حسین مصدق در سرش کلی فکر و خیال داشت. دلش میخواست معلم شود و وقتش را با بچههای قدونیمقد بگذراند، اما انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها باعث شد روزگار دست این پسر درسخوان را بگیرد و هل بدهد بین سیبهای سرخ و پرتقالهای واکسزده. خودش هم متوجه نشد که چطور سرش گرم کار و ازدواج و فرزند شد و قید تحصیل را زد.
با این حال، او رفتهرفته آنقدر دل به کار داد که در حرفهاش بهترین شد. همیشه سعی میکرد میوه خوب دست مشتری بدهد و برای پدرش دعای خیر بخرد.
حسینآقای میوهفروش ۴۳ نوروز پشت پیشخوان، میوه دست مشتریهایش داده است؛ بدون اینکه یک بهار مرخصی رفته باشد یا دست زن و بچهاش را گرفته باشد و رفته باشد به طرفی پی تفریح. او خودش را مسئول رضایت مشتریهایش میداند. برای همین هر سال ۱۰ روز مانده به عید، او و برادرش فکرشان را جمع میکنند تا باز هم با آمدن بهار لبخند رضایت را روی صورت مشتریهایشان بنشانند.
حسین مصدق چشمهایش را ریز میکند و در ذهنش گذشته را میکاود. برادر مرحومش را به خاطر میآورد که تا وقتی زنده بود، پیشکاری مغازه را به عهده داشت. پیشکار اصطلاح شغلی در صنف میوهفروشان است و به کسی گفته میشود که مسئول خرید میوه از میدان است: «پیشکارها چهل سال پیش کارشان خیلی سخت بود. آنها باید تیز و فرز میبودند، و میپریدند پشت نیسان یا کامیونی که میوه به میدان آورده بود و فوری تعدادی جعبه را از خود میکردند.»
آنطور که این میوهفروش قدیمی احمدآباد میگوید، دهه ۵۰ میوه کمیاب بود. کامیون مانند حالا زیاد نبود که میوهها را از این شهر به آن شهر ببرد. از طرفی سردخانهای هم نبود. برای همین باید پیشکارها میوههای کمی را که به میدان بار میآمد، غنیمت میشمردند و با قدرت و سرعت تعدادی جعبه را نشان میکردند و میخریدند.
حسینآقا که روی صندلی کوچک کنار مغازه چمباتمه زده است، در ادامه میگوید: «به همین خاطر لازم بود پیشکار درشت هیکل و جوان باشد. ما برادرها هم یکی را از بین خودمان با همین ویژگیها انتخاب کرده بودیم.» آنطور که مصدق تعریف میکند، برادرش وقتی میپرید بالای کامیون، فوری بند سفیدی را روی چند جعبه میانداخت و اجناس را مال خود میکرد. از این تعریف میشود فهمید به پیشکارهایی که تیز و فرز نبودند، میوه نمیرسید.
مصدق سالهایی را به خاطر میآورد که مشتریها یک هفته مانده به نوروز سیاهه میآوردند و میگفتند چند جعبه میوه لازم دارند. روز مقرر هم میآمدند و با گاری یا بعضیها هم با خودرو جعبههای میوهشان را میبرند: «دهه ۵۰ برای نوروز فقط سیب و پرتقال میآمد. چون سردخانهای نبود که میوههای دیگر را بتواند نگه دارد. مثلا خیار اصلا در زمستان و دم عید پیدا نمیشد. مشتریها هم سفارششان از همین میوههای موجود بود.»
او که اصالتش به روستای حصار طرقبه میرسد، از خشکباری میگوید که از روستایشان به مغازه فرستاده میشد: «دم عید میوه زیاد نبود. عوضش خشکبار بهوفور یافت میشد. از آلبالو خشکه، گردو تا کشمش و آلو همیشه فراوان و دم دست مردم بود.»
از بین میوهها گلابی میوهای بود که مصدق و برادرهایش آن را برای مشتریهای سفارشیشان تازه نگه میداشتند و دم عید به دستشان میرساندند. منتها نگهداشتن گلابی آسان نبود و باید به شیوه سنتی در سردخانه طبیعی نگهداری میشد. برادران مصدق اتاقکی سرد در نزدیکی رودخانه روستایشان داشتند و گلابیها از پاییز به آنجا منتقل میشد. وقتی هوا کمی گرمتر میشد، گلابیها به مغازه برده میشد. در آنجا گلابیها را با نخ از سقف آویزان میکردند.
حسینآقا سقف مغازه را نشانم میدهد و با وسواس از فوتوفن نگهداری گلابی میگوید. طبق گفته این میوهفروش قدیمی، اگر گلابیها روی هم ریخته میشد، سمتی که در تماس با زمین یا گلابیهای دیگر بود، فوری سیاه میشد و این یعنی پوسیدن همه میوهها.
در دهه ۵۰ دو میدان در مشهد مرکز خرید میوهفروشها بود که حالا جمع شده است. این را حسینآقا خوب به خاطر دارد: «میدانبار نادری در چهارراه میدانبار کنونی قرار داشت. یکی از میادین اصلی خریدمان آنجا بود. میدانبار فتحآباد که قدیم به محدوده پل روسها معروف بود و حالا بازار گل شده است، میدان بعدی بود. وقتی آرامآرام جمعیت مشهد زیاد شد و تردد کامیونها صدای مردم را درآورد، جمع شدند.»
او از وقتی دو برادرش از دنیا رفتند، خودش پیشکار مغازه شده است و خریدهایش را از میدانبار نوغان، سپاد و میدانبار رضوی انجام میدهد. گاهی به هر سه میدان سر میزند و آنقدر بین فروشندگان دوردور میکند تا میوه دندانگیری بخرد و به دست مشتری برساند. مصدق سالهایی را به خاطر میآورد که مغازه بزرگ همسایه را چندروزی اجاره میکردند تا خنچه شب چله ببنددند؛ آن هم حدود ۱۵۰ سینی.
مصدق هرچه در خاطراتش جستوجو میکند، زمانی را به خاطر نمیآورد که مشتریها دانهای میوه خریده باشند. همه خاطرات گذشته او پر است از مشتریهایی که پشت ماشینشان را پر میکردند و میرفتند پی کارشان و حالا او آدمهایی را میبیند که اگر پنج دانه میوهشان بشود شش دانه، شاکی میشوند: «دروغ چرا؟ آنطور سبدی خریدکردن هم خوب نبود. میوههایی که سبدی خریده میشد، کیلویی هم میپوسید.»
حسینآقا به یخچال کنار مغازه اشاره میکند و میگوید: «چند سبد میوه که توی یخچال جا نمیشود. کافی است یک دانه سیب بپوسد. همان یکی، میوههای دیگر را هم میپوساند. این هم یعنی اسراف.»
او که همه جوانیاش را در این شغل گذاشته، معتقد است حالا که قیمت میوه خیلی بالا رفته است، خدا را خوش نمیآید میوهها را نخورند و بپوسانند و دور بیندازند. برای همین به مشتریهایش تأکید میکند که برای نوروز به اندازه نیاز روزشان خرید کنند.