از زمانیکه یادش میآید، دو چشم داشت، دو چشم هم قرض کرده و دنبال زائرانی راه افتاده است که جا و مکان نداشتهاند؛ خانوادههایی که از راههای دور و نزدیک با کمترین توشه به عشق زیارت امام رئوف راهی مشهدالرضا(ع) شدهاند. اولینبار که زائری را برای اسکان به خانه پدریاش برده است، به خاطر نمیآورد، اما خاطره آن سپیدهدم را که پس از پایان شیفت کاریاش در کشیک پنجم رقم خورد، هرگز فراموش نمیکند.
قصه این اتفاق به سال1392 برمیگردد.«دمدمای صبح بود. رو به امامرضا(ع) کردم و گفتم: یا امامرضا(ع)، خودت دو ماشین زائر را که مشکل جا دارند، به من حواله کن! با همین حسوحال وارد محوطه پارکینگ خدام شدم. هنگام خروج از زیرگذر خیابان طبرسی، خودرویی را دیدم که سرنشینانش سرشان را به شیشه ماشین تکیه داده و خوابیده بودند.
با پشت انگشترم آرام به شیشه زدم. یکی از آنها خانمی بود که بلافاصله بیدار شد. پرسیدم چرا در ماشین خوابیدهاید؟ گفت: دیشب به مشهد رسیدیم. قیمتها گران بود و نتوانستیم جای مناسبی پیدا کنیم. موضوع خانه پدری و امکان اسکانشان را برایش توضیح دادم. حتی گفتم سیزده کیلومتر تا حرم فاصله دارد. کمکم دیگر اعضای خانواده هم بیدار شدند.»
وقتی قرار شد به سمت خانه پدری راه بیفتند، یحیی زارعیمقدم متوجه شد آنها خانوادهای هستند که با دو خودرو به زیارت آمدهاند. همانجا یاد درخواستش از حضرت رضا(ع) افتاد .با همین نیت، او سالهاست که با تاکسی زردش هرروز با مسافر یا بیمسافردر اطراف حرممطهر چرخ میزند تا زائر کمبضاعت امامرضا(ع) در خیابان نماند.
آقایحیی بیشتر از آنکه بهعنوان خدمترسان زائر و خادم حرممطهر شناخته شود، راننده تاکسی است؛ رانندهای با شانزدهسال سابقه که یکی از کارهای هرروزش چرخزدن در خیابانهای اطراف حرم مطهر و شناسایی زائران نیازمند است. او با گریزی به سالهای دور میگوید: «خانه پدرم از حرم دور بود، اما جا برای پذیرایی داشتیم.
به مادرم زنگ زدم که آماده پذیرایی شود. تنها درخواستی که کرد، گفت: یحییجان سر راه نان تازه برایشان بگیر. رسیدیم. مادر با دود اسپند و چهره خندان به استقبالشان آمد. فضای خانه را نشانشان دادم و گفتم: ظاهر و باطن همین است. روحیه مهماننوازی پدر و مادرم را که دیدند، یخشان تازه آب شد. باورشان نمیشد که مشکلشان به راحتی حل شده باشد.»
«در خلوت به مادرم گفتم: هم هزینهها سنگین است، هم خسته میشوید. قرار ما از اول فقط اسکان بوده، آشپزی با خودشان است. مادرم گفت: اینها زائر امامرضا(ع) هستند. از زیارت که برمیگردند، خستهاند و دیگر توان پختوپز ندارند. هرچه برای خودمان درست کردم، پیمانه را کمی بیشتر میکنم که وقتی از حرم برمیگردند، چای و غذایشان آماده باشد. خدا کند به دعای خیرشان در ثواب زیارتشان شریک شویم. آنها نزدیک یک هفته در خانه پدری پذیرایی شدند. لحظه رفتنشان مادرم با آینه و قرآن همیشگیاش بدرقهشان کرد.»
گویا معصومهخانم آنقدر در خدمت به زائر دل صاف و بیریایی داشت که تا وقتی زنده بود، خودش برای زائران به بهای یک صلوات و دعا در حق خانوادهاش بیمنت میگذاشت و برمیداشت. وقتی هم درگذشت، با فوتش راهی برای خدمت به زائر بازکرد.
حسینیه «فاطمیه حضرتمعصومه(س)» که قصهای عجیب دارد، با فوت این خادم زائر امامرضا(ع) آغازبهکار کرد؛ مکانی که طبق گفتههای آقایحیی، مشکلات فراوانی برای گرفتن مجوز ساخت سد راهشان بود وسرانجام در سال1393 پاگرفت. گویا از همان ابتدا به نیت اسکان زائران نیازمند فکر ساخت حسینیه در ذهنشان جرقه زد.
زارعیمقدم میگوید: «شهریور1392، ایام دهه کرامت بود. مادرم نیت کرد که همراه پدرم برای زیارت حضرت معصومه(س) راهی قم شوند. در اتوبان نطنز تصادفی بین آنها و خودرو دیگری رخ داد. خودرو آنها بر اثر بیاحتیاطی راننده خودرو پشتسر با چندین ضربه واژگون شد. همه خانواده در حد شکستگی دستوپا آسیب دیدند، اما مادرم قطع نخاع شد و دست تقدیر او را به کاشان کشاند. دوازده روز در بیمارستان این شهر بستری شد. هوشیاریاش که کم شد، پزشکان قطع امید کردند. صحبت از اهدای عضو شد. لحظات سختی بود. سرانجام پدرم رضایت داد.»
آخرین روز دهه کرامت بود. خادمان حرم رضوی در روز ولادت حضرت علیبنموسیالرضا(ع) با پرچم متبرک گنبد حضرت رضا(ع) به بیمارستان آمدند. مراسم خاصی بر بالین معصومهخانم برگزار شد. او به حرم حضرت معصومه(س) نرسید، اما آرزویش برآورده شد. جسمش هم مانند روحش پربرکت بود. همه اعضای سالم بدنش اهدا شد. پیکر بیجانش صبح روز چهارم مهر به مشهد بازگشت. خانوادهاش حتی پرسوجو نکردند که دریافتکننده اعضای اهداشده چه کسانی هستند.
لحظهای سکوت میکند. یاد مهماننوازیهای مادرش و خدماتش به زائران میافتد.از شهرهای کوچک و بزرگ، زائران بدون جا را به خانه پدریاش برده و مادرش هم با جان و دل پذیرایشان بوده است. حتی از یحیی خواسته بود که اگر میخواهد خادم حقیقی حضرت باشد: «آنقدر عاشق امامرضا(ع) بود که در مسیر زیارت خواهرشان و در روز تولد خودشان آرام گرفت.
تا پیش از این اتفاق حتی نمیدانستیم کاشان کدام سمت نقشه است. مادرم اردیبهشت از زائران کمبضاعت کاشانی که از اطراف حرم مطهر به خانهمان برده بودم، پذیرایی کرد و فقط سه ماه بعد در شهریور، خودش مهمان شهر آنها شد. اگر حمایت و همراهی آنها نبود، وضعیتمان وخیمتر از آن چیزی میشد که انتظارش را داشتیم.»
رانندهای که این حادثه غمانگیز را رقم زد، مقصر شناخته شد. مبلغ دیه تعیین شد، اما بیمه خودرو الحاقیه افزایش تعهدات نداشت. برای گرفتن دیه کامل باید از راننده شکایت میشد، اما خانواده زارعیمقدم زیر بار نرفتند. آنها همان مرام و مهرورزی مادر مرحومشان را به ارث برده بودند. با وجود این، مقصر حتی یکبار هم برای دلجویی و عذرخواهی سراغی از خانواده زارعیمقدم نگرفت.
دیه مادر پرداخت شد. اراده همسر و فرزندانش بر این بود که راه و رسم معصومهخانم ادامه یابد. زمینی در همسایگی خانه پدری خریدند. ساخت حسینیه شروع شد. مشکلات زیادی بر سر راهشان بود، اما آقایحیی که هرروز شاهد مشکلات زائران کمبضاعت در اطراف حرم بود، کم نیاورد. او به عهدی که با مادر خدابیامرزش بسته بود، وفادار ماند. صفر تا صد پیگیریها و برووبیاهای اداری را خودش برعهده گرفت. با هر رنج و مشقتی بود، کار ساخت اواخر سال1393 به پایان رسید.
نامش را به یاد مادرشان «فاطمیه حضرتمعصومه(س)» گذاشتند. حالا هشت سال از زمانیکه اولین زائران امام هشتم را به این حسینیه دعوت کردهاند، میگذرد. همه امکانات لازم برای اسکان زائران نیازمند یا آنهایی که هنگام اوج حضور زائران قصد زیارت میکنند، در حسینیه فراهم شده است؛ حسینیهای که قرار بود در سه طبقه بنا شود، اما بهعلت مشکلات مالی فقط دو طبقه از آن ساخته شد.
متولی «فاطمیه حضرتمعصومه(س)»، حاجمحمد زارعیمقدم، پدر هشتادساله آقایحیی است. او کارگر بازنشسته مرغداری بوده و در همه این سالها بار فراهمکردن هزینههای مهمانداری و پذیرایی از زائران را به دوش کشیده است. باورش این است که سفرههایی که معصومهخانم برای خانواده و زائران آقا پهن میکرد، پربرکت بود؛ سفرههایی که هرگز جمع نمیشد و روزی نبود که مهمان بر سر سفره مهربانی معصومهخانم و حاجی نباشد.آقایحیی همیشه طالب خدمت به زائران است.
در ایام خاص مانند دهه پایانی ماه صفر، زائران را از اطراف حرم تا آخرین نقطه شهر صلواتی به مقصد میرساند. زندگی در ارض مقدس را توفیق بزرگ خودش و خانوادهاش میداند و میگوید: «در همه این سالها صبوری و همراهی همسر مهربانم خانم محبوبهسلمانی را در کنارم داشتهام که توانستهام خدمترسان زائر باشم.» او 22سال در قسمت بازرسی کشیک پنجم ایفای نقش کرده و اکنون تنها آرزویش خدمت در لباس دربانی است.