غالبا پست را با نامهرسانهایش میشناختیم، تب و تاب و هیجان رسیدن نامه عزیزی به مقصد و مشتلقی که برای مژدگانی کف دست پستچی محله مینشست. سالهاست نامهای ننوشتهایم. حالا صندوقهای پست زردرنگ گوشه برخی از خیابانها پیر و فرتوت به انتظار دستی هستند که بر سر آنها کشیده شود اما پست رونق خود را دارد، شاید پررنگتر از همیشه. ساعت 7 صبح است.
به خیال اینکه اول وقت یک روز کاری ساختمان باید خلوت باشد، داخل اداره ناحیه4 پست میرویم. چند نفری ایستادهاند تا فرم بگیرند و بستههایشان را تحویل دهند. غلامرضا حمیدی، رئیس این ناحیه، میخواهد یک موضوع را یادآوری کند. از اتاق بیرون میآید و میگوید: تا یک هفته قبل به علت توزیع گذرنامهها برای سفر عراق، این ساختمان جای سوزن انداختن نبود. انگار با این حرف مأموریتش را انجام داده باشد، به اتاق برمیگردد.
غرفههایی که بستههای پستی را تحویل میگیرند زیادند. کارمندهای پست هم کارشان با هم فرق میکند. برخیها پشت باجه نشستهاند و بسته تحویل میگیرند. انگار دستهایشان خاصیت ترازو پیدا کردهاند، مثل همان آقای بلندقدی که پشت باجه ایستاده است، بسته را بالا و پایین میکند و وزن تقریبیاش را میگوید.
برای فرستادن یک مرسوله باید مشخصات را دقیق و کامل بنویسی اما مشخصات گیرنده مهمتر است. نشانی که اشتباه باشد، کار سخت میشود و پستچی را به اشتباه میاندازد.
رئیس اداره با دو نفر از پستچیها برای صحبت کردن هماهنگ میکند. شغل قدیمی مجید عبدالله زاده هم مشابهت زیادی به این کار داشته است. او در کار چاپ و تبلیغات بوده است. هجده سال قبل بر حسب یک اتفاق با کار در پست آشنا میشود. از همانجا شروع میکند و پای این کار میماند.
میگوید: در پست ماهیت اشیا مهم میشود. آنها یک چیز زنده میشوند، یک تکه که هر روز همراهت هستند و همراهیات میکنند. هجده سال ماندن در این شغل کار سادهای نیست. من با این همراهیها تاب آوردهام.
آقا مجید از آن پستچیهای مهربان و بااحساس است. از نوع حرف زدنش پیداست. تعریف میکند: فکر کنید یک مادر، یک پدر یا همسر دلش برای دیدار لک زده باشد، دلش آنقدر تنگ شده باشد که هیچ چیز نتواند آرامش کند. رسیدن یک بسته و یک نشانه به او چقدر میتواند حال دلش را خوب کند؟
به اینجای صحبت که میرسد، بغض میکند. پای خیلی از جریانها بغض کرده است. حتی حالا که وقت تعریف کردنش میشود، اشک از صفحه نگاهش پاک نمیشود. مدام عذر میخواهد و بعد شروع میکند به تعریف ماجرا. میگوید: حوزه کاری من قبلا طبرسی شمالی بود. برای رساندن بستهها باید تا انتهای آن میرفتم. این ماجرا را که تعریف میکنم مربوط به اسفند سال 92 است. مقصد خانهای پشت یک کال بود. در زدم و منتظر ماندم. پیرزنی در را باز کرد. بسته را دادم دستش. یک لحظه با بوسه پیرزن بر دستم غافلگیر شدم. نمیتوانستم هیچ حرفی بزنم.
کنجکاو شدم ببینم داخل بسته چیست که او را تا این اندازه شاد کرده است. پیرزن خمخم داخل خانه رفت و با یک سینی کهنه و قدیمی برگشت. کنارش یک شیرینی بود، احتمالا مال چند سال قبل. کهنه به نظر میرسید، کهنه کهنه. یک اسکناس دویستتومانی هم کنار شیرینی گذاشته شده بود که تا نخورده بود، نو نو.
پیرزن اسکناس را به دستم داد و گفت: بین پولهایت بگذار و خرجش نکن. قول میدهم هیچوقت بیپول نشوی. نمیدانم این حرف پیرزن چه داشت که قلبم را تکان داد. باور کنید قلبم لرزید. تاریخ آن روز را روی دویست تومانی نوشتم و توی جیبم گذاشتم. شاید فکر کنید اغراق میکنم و مبالغه است ولی باور کنید از آن سال هیچوقت جیبم بیپول نشده است.
ادامه میدهد: برایم جالب بود که ببینم داخل بسته چه بوده که یک نفر را تا این اندازه به وجد آورده است. مسیرم همان طرف بود. این کنجکاوی دست از سرم برنمیداشت. چند وقت بعد، جریان را پرسیدم. پیرزن میگفت: مانده بودم امسال برای عید جلو عروس و دامادم چه بگذارم. غصه بزرگی برایم شده بود. یک نفر در شهری دیگر گاهی برایم چیزی میفرستاد. فکر نمیکردم حالا هم این کار را بکند. برایم پول فرستاده بود و خدا با این حرکت نشان داد هیچ وقت بندهای را وانمیگذارد.
بین صحبتهای آقا مجید، نگاهمان به اطراف هم هست. کارتنها روی هم چیده شده و دورتادور آنها را چسب زدهاند. روی چسبها هم مهر اداره پست است.آقا مجید موضوع دیگری را پیش میکشد و میگوید: اینطور نیست که هر کس از راه برسد جذب کار شود. ما دورههای آموزشی داریم و باید روند کار را یاد بگیریم. حوزه کاری هر کس مشخص است. نشانیها هم. همه وسیله کاری ما یک موتور است با خورجینی بزرگ روی آن.
از روزهای کرونایی تعریف میکند و مأموریت سنگین پستچیها: مردم کمتر بیرون میآمدند و بیشتر خریدها اینترنتی انجام میشد. بنابراین فشار کاری ما چند برابر شده بود. روی در و دیوار به دنبال نوشتهای میگردیم که ببینیم پست کردن چه چیزهایی بهکل ممنوع است.
حالا غلامرضا حمیدی، رئیس اداره، صحبت را پی میگیرد: فرستادن حیوانات زنده، مواد غذایی فاسدشدنی و برخی از داروها و مایعات به این علت که ممکن است دیگر بستهها را هم خراب کند امکانپذیر نیست. برخی از مردم درباره این ممنوعیتها نمیدانند اما تقریبا برای همه روشن است که فرستادن سلاح سرد و مواد مخدر از ممنوعیتهای پستی است.
نامه سربازی از سر مرز را به مادر پیرش رساندم. نامه را از ته وجود بو میکشید، میبوسید و گریه میکرد
رشته کلام دوباره به دست آقامجید میافتد. میگوید: به علت سرعت عمل در انجام مأموریت، با موتور رفتوآمد میکنیم. معمولا نمیتوانیم برای هر کس بیش از 2 کیلو بار حمل کنیم. اگر حجم بستهای بیش از این میزان باشد، با خودرو حمل میشود. پست به کشورهای خارجی قسمتی جداگانه دارد.
آقامجید آن بخش را هم نشانمان میدهد. بعد هم درباره باجه غیرمعطله توضیح میدهد: این بخش مربوط به نامههایی است که پستچی بیش از دو بار به نشانی مقصد مراجعه کرده، مالک آن نبوده و حالا آمده است تحویل بگیرد. مقصود از نامه، مرسولههای متفاوت است مثل گواهینامه، شناسنامه فرزند و گواهی فوت. چشمهای آقا مجید دوباره خیس اشک میشود.
میگوید: تلخی برخی از ماجراها و روزها کام آدم را تلخ میکند. قبول کنید هرکس جای ما باشد نمیتواند ناراحت نشود، وقتی هنوز داغشان تازه است و مجبور هستی گواهی فوت یک نفر را برای خانوادهشان ببری. او ماجرا برای تعریف کردن زیاد دارد: همین ماه قبل بود نامه سربازی از سر مرز را به مادر پیرش رساندم. نامه را از ته وجود بو میکشید، میبوسید و گریه میکرد. حق هم داشت. میگفت چند ماه است خبری از پسرش ندارد.
روزگار و زندگی مجید جوادی هم با این شغل گره خورده است و کارمند این مجموعه است. هجده سال 6 صبح اداره پست حاضر بوده است. میگوید: قبل از تحویل مرسولهها یکی دو ساعتی باید آنها را تفکیک و آماده کنیم.
همین اول صحبت از انتظار زیاد برخی از خانوادهها میگوید: خواهش میکنم حال ما را درک کنید! بین مخاطبان ما افرادی بودهاند ساکن طبقه پنجم ساختمان. انتظار دارند مرسوله را تا پشت در واحد ببریم. درک نمیکنند اگر موتور را با آن همه امانت پایین بگذاریم، امکان سرقت آن هست.
یاد ماجرای چند روز قبل میافتد که موتور همکارش را با کلی امانت دزدیدند. بعضی از مرسولهها ارزش ریالی ندارند اما برای صاحبانشان حیاتی هستند مثل گواهینامه یا حتی کتابهایی که سفارش داده میشوند. روایت نامهرسانها را با صحبتهای غلامرضا حمیدی، رئیس این مجموعه، به پایان میرسانیم وقتی تعریف میکند: بزرگترین مزیت مجموعه ما این است که در شادی و لبخند مردم سهیم هستیم و این نعمتی برای ماست.