«کوهنوردی که ورزش نیست.»، «حالا یک مسیری را بروی بالا و برگردی پایین که چه بشود، این هم شد ورزش؟»، «من نمیدانم چرا یک عده خوششان میآید که یک تپه را با سختی بروند و بعد با خستگی تمام برگردند پایین.»
«معلوم نیست چرا وسط این همه ورزش درست و حسابی، رفتهاند کوهنوردی را انتخاب کردهاند. به قول قدیمیها از بین پیغمبران رفتهاند جرجیس را پیدا کردهاند.»
ینها فقط بخشی از جملاتی است که خیلی از ما درباره کوه و کوهنوردی میگوییم و اگر آسمان هم به زمین بیاید، حاضر نیستیم که یک قدم از موضعمان عقبنشینی کنیم و حداقل قبول کنیم که کوهنوردی هم ورزش محسوب میشود.
اما آنهایی که کارشان این است، سالیان سال است که به این صحبتها کاری ندارند. یک گوششان در است و آن یکی دروازه. میدانند اگر هزاربار هم توضیح تخصصی بدهند و دلیل متقن بیاورند که کوهنوردی و کوهپیمایی هم ورزش است، فایدهای ندارد.
تازه این صحبتها زمانی پشت سر یک کوهنورد بیشتر میشود که شغلی سخت و عجیب مثل لوکوموتیورانی داشته باشد. درست شبیه تقی آهویی، حامد خیامی و محمد نیکواقبال که یک گروه کوهنوردی دارند و تا امروز خیلی از قلههای ایران را فتح و برای راهآهن مشهد و خراسان افتخارآفرینی کردهاند.
سه لوکوموتیورانی که وقتی به اقتضای کارشان سفر میروند، کوله کوهنوردی جزو ضروریات فراموشنشدنی مسافرتشان است.
نیم ساعت یا چهل دقیقهای بیشتر نیست که قطار را به سلامت از مشهد به تهران رساندهاند و حالا مهمان ما در دفترشهرآرامحله شدهاند. اما هیچ اثری از خستگی راه ده دوازده ساعته ندارند.
از همان لحظه اول شوخی میکنند و به قول معروف میگویند و میخندند. به قول خودشان اثرات ورزش مداوم و از همه مهمتر کوهنوردی است. سابقه همکاریشان که خیلی زیاد است. هرسه نفر تقریبا در یک سال آزمون استخدامی داده و وارد راهآهن شدهاند، اما از رفاقت الآنشان و تشکیل گروه کوهنوردی ۱۰ سال میگذرد.
باعث و بانیاش هم تقی آهویی بوده که تعریف میکند: من سالها بود که کوهنوردی میکردم و به این رشته علاقه داشتم و خودم تنهایی بارها به کوههای مختلف صعود کرده بودم.
زمانی هم که وارد راهآهن شدم، با چند نفری از بچههای تهرانی گروهی نصفه و نیمه تشکیل داده بودیم و کار میکردیم. چند سالی بعد از این جریان تصمیم گرفتم که با بچههای مشهد هم این کار را انجام بدهم.
در خوابگاه یا محل کار اعلام میکردم که فلان روز میخواهیم برویم کوه یا گلگشت. هرکسی پایه است و میآید بسما. آنهایی که علاقه داشتند و خوششان میآمد، ثبتنام میکردند و میرفتیم. روال برنامههای کوهنوردی هم اینطور است که بالاخره هردفعه ریزش دارد.
برای یک نفر کار پیش میآید. یکی دیگر ناگهان علاقهاش را از دست میدهد و هزار و یک مسئله دیگر. اما جمع ما در مشهد، چندنفر پای ثابت داشت که همیشه و در هربرنامهای بودند.
البته اگر مأموریت و سفری به پستشان نمیخورد. آقای خیامی و رهدار و نیکواقبال و چند نفر دیگر. بعد از چند برنامه و کوهپیمایی باهم بیشتر از قبل رفیق شدیم و یک گروه کوهنوردی تشکیل دادیم. تا الآن هم به کلی قله مختلف صعود کردیم.
لوکوموتیورانی و کوهنوردی، آن هم به صورت حرفهای، در نگاه اول خیلی باهم جور درنمیآید. بالاخره شغلی که روز و شب خیلی مشخصی ندارد و باید هرچند روز یا چند ماه یکبار در سفر باشی، دست و پای هرکسی را میبندد و یکجایی خستهاش میکند تا قید ورزشکردن و صعودهای مختلف را بزند.
اما این قانون خیلی برای این سهنفر کارایی ندارد. چراییاش را آهویی اینطور توضیح میدهد: راستش را بخواهید ورزشکردن ما با کارمان خیلی همخوانی ندارد.
یعنی به خاطر ساعتها و نوع کاری که ما میکنیم، خیلی باهم جور درنمیآید. ولی ما اینقدر علاقه داریم که با هرسختیای این دو را با هم تطبیق دادیم. مثلا زمانهایی بوده که ساعت دو شب قطار را تحویل دادیم و کوله را برداشتیم و رفتیم کوه.
از آنجاکه ما بیشتر در خط تهران کار میکنیم، اگر سفر مستقیمی به پستمان بخورد و باهم باشیم، کوله کوهنوردی را قبل از سفر آماده میکنیم و به محض اینکه پایمان به تهران میرسد، عازم توچال و پلنگچال میشویم.
درحالیکه همکاران دیگرمان میروند خوابگاه و میخوابند. کلی هم حرف به ما میزنند و متلک میاندازند. جلوی روی خودمان میگفتند شما دیوانهاید. برایشان هم خیلی عجیب است.
با تعجب میگویند که فلانی همین الآن داشت با ما کار میکرد و خودش قطار را تا اینجا آورد. حالا دارد میرود کوه. بارها هم اتفاق افتاده است که رفتیم کوه، برگشتیم قطار را تحویل گرفتیم و آمدیم مشهد. مثلا صبح که قطار میرسید تهران ۱۲ ساعت وقت استراحتمان را درکوه بودیم.
در اینکه لوکوموتیورانی کار سختی هست شکی نیست. ولی هیچوقت شرکت رجا برایشان چنین برنامهای را الزامی نکرده است که حتما باید فلان ساعت در ماه ورزش کنند و اگر نکنند تنبیه میشوند.
اما آهویی و دیگر دوستان کوهنوردش، خودشان را ملزم کردهاند که ورزش از برنامه روزانه زندگیشان حذف نشود. درهمه این سالها با هرسختیای که بوده آن را حفظ کردهاند.
میگوید: من فکر میکنم که ورزش برای همه شغلها لازم و ضروری است. من به همه بچههایی که تازه میآیند میگویم اگر میخواهید برای همسرتان یک شوهر سرحال باشید و درآینده یک پدربزرگ قبراق باشید نه اینکه مدام در مطب این دکتر و آن دکتر باشید، ورزش کنید و چه ورزشی بهتر از کوهنوردی.
علم ثابت کرده که طبیعت و بهوِیژه کوه همه انرژی منفی و خستگی را از آدم میگیرد و به او انرژی مثبت منتقل میکند. بارها اتفاق افتاده است که من در خانه کجخلقی میکنم و عصبانی هستم، همسرم و بچهها میگویند که نمیخواهی بروی کوه؟ چون دیدهاند و حس کردهاند که من وقتی میروم کوه و میآیم، حالم خوب است.
ببینید، بیش از ۹۰ درصد کار ما نشسته انجام میشود. مدام روی صندلی لوکوموتیو مینشینیم. آن ساعتهایی هم که به قول معروف پشت فرمان نیستیم، درحال استراحت و خوابیدن هستیم.
این وضعیت باعث میشود یک حالت خمودگی و خستگی داشته باشیم و تنها راهی که ما را از این وضعیت خارج میکند، ورزش و کوهنوردی است.
حامد خیامی را باید ورزشکارترین عضو گروه این کوهنوردی بدانیم. به قول دوستانش قهرمان بلامنازع دوومیدانی راهآهن. در هرمسابقهای که او شرکت میکند، بقیه برای دوم سومی تلاش میکنند و از همان لحظه مدال طلا و قهرمانی را برایش کنار میگذارند.
«در دورهای که ما مدرسه میرفتیم کسی به فکر استعدادیابی نبود. من همیشه در امتحان دوی ۴۰۰و ۴۵۰متری که معلمها میگرفتند نفر اول بودم و رکورد میزدم. در کل آن دوران هم هیچکس نگفت که تو در این رشته ورزشی استعداد داری و بیا برو فلان مسابقه را شرکت کن.
تا اینکه من وارد راهآهن شدم و در مسابقات فوتسال، همه بچهها تعجب کرده بودند که من چهطور طول زمین را استارت میزنم و میروم، اما خسته نمیشوم. گفتند برای مسابقات دوو میدانی اطلاعیه زدهاند، شما برو شرکت کن.
آن هم در سن ۳۳-۳۲ سالگی. کمکم سر از مسابقات کشوری درآوردم. در ۸۰۰ متر دوم شدم و در ۱۵۰۰ مترهم سوم. ادامه دادن این ورزش با توجه به سن و سال من خیلی به صلاح نبود و از طرفی صدای بقیه هم درآمده بود و میگفتند که هروقت خیامی هست، ما باید قید قهرمانی را بزنیم. دوومیدانی را کنار گذاشتم.
بازنشستگی از دوومیدانی همزمان میشود با برنامههای کوهنوردیای که تقی آهویی کمکم در حال عمومیکردن آنها بین بچههای راهآهن بود. حامد خیامی هم که ورزش حسابی زیردندانش مزه کرده وتازه از دوومیدانی بازنشسته شده بود، علاقهمند میشود که یکبار کوه را هم امتحان کند.
امتحانکردنی که او را ۱۱ سال است نمکگیر کرده است. «من دیگر عطای مسابقات دوومیدانی را به لقایش بخشیده بودم. همانزمان به من گفتند که بیا مسئولیت دوومیدانی راهآهن مشهد را قبول کن که کردم.
در این همین اثنا تقی آقای آهویی هم برنامههای کوهنوردیاش را شروع کرد. باخودم گفتم که یکبار امتحان کنم ببینم اصلا به روحیات من میخورد یا نه؟ چون تا قبل از این اصلا وارد فاز کوهنوردی نشده بودم.
برای خودم باورنکردنی بود که اینقدر راحت از کوه بالا رفتم و به قول بچههای کوهنورد پایم خوب به کوه چسبید. اصلا دچار کوهگرفتگی و نفستنگی نشدم. درحالیکه خیلیها به نفس نفسافتادند. دیدم که انگار من ساخته شدهام برای کوه و کوهنوردی.
چندباری صعودهای اینچنینی را با بچهها رفتم و تصمیم گرفتم که حرفهایتر وارد این داستان بشوم. کلی کلاسهای مختلف رفتم و الآن عضو یکی از باشگاههای کوهنوردی مشهد هستم و سالی چندبار صعود فنی به قلههای مختلف داریم.
البته این را هم اضافه کنم که نه تنها من، که محمد و آقای آهویی، همه این صعودها و مسافرتها را با هزینه شخصی خودمان میرویم و از همان سالی یکماه مرخصی که داریم استفاده میکنیم، حتی گاهی اوقات پیش میآید که میخواهم برای فتح یک قله مسافرتی بروم، ولی مرخصیهایم تمام شده است.»
لوکوموتیوران ۴۲ ساله ما در این ده یازده سالی که حرفهای کوهنوردی میکند، قلهای را در ایران فتح نکرده باقی نگذاشته. دو سه روز پیش صعودی به سنبوران داشته.
قبلتر هم از خجالت دماوند، پلنگچال، تفتان، شیرکوه، اشترانکوه و... درآمده و به قول خودشان وارد باشگاه ۴۰۰۰ تاییها شده. در خارج از کشور هم به آرارات که یکی از سختترین قلههای دنیاست صعود کرده تا فتح یک کوه ۵۰۰۰ متری در کارنامهاش ثبت شود و مجوز بالارفتن از کوه لنین روسیه را راحتتر برایش صادر کنند.
تازگیها که دیگر از خیر صعود با پای پیاده گذشته و با دوچرخه قله فتح میکند. «من مثل هر پسری تجربه دوچرخهسواری داشتم. از همان بچگی هم علاقه خاصی به این ورزش داشتم.
چندوقت پیش با آقای نیکواقبال تصمیم گرفتیم که صعود با دوچرخه را هم به تجربیاتمان اضافه کنیم. آخرین باری هم که اینطور به قلهای صعود کردیم، رفتیم هزارمسجد از مسیر مارشک.
حدود ۳۰۵۰ متری ارتفاع دارد. قبل از این هم کلی تجربه این چنینی داشتیم. مثلا از کوههای خور با دوچرخه بالا رفتیم و از آنطرف به نیشابور رسیدیم. بعد هم تا مشهد رکاب زدیم.
البته من و احمد ادعایی دراینباره نداریم، چون کلی رکورددار در ایران بابت این قضیه داریم که یکیشان عظیم قیچیساز است. ایشان روزانه حدود ۲۵۰ کیلومتر در کوه دوچرخهسواری میکند.»
محمد نیکواقبال هم عضو دیگر گروه لوکوموتیورانان کوهنورد است که برخلاف دو نفر دیگر سابقه ورزشی خاصی ندارد و از نظر سنی هم کوچکتر از بقیه حساب میشود.
آشنایی او هم با کوه و کوهنوردی برمیگردد به سال ۱۳۸۵ ودومین سال خدمتش در راهآهن. نیکواقبال تعریف میکند: من سابقه خاصی ندارم و خیلی هم اهل ورزش نبودم.
سال دوم یا سوم خدمتم در راهآهن بود که همین بحث کوهپیمایی و گلگشت پیش آمد و منم بدم نیامد که امتحان کنم.
هیچ پیشزمینهای هم از این داستان نداشتم که مثلا اهل کوه باشم و هفتهای یکی دوبار کوله ببندم و راهی قلههای اطراف شهر بشوم. اولین تجربه کوهنوردی خیلی خوب و خوش گذشت.
تصمیم نصفه و نیمهای گرفتم اگر زمانی وقت داشتم و برنامهای بود، یک کوه هم با دوستان بروم. تشویقهای حامد{خیامی} باعث شد که این ورزش را خیلی جدی بگیرم و مثل خودش حرفهای وارد گود بشوم که اینطور هم شد. نیکواقبال دوست و یارغار حامد خیامی است و بیاغراق در ۶۰-۵۰ درصد صعودها همراه همدیگر بودهاند.
«همه صعودهای داخل استان را باهم انجام دادیم. حتی همانهایی را هم که با دوچرخه رفتیم، فقط من و حامد بودیم. آنهایی هم که در خارج از استان بود یکی دو مورد را باهم رفتیم که آخرینش همین سنبران در استان لرستان بود.
البته برای اینکه خانوادههایمان هم تفریحی کرده باشند، آنها را همراه خودمان بردیم. یک شب ما در ارتفاع ۴۰۰۰ متری خوابیدیم، زن و بچههایمان پای آبشاری در دامنه کوه. اتفاقا با فتح همین قله من وارد باشگاه چهارهزارتاییها شدم.»