم، انرژی میگیرند.»
مدتی را برای بازگرداندن معتادان به زندگی در اسماعیلآباد فعالیت کرده است، محمدامین بدون ترس سراغ آنها میرفته و با دادن مشاوره، انگیزه ترک را در معتادان تقویت میکرده است. برای کمک بیشتر به این افراد، مرکز ترک اعتیادی در انتهای خیابان خلج تأسیس میکند. او با مشاوره رایگان و تضمین کار بعداز ترک توانسته بسیاری از معتادان را از دام اعتیاد برهاند.
اقبالی در مدت ششسال توانسته است با کمک اهالی گامهای بزرگی بردارد؛ «هنوز هم محکم بر باور قلبی اولم ایستادهام که نیاز نیست فقط از خیران بزرگ کمک گرفت؛ میتوان با کمک اهالی و همین گامهای کوچک کارهای بزرگی انجام داد. هر کسی به اندازه توانش میتواند کمک کند.
در حال حاضر خیاط و قالیبافی داریم که رایگان به دختران بیبضاعت آموزش میدهند یا وکیلی برای مشاوره رایگان و پزشکی برای درمان با ما همکاری میکنند، آرایشگری موی بچههای یتیم را بدون دستمزد کوتاه میکند و....»
او چند کار عقبافتاده نیز دارد؛ «میخواهم با تهیه چند ویلچر و اتوبوس، معلولان محله را برای زیارت امامرضا (ع) به حرم ببرم. حیف است که مجاور آقا باشی و حسرت زیارت به دلت بماند. امیدوارم هرچه زودتر مبلغ این کار تأمین شود.»
نسیم مبین، همسر و همراه اقبالی است. آشنایی آنها از گروه دوستانه «دایره عشق» بوده است که به ازدواج انجامید. تحصیلات مبین معماری است و با اینکه گروه دایره عشق بهدلیل نداشتن مجوز منحل شد، او و تعدادی از افراد هسته اولیه گروه، کماکان برای کارهای عامالمنفعه و خیر با اقبالی همکاری میکنند؛ «توزیع غذا بین کارتنخوابها و معتادان و افرادی که مدتهاست طعم غذای گرم را نچشیدهاند، یکی از کارهای ماست.»
او ادامه میدهد: به یاد دارم در زمان شیوع بیماری کرونا ماسک و الکل تهیه و بین اهالی توزیع میکردیم و محمدامین بههمیندلیل به کرونا آن هم از نوع شدیدش مبتلا شد، ولی به محض اینکه حالش بهتر شد، دوباره برای تهیه ماسک دست به کار شد.
نسیم، اصل کارشان را صداقت و نوعدوستی میداند؛ «اگر هرکسی هرکاری از دستش برمیآید، انجام دهد، جامعه زودتر به رشد و بالندگی میرسد و مناطق کمبرخوردار هم میتوانند رفاه و عدالت اجتماعی را تجربه کنند.»
زهرا ملکزاده همیشه در کارهای خیر اقبالی کمکرسان بوده است. او در بخش آموزشی کمک میکند و به نوجوانان دروس فیزیک، ریاضی و شیمی را آموزش میدهد؛ «گروه دوستانه دایره عشق ابتدا با هدف برگزاری جشن برای بچهها شکل گرفت، اما کمکم هدف اصلیاش انجام کار خیر شد.»
او توضیح میدهد: با اینکه ساکن محله سیدی نیستم، هر زمان که برای آموزش و برگزاری کلاسهای تقویتی با من تماس گرفته شود، مشتاقانه برای کمک حاضر میشوم و درکنار تدریس، سعی میکنم ارتباطی گرم و صمیمی با بچهها داشته باشم؛ چون معتقدم بهدلیل شرایط خاص زندگی در نقاط کمبرخوردار این بچهها بیشتر نیازمند توجه هستند.
صدیقه علیانزاده مددکار اجتماعی است و در مرکز مثبت زندگی، وظیفه تحقیق و شناسایی افراد را به عهده دارد؛ او میگوید: اقبالی در محله سیدی به «آدم پیگیر» معروف است؛ بههمیندلیل بسیاری از افراد تحتپوشش بهزیستی به دفتر او مراجعه میکنند؛ چون میدانند کارشان را لنگ نمیگذارد.
او ادامه میدهد: بیشتر مراجعهکنندگان ما را زنان سرپرست خانوار و معلولان تشکیل میدهند و توانستهایم ۱۳۰وام اشتغالزایی برای این زنان فراهم کنیم. همچنین سال گذشته پنجویلچر برای معلولان گرفتهایم.