کد خبر: ۳۹۱۷
۳۰ آذر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

مطالعه 200کتاب در سال

معصومه رضوی، مادربزرگی دوست‌داشتنی و عضو کتابخانه رضوی، بیست‌سال است در محله سرافرازان زندگی می‌کند. او یکی از اعضای فعال این کتابخانه است که هر هفته حداقل دو یا سه‌کتاب به امانت می‌برد، می‌خواند و هفته به‌پایان‌نرسیده برای بردن کتاب‌های بعدی می‌رود. سال گذشته، مسئولان نهاد کتابخانه‌های استان، از این بانوی هشتادساله که هرسال حدود دویست‌کتاب به امانت می‌برد، به‌عنوان یکی از فعال‌ترین اعضای کتابخانه‌های عمومی قدردانی کردند.

چادرش را جلوتر می‌کشد و روی روسری گل‌دارش سفت می‌پیچد. عینکش را می‌گذارد کنار دستش روی کتاب‌هایی که قرار است یک هفته مهمان خانه‌اش شوند. کیفش را زیر‌ورو می‌کند، انگار دنبال کارت کتابخانه‌اش است. با لبخند به من می‌گوید: هرسؤالی داری، بپرس دخترم.

معصومه رضوی، مادربزرگی دوست‌داشتنی و عضو کتابخانه رضوی، بیست‌سال است در محله سرافرازان زندگی می‌کند. او یکی از اعضای فعال این کتابخانه است که هر هفته حداقل دو یا سه‌کتاب به امانت می‌برد، می‌خواند و هفته به‌پایان‌نرسیده برای بردن کتاب‌های بعدی می‌رود. سال گذشته، مسئولان نهاد کتابخانه‌های استان، از این بانوی هشتادساله که هرسال حدود دویست‌کتاب به امانت می‌برد، به‌عنوان یکی از فعال‌ترین اعضای کتابخانه‌های عمومی قدردانی کردند.

 

در همه حال کتاب می‌خواندم

می‌گوید: مادرجان! هرچه را می‌گویم خط‌به‌خط بنویس. بنویس همه باید کتاب بخوانند و هیچ‌کس نباید بگوید کار دارد و وقت کتاب‌خواندن ندارد. اگر کتاب بخوانیم، دشمن نمی‌تواند روی ذهن ما تأثیر بگذارد؛ پیر و جوان هم ندارد. هر‌کس کتاب نخواند، دیگران راحت می‌توانند مغزش را شست‌وشو دهند. 

من پای دار قالی هم که بودم کتاب می‌خواندم، بچه‌داری هم که می‌کردم کتاب می‌خواندم، شوهرم می‌رفت جبهه من کتاب می‌خواندم، بچه‌ها که مدرسه می‌رفتند من کتاب می‌خواندم.مسئول کتابخانه را با انگشت نشان می‌دهد و می‌گوید: این خانم با چند نفر دیگر به من یک کتاب هدیه دادند و از من قدردانی کردند؛ گفتند «خیلی کتاب می‌خوانی؛ کاش همه مردم مثل تو باشند.»


زمانی‌که عقد کردم، رفتم به نهضت سوادآموزی

کارت کتابخانه را نشانم می‌دهد و می‌گوید: دنباله نام فامیلم «تبادکانی» است. ما اهل تبادکان هستیم. آن زمان‌ مکتب و مدرسه تبادکان مختلط بود و دختر و پسر کنار هم سر کلاس می‌نشستند؛ به‌‌همین دلیل پدرم نمی‌گذاشت ما به مدرسه برویم. ما هم می‌ماندیم در خانه و قالی می‌بافتیم. 

تا حالا مزد نمی‌دادم بهت؛ حالا زن مردمی و باید مزد کارت را باهات حساب کنم

از بچگی با بافتن قالی بزرگ شدم. پدرم بافنده فرش و بافندگی در خانه‌‌مان مرسوم بود، رسمی که همه این سال‌ها حفظ شده است.  به مدرسه نمی‌رفتم و فقط سواد قرآنی داشتم. پای دار قالی می‌نشستم، گاهی دست از کار می‌کشیدم و کتاب می‌خواندم.آن‌طور‌که معصومه‌خانم می‌گوید، هرچه کتاب در مسجد یا دوروبرش می‌دیده، می‌خوانده‌ است. 

به قول خودش، در گذشته کتاب‌ برای مردم، خیلی ارزشمندتر از امروز بود. هفده‌سالش  بوده است که ازدواج می‌کند؛ می‌گوید: وقتی توی عقد بودم، حاشیه آخر قالی را که مانده بود، با خواهرشوهرم تمام کردم. پدرم به پول آن زمان 200‌هزارتومان به ما داد و گفت «تا حالا مزد نمی‌دادم بهت؛ حالا زن مردمی و باید مزد کارت را باهات حساب کنم.» 

بعد هم رفتم کلاس نهضت سوادآموزی و خواندن و نوشتن امروزی‌ها را یاد گرفتم. آن‌قدر درس‌خواندن را دوست داشتم که دو کلاس را به یک سال تمام می‌کردم. کلاس‌های نهضت این‌طور نبود که مثل مدرسه، نصفه‌روز باشد؛ 4‌بعد‌از‌ظهر می‌رفتیم تا 5. با همان یک ساعت، درس‌ها را یاد می‌گرفتیم.

حرف آخر معصومه‌خانم این است: می‌خواهم بگویم اگر بچه‌ها درس‌خوان و کتاب‌خوان باشند، نبودن امکانات بهانه است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44