تا همین دهههای 60 و 70 آدمها به شغل و پیشهشان شناخته میشدند. حتی نام فامیلشان از همین کار آبا و اجدادیشان گرفته میشد؛ رنگرز، بنا، دبیر، علاف، حناساب و حتی بقالباشی. شغل هر آدم برایش هم هویت بود و هم منبع درآمد. حتی همین شغل و کسب و کارشان بود که به آنها پایگاه اجتماعی و منزلت میداد. آن روزگاران بازاریها بروبیایی داشتند، حرفشان دوتا نمیشد، با یک پیغام و پسغام مغازه را پر از جنس میکردند.
خلاصه اینکه مردم روی قول و حرف بازاریها حساب میکردند. هنر کاسبی هنری بود که از پدر به پسر میرسید و کسی هم اعتراضی نمیکرد. دفترهای نسیه همیشه به روی اهل محل باز بود و کیسههای تخمه و آجیل دم در دکان همیشه در معرض شیطنتهای بچهها قرار میگرفت. امکان نداشت بقال محل بگذارد بچههای سر و نیمسر خانوادههای نیازمند محل شب سر گرسنه زمین بگذارند.
اما امان از آن روزی که فناوری وارد خانهها شد. دیگر کسی برای تیر و تختههای خانهاش نیازمند نجار محله نشد. چون سروکله در و پنجرههای پیشساخته در بازار پیدا شده بود. ظرفهای چینی هم جای خود را سر سفرهها باز کرده بودند و دیگر نیازی به مسگر محله و ظرفهای مسیاش نبود.
مردم پای تلویزیون نشستند و به زورخانه نرفتند و سوپرمارکتها کرکرههای بقالی کوچک اما باصفای قدیمی را یکی پس از دیگری برای همیشه پایین آوردند.
در منطقه ما هم با وجود اینکه هنوز بافت قدیمی و سنتی را میتوان در کوچهپسکوچههایش پیدا کرد، دیگر اثری از دکانهایی که محله نوغان و عیدگاه و پایینخیابان خاستگاه آنها بود، یافت نمیشود. این پرونده به بقالی یا در گویش محلی «رزازی» اختصاص دارد؛ یکی از شغلهایی که در گذر زمان شکل و شمایلش عوض شد و قفسههای چوبی و پیشخوان ترازودارش جای خود را به قفسههای فولادی و صندوقهای الکترونیکی داد؛ شغل و حرفهای که مردم هم آن را از یاد بردهاند.
بر مبنای آمار منتشرشده در سال 1295قمری، در مشهد حدود 336نوع شغل و حرفه وجود داشته است که از نظر تعداد، بقال، شعرباف، زارع و خباز بیشترین درصد را داشتهاند.
بنا به گفته احمد ماهوان، مشهدشناس، بقالیها محور محله بودند. بقالها از خروسخوان تا شغالخوان مغازهشان باز بود و به همین دلیل از ریزودرشت اخبار محله باخبر بودند. به گفته ماهوان، بیشتر بقالیها در قدیم به میدان محله تبدیل میشدند، یا دکانشان در میدان محله قرار داشت. این یک رسم بوده و در هر محله اولین دکانی که باز میشده، بقالی بوده است و بعد دیگر دکانها. قبل از غروب هم اول بقال مغازهاش را میبسته است و بعد دکانهای دیگر.
«بیش از 90درصد بقالها معتمد محل هم محسوب میشدند.» این را ماهوان میگوید و در ادامه توضیح میدهد: بیشتر بقالیها در روزگار قدیم، مرکز تعاملات محل بودهاند و بهنوعی میدان محله محسوب میشدند و آن میدان را به نام صاحب بقالی میشناختند. مردم بیشتر به آنها اعتماد داشتند. زیرا افراد بادینوایمانی بودند.درواقع اگر کسی به هر دلیلی در محله بقالی باز میکرد و انصاف نداشت، مردم محله با کمتر خریدکردن از دکانش، او را تنبیه میکردند و باعث جمعشدن دکانش میشدند.
بقالها همیشه مرام و مسلک خود را داشتند. این مرام و مسلک را هم از استادانی یاد میگرفتند که در نزد آنها مشق کسبوکار کرده بودند. حاجمحمد یکی از این بقالهای محلی است که در گذر سالها بقالیاش را در محله عیدگاه از اثر فناوری و زندگی ماشینی حفظ کرده است. او درباره راز و رمزهای شغلش میگوید: دیگر کسی در محله از لفظ بقالی استفاده نمیکند، میگویند سوپرمارکت! اما این کسب هزارتا چموخم دارد و کار هر کسی نیست. هر کسی که از گرد راه رسید و مغازهای اجاره کرد و چند بسته ماکارونی، رب و نوشابه آورد که نمیشود بقال.
خیلی از افرادی که الان سوپرمارکت دارند، اصلا نمیدانند بقالی یعنی چه. فقط به صرف اینکه این کار درآمدی دارد و ضرری ندارد، وارد این صنف شدهاند. اولین خمی که این کار دارد، «غش» نداشتن در اجناس است. بیرونآمدن از زیر این خم، کار هرکسی نیست.
حاجمحمد در اینباره میگوید: غش در معامله میدانی چیست؟ غش در معامله اولین درسی بود که وقتی من در بقالی محله کارم را شروع کردم، مرحوم حاجاکبر صاحب بقالی به من یاد داد. من یاد گرفتم که نباید وقتی معامله میکنم، جنس خوب و بد را درهم بدهم. باید به مشتری بگویم این جنس درجه یک است و کیسه کناری نه. نمیشود پولی که مردم با هزاران زحمت به دست میآورند و به بقالی میآیند تا جنس بخرند، برای خودم حرامش کنم.
یا خیلیها شنیدهاند که میگویند ترازو باید به سمت مشتری سنگین باشد. این یکی از مهمترین درسهایی است که هر بقالی باید بداند. آن زمانها بقالها در یک کفه ترازو همیشه سنگی کوچک میگذاشتند تا کفه مشتری سنگینتر باشد. آن موقعها اینطوری کاسبی میکردیم. روزی حلال میبردیم سر سفره زن و بچهمان. خدا هم به ما برکت میداد. اما الان ترازوها دیجیتالی شده و همین عددها و رقمها برکت را از کسبوکار برده است.کسب رزق و روزی حلال اولین درسی است که هر بقالی باید بداند، اما به گفته حاجمحمد این درس برای خیلیها کلیشهای شده است و دیگر کسی به آن توجهی ندارد. او با ضربالمثل «کار هر کس نیست خرمن کوفتن/ گاو نر میخواهد و مرد کهن» حرفش را خلاصه میکند و پایان میدهد.
آن روزها که علم اقتصاد در کوچه و محله محلی از اعراب نداشت و کسی نمیدانست احتکار یعنی چه و احتکارکننده نبود، نبض بازار و اقتصاد هر محله در دست بقالها بود. امیرآقا صاحب یکی از سوپرمارکتیهای محله دریادل است که شغل پدربزرگ و پدرش را ادامه میدهد، اما کمی مدرنتر. از او درباره این موضوع میپرسم که چطور بقالها در زمانهای قدیم بنگاههای اقتصادی محله خود بودهاند.
او توضیح میدهد: وقتی یک بقال جنسی را میآورد و قیمتی برای آن تعیین میکرد، یعنی نرخگذاری میکرد، اگر قیمت زیاد بود باعث واکنش مردم میشد. به عقیده من رفتار اقتصادی بقال در گذشته بسیار مهم بوده و درواقع نبض بازار محله در دست بقالها بوده است. آن زمانها پدرم میگفت وقتی مردم به دکان بقالی میآمدند، چندین ساعت در دکان مینشستند و حتی همسایهها یکدیگر را در بقالی میدیدند و درباره خرید و فروش خانه و ملک و باغهایشان حرف میزدند. همین موضوع باعث میشد که بقالیها بهنوعی بنگاههای اقتصادی محله باشند.
به گفته امیرآقا، بقالها در محله قیمتها را تعیین میکردند و اگر جنسی را در آن روز گرانتر میخریدند، با سود اندکی گرانتر هم میفروختند، نه 10برابر قیمت خرید. او درباره اینکه چطور اکنون اجناس 10برابر قیمت به دست مشتریها میرسد، میگوید: بقالی خیلی سخت است. مردم هنوز هم فکر میکنند کسی که بقالی دارد، حساب دفتری هم دارد، اما میدانند وقتی وارد سوپرمارکت و هایپرمارکت میشوند، دیگر خبری از حساب دفتری و نسیه نیست.
به همین علت مردم دیگر از هم دور شدهاند. پدرم تنها وصیتی که به من کرد، این بود که هوای مردم محله را داشته باشم. این وصیت را تا جایی که بتوانم، انجام میدهم، اما شما بگویید وقتی جنسی را امروز 10هزار تومان میفروشم و فردا باید 20هزار تومان بخرم، چطور باید سود خود را در نظر نگیرم و به ضرر بفروشم؟! همین کلی خریدن و جزئی فروختن خودش یک ضرر است. درواقع الان دیگر قیمتها دست سوپریها و بقالیها نیست. قیمتها روی جعبه حک شده است و کارخانه آن را تعیین میکند. احتکار هم هست و هر جنسی در یک مدت نایاب میشود.
روزگاری که بقالی در محلههای مختلفی همچون پایینخیابان و عیدگاه رواج داشت و کاروانسراهای بزرگ این 2محله مایحتاج بقالها را بهصورت عمده تأمین میکردند، بقالها جنس را به نسیه میبردند و به نسیه هم میفروختند. این کلمه آنقدر در آن زمانها بین مردم محله عرف بود که نیازی نبود برای اینکه نسیه برده شود، چک و سفتهای به گرو گذاشته شود.
بقالها در آن زمان بهواسطه نزدیکی با مردم محله حساب دفتری داشتند و سر ماه مبلغی نیز بهعنوان قرض و نسیه خود میگرفتند، اما این روزها این کلمه بسیار گنگ و ناآشناست. بهسراغ چند بقالی باقیمانده در محله عیدگاه و پایینخیابان و نوغان میروم. بقالیهایی که هنوز حساب دفتریشان بهراه است و مردم محله هنوز هم برای آنها حکم آشنا و فامیل را دارند.
حاج حسن سلمانی یکی از بقالهای قدیمی محله نوغان است. او در اینباره میگوید: نسیهدادن در قدیم یک سنت پسندیده بود. آن زمانها رسم این بود که وقتی میدانی در محله نیازمندی وجود دارد، نباید سر سفره بنشینی. باید اول سفره آنها، در حدی که شب گرسنه نخوابند، پهن شود. برای یک بقال بد بود اگر نمیدانست در محلهاش چه میگذرد.
برایش افت داشت که او جنس داشته باشد و همسایه دیواربهدیوارش سر سفرهاش هیچی نداشته باشد. آن زمانها حساب دفتری عرف محله بود. بودند افرادی که حسابشان بد بود و نسیه میبردند و پولش را بهسختی میدادند، اما آنها همان افرادی بودند که واقعا نیازمند نسیهبردن بودند. همین افراد هم در پرداخت دیر و زود میکردند، اما نسیهشان را تسویه میکردند. آن زمانها مادرها بچههایشان را به دکانهای محل میفرستادند تا موادغذایی لازم برای ناهار ظهر را بخرند. بچهها هم پول نمیدادند. یعنی میشناختیمشان بچه چه کسی هستند. جنس را میدادیم و در دفتر مینوشتیم. حساب دفتری قصاب هم همینطور بود.
از سلمانی درباره سنت پسندیده نسیهدادن میپرسم. سنتی که این روزها دیگر در دکانها و سوپرمارکتهای محلی از یاد رفته است. میگوید: کدام کار تازهکارها درست است که این یکی درست باشد؟! آن وقتها اگر چندسال بغلدست بقال نمیایستادی و پادویی نمیکردی، نمیگذاشتند دکانی برای خودت باز کنی، اما الان هرکسی تا کمی سرمایه فراهم میکند، چند بسته چیپس و پفک و سوسیس و کالباس داخل ویترین میریزد و به حساب خودش کاسبی میکند. نسیهدادن به پول برکت میدهد، تا اگر خدایی نکرده در جنسی که میفروشی غشی باشد، پاک شود. خیلی وقتها همین نسیهای که میدهی و شب مرد دست خالی به خانه نمیرود و در دل دعایی میکند، برای آدم بس است.
بقالهای قدیمی به همان شیوه خودشان کاسبی میکنند. هرچقدر هم از سود و زیان برایشان توضیح دهی، جوابشان یکی است: کسی که کف خیابان و بازار بزرگ میشود، کاسبیکردن را از صدتا دکتر اقتصاد بهتر بلد است.یکی از این افراد که هنوز هم به همان شیوه قدیمی، یعنی نسیهدادن و حساب و کتاب دفتری کار میکند، حاج عباسعلی حشمتی بقال، بقال محله عیدگاه، است.
کسی که اهالی محل او را به خوشنامی و خوشانصافی میشناسند. او را مردم به ما معرفی کردند که در این روزگار وانفسا به اهالی نیازمند محله که توان پرداخت آنی اجناس و مایحتاج روزانه خود را ندارند، جنس نسیه میدهد و دوباره دفتر و کتابهای نسیهاش را از زیر پیشخوانش بیرون میکشد و کسی را دستخالی از مغازهاش برنمیگرداند. از او درباره این اقدام نیکش و واکنش اهالی محله میپرسم.
میگوید: من همیشه حساب دفتری داشتهام، اما چندینسال بود که دیگر مردم خودشان هم نسیه نمیبردند. خیلی از همسایهها هم خانههایشان را فروختند و رفتند و افراد دیگر جایشان آمدند. الان هم شمار زیادی از خانهها مستأجر دارند که امسال هستند و سال دیگر نیستند، اما من به همه نسیه میدهم. پیر و جوان و صاحبخانه و مستأجر هم ندارد.
خیلی از مردم میگویند که این کارم ضرر است و امکان دارد نسیهها بماند و پول نیاورند، اما من اعتقاد دارم اینگونه کاسبیکردن برکت زیادی دارد. نمیگذارم کسی دستخالی از مغازهام برود. هرچه لازم داشته باشد، برمیدارد و هر چقدر پول داشته باشد، میدهد و مابقیاش را در دفتر یادداشت میکنم. به بچههایم گفتهام اجل خبر نمیکند، اگر من مُردم، این دفتر را بسوزانند. لازم نیست بروند و حسابها را تسویه کنند.
رزازی یا بقالی به دکانی گفته میشد که در آن انواع خوراکیها و اجناس مصرفی روزانه خانوادهها در معرض فروش قرار میگرفت. رزازی مکانی بود که نخود، لوبیا، عدس، گردو، ترشی، تنباکو، زغال، هیزم، چوبک (بیخ) نفت، نخود و کشمش، مویز، رشته، انجیر، شیره، عسل، برنج، مربا، آبغوره، خرما، تخممرغ و غیره درآن فروخته میشد.
3طرف دکان، سکوبندی میشد و تعداد زیادی پیت حلبی را به شکل اُریب، نیمه کرده و در هرکدام یک نوع جنس ریخته و جفتجفت روی سکو میچیدند. وسط پیشخوان یک ترازوی کفآهنی از سقف آویزان بود و دور و بر آن چند قلوه سنگ و آهن چهارگوش حلقهدار قرار داشت.
جلو پیشخوان 2تغار ماست، یک دبه روغن جامد زرد و معطر و یک مجمعه شیربرنج نیز گذاشته میشد. به ستونهای سقف دوسه نوع چراغ گردسوز حبابچتری و یک چراغتوری و چند رشته انجیر به نخ کشیده و یک آویز اسفند نیز آویزان بود و خود بقال پشت ترازو قرار میگرفت. در یک طرف دربند دکان جعبه زغال و یک کیسه گونی زغال حبه و مقداری هیزم شکسته و یک گونی ارزن نیز گذاشته میشد.
جعبه آینه (ویترین) هم بود که داخل آن نخ، قرقره، سوزن، جوالدوز، توانه، زیپ، دکمه و دیگر اجناس خرازی یا حتی پیلته (فتیله چراغ) و لوازمتحریر نظیر کاغذ، قلم، جوهر، قلم نی، دوات و دفتر برای فروش گذاشته میشد. انتهای دکان نیز همیشه یک بشکه نفت و کیسه زغال به چشم میخورد. روی طاقچه دکان هم تعدادی کیسه سیبزمینی، پیاز، میوه و ترهبار فصل میگذاشتند. همه اینها برای این بود که کسی دست خالی از دکان نرود و مایحتاج زن خانه در یک مغازه تأمین شود و لازم نباشد به چند مغازه برود.
در زمانهای قدیم در بین مردم اینطور جا افتاده بود که بقالجماعت در سال 3بار بچههایش را میبیند! روز عاشوا، روز بیستویکم ماه رمضان و چهلوهشتم(شهادت امام رضا(ع)). زیرا در بقیه ایام سال، صبح که بچهها خواب بودند، بقال از خانه بیرون میآمد و شب هم که بچهها خواب بودند، به خانه برمیگشت.
هرروز صبح که از خانه بیرون میآیی و در اطراف محله چشم میچرخانی، چند تیرآهن را میبینی که به تیرآهنهای قبلی اضافه شده و سر به فلک کشیدهاند. میگویند برای ساخت هایپرمارکتهای زنجیرهای است. خیلی وقتها دلیل این همه هایپرمارکت زنجیرهای در محله را متوجه نمیشوی، اما همین تخفیفهای پوشالی و سوداجویانه صاحبان آن باعث تعطیلی و حتی ورشکستگی سوپرمارکتهای محلی و حتی بقالیهای قدیمی شده است.
بسیاری از سوپریهای محله که چندینسال است کار و کسبشان را به هر نحوی اداره کردهاند تا از گزند مسائل اقتصادی دور باشند، این روزها حال و اوضاع خوبی ندارند. نمونه آن صاحب یکی از سوپریهای محله نوغان است که به گفته او در هر کوچه و خیابانی که سرک بکشی، یک سوپر باز شده است و هیچکدامشان هم فروش چندانی ندارند. به عقیده حسینینژاد، هایپرمارکتهای زنجیرهای هم قوز بالای قوز شده است و نمیگذارند کسی از سوپرمارکتهای محلی خرید کند. زیرا با تبلیغ تخفیفهای پوشالی خود باعث جذب مشتری میشوند.
جنس درست و حسابی هم دست مشتری نمیدهند. مشتری تا به خود میآید، چند کیسه پلاستیکی زیر بغلش است که سرجمع معلوم نیست چرا این اجناس را خریده است. خیلی وقتها مردم فکر میکنند بقالیها و سوپریها وضع مالی خوبی دارند، درحالیکه خیلی از آنها اجاره سر ماهشان را هم نمیتوانند دربیاورند. خیلی از سوپریهای محله را میشناسم که مغازهشان را جمع کردهاند و مسافرکشی میکنند. بسیاری از محلیها از هایپرمارکت خرید میکنند و هنوز هم باور دارند که تخفیف آنها تخفیف است. ما هم مشتریهای گذری را راه میاندازیم.
بقال به کسی میگفتند که در کار فروش بقولات بود. بقولات جمع بقول (جمع بقل) به معنی دانههایی است که از بذر به عمل میآید، نه از ریشه ثابت. مثل گندم و جو و ذرت و حبوباتی نظیر ماش، عدس، نخود، لوبیا، باقلا و غیره.
بیژن عبدی، اقتصاددان و استاد دانشگاه، درباره درست و غلط بودن وجود فروشگاههای بزرگ در کنار مغازههای خرد میگوید: وجود این فروشگاههای بزرگ هم درست است و هم غلط. از یک طرف فلسفه وجودی آنها در همه جای دنیا این است که کالاها ارزانتر به دست مشتری برسد و از طرفی باید کسادی کسبوکارهای خرد را هم در نظر داشت. به نظر من دولت باید با اعمال سیاستهایی ازجمله افزایش مالیاتهای فروشگاههای بزرگ و کاهش مالیات کسبوکارهای خرد، از آنها حمایت کند. همچنین بهنوعی خردهفروشها را در فروشگاههای بزرگ سهیم کند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب.