او اسب را به جلو میبرد و حریفش، فیل را روی مربعهای سفید حرکت میدهد. حالا اینبار او با رخ، به جنگ اسب سفید میرود و حریفش، وزیر را سپر کیش شدن شاه میکند. با چنان دقتی مهرهها را روی صفحه سیاه و سفید شطرنج بالا و پایین میبرند که انگار در مسابقات مهمی حضور دارند. با چند حرکت دیگر، حریف را کیش و مات میکند و درحالیکه صدای خندهاش بلند است، کف دستانش را به یکدیگر میکوبد.
هیچ مدالی در کار نیست. کمی سر به سر یکدیگر میگذارند و دوباره مهرهها را میچینند تا دست بعدی را شروع کنند. زمین شطرنج پارک ملت از سالهای دور، میزبان دوستداران این رشته بوده است و حالا ما ساعاتی را همنشین آنها میشویم.
وارد پارک ملت که میشویم به سمت ضلع جنوبی آن حرکت میکنیم. تابلو زمین شطرنج، ما را به آن سمت هدایت میکند و از دور، تعداد زیاد افرادی که دور میزها مشغول بازی یا تماشای شطرنج هستند، توجهمان را جلب میکند.
یک فضای دایرهمانند است که وسط آن، زمین بهصورت صفحه شطرنج طراحی شده است. دورتادور این فضا، میز و صندلیهایی گذاشته شده است که پایههای آهنی سبزرنگ و نیمکتی چوبی دارند. زیر شیشههای ضخیم و محکم هر میز صفحه شطرنج قرار دارد. علاقهمندان، مهرهها را با خودشان میآورند و روی این میزهای چهارنفره میچینند و دوبهدو شروع به بازی میکنند.
بااینکه ساعت یک ظهر است، همه میزها پر هستند و درکنار بعضیمیزها هم چند نفر به تماشا ایستادهاند. قسمتی که درختان سایه انداختهاند، ازدحام بیشتری را در خود جای داده است و قسمتی دیگر از این فضا که آفتاب بر آن میتابد، جمعیت کمتری دارد. سن و سال بیشتر افراد، بالای پنجاهسال است و از ظاهر و رفتارشان پیداست که بازنشسته هستند. تک و توک جوانهایی هم بین آنها دیده میشوند.
آقا پرویز دائمیتوانگر، در آستانه هشتادوسهسالگی قرار دارد و حدود دوازدهسال است که به جمع شطرنج بازان پارک ملت پیوسته است. به گفته خودش محیط خوشآبوهوای اینجا فضای مناسبی برای سالمندان است. از طرفی از بازی شطرنج لذت میبرند و از طرفی، گپوگفتی با همسنوسالهای خودشان دارند و حال و هوایشان عوض میشود.
او میگوید: دوستیهای خیلی زیادی اینجا شکل گرفته است؛ فقط حیف که یک سایبان نمیگذارند. تابستان زیر آفتاب هستیم و زمستان، میزها از برف و باران خیس میشود. از سرما هم که نگویم! خودتان میدانید ما سالمندان چقدر دربرابر سرما کمطاقت هستیم. کاش سرپناهی برایش بگذارند.
حریفش افراسیاب علیدوست که هفتادوچهارسال دارد و بیستسال است در این زمین شطرنج بازی میکند، صحبتهای او را اینطور ادامه میدهد: برای ما بازنشستهها چنین جاهایی دلخوشی بزرگی است. همین که با چهار نفر سلامعلیک کنیم و خانهنشین نباشیم، خدا را شکر میکنیم.
او که در جوانی والیبال و فوتبال بازی میکرده، حالا شطرنج و پینگپنگ و مینیگلف را انتخاب کرده است و میگوید: حدود سیصدنفر را در این رشتهها میشناسم و هر روز که به پارک ملت میآیم با آنها سلامعلیک میکنم.
حسن حاملی هم که درحال تماشای صفحه شطرنج و گوشدادن صحبتهای ماست، به خوببودن شطرنج برای پیشگیری از آلزایمر تأکید میکند و میگوید: ما سالمندان نمیتوانیم ورزشهای سنگین بدنی انجام دهیم، اما در این فضا، ورزشی را در هوای باز تجربه میکنیم که برای مغز و روحیهمان خوب است.
او بلند میشود و با نگاهی به دوروبر، آقا محمدرضا علوی را نشانمان میدهد که از قدیمیهای این جمع دوستانه است.
آقارضا کنار میز درحال تماشای بازی دوستانش است. برای اینکه صحبت ما مزاحم تمرکز آنها نباشد، کمی از میز فاصله میگیریم و از او میخواهیم از سالهای گذشته اینجا برایمان تعریف کند. او میگوید: تاجاییکه من یادم است، این زمین شطرنج از حدود سیسال پیش بود. یادش بهخیر؛ آن موقع که من در آستانه جوانی بودم، در خیابان امامرضا (ع) زندگی میکردیم. گاز ماشین را میگرفتم و میآمدم اینجا شطرنج بازی میکردم.
به گفته او ابتدا اینجا زمین سرپوشیده بازی اسکیت بوده است. بچهها وسط زمین، اسکیت بازی میکردند و پدر و مادرشان هم دورتادور آن مینشستند. بعد از مدتی که میبینند زمین اسکیت چندان مورداستفاده قرار نمیگیرد و ازطرفی شطرنجبازها تعدادشان زیاد بوده است، اینجا را زمین شطرنج میکنند.
آقارضا به میز میزند و میگوید: آن موقع، این میز و صندلیها بتونی بود. حدود هشتسال پیش، آن میزهای بتونی را که خراب شده بودند، جمع کردند و این میز و صندلیهای آهنی را گذاشتند که خیلی بهتر از قبل است.
بعد هم وسط زمین را نشانمان میدهد و میگوید: حدود ۱۰ سال پیش بود که اینجا را بهشکل صفحه شطرنج طراحی کردند.
او با دست بهسمتی از زمین که رد چند پایه دارد، اشاره میکند و میگوید: این قسمتها قبلا میز شطرنج بود؛ اینها هم رد پایههایش است. متأسفانه چند میز شطرنج را برداشته و در قسمتهای دیگر پارک گذاشتهاند که کارایی چندانی ندارد. ازطرفی ما اینجا کمبود میز و صندلی داریم و باید منتظر بایستیم تا دو نفر بازیشان تمام و میز خالی شود.
به گفته او از قدیم تاکنون، هر روز از حدود ۱۰صبح تا ۱۰شب، علاقهمندان به شطرنج به اینجا میآیند و بعد از مدتی بازی، برخی میروند و باز افراد دیگری جای آنها را میگیرند؛ بهطوریکه هیچ وقت این مکان را خالی نمیبینید.
آقارضا ادامه میدهد: علاقهمندان به شطرنج را دست کم نگیرید. کاش زمستان میآمدید و اینجا را میدیدید! در آن سرما، میآمدند، کنارشان پیکنیک روشن میکردند و روی میز هم که از سرما نمیتوانستیم دستمان را بگذاریم، پتو میکشیدند و بازی میکردند. به گفته او در این مکان از همه اقشار حضور دارند، اما بیشترین افراد را سالمندان تشکیل میدهند. البته جوانهای زیادی هم به اینجا میآیند. از اعضای هیئت شطرنج نیز خیلی وقتها به اینجا میآیند و بازی میکنند.
او به ارتباطات عاطفی و دوستانهای که شکل گرفته است، اشاره میکند و میگوید: چند سال پیش یکی از افراد گرفتاری مالی سختی پیدا کرد. همه کمکش کردند تا توانست یک تاکسی بخرد و با آن کار کند. مبالغ کمتری هم بوده است که وقتی میبینند کسی لازم دارد، برایش فراهم میکنند.
درک این ارتباطات کار سختی نیست. با نگاهی به جو صمیمی و خوشوبشهای افراد با یکدیگر، میتوان فهمید که پشت این بگوبخندها روابطی عمیق وجود دارد. حسنآقا کلاهش را بر سرش میگذارد و خداحافظی میکند تا به دیدن سریال موردعلاقهاش برسد. دوستش هم درحالیکه مهرهها را جمع میکند، به او میگوید صبر کند تا با هم بروند و با ماشین او را به منزلش برساند.