38سال قبل حوالی همین روزها را کدام یک از شما بهخاطر دارد؟ میتوانید حضور رزمندگان در عملیات خیبر را تجسم کنید؟ زمینی به مساحت 50کیلومتر مربع توسط 10فروند هواپیما بمباران میشود. 400تانک و 200توپ آتش می ریزند، در کنار آنها بالگردها گلوله باران می کنند. زمین زیر پای رزمندگان میلرزید و دژ مانند گهواره ای تکان می خورد؛ اما خم به ابرو نمی آوردند. در عملیات چیزی به نام غواص نداشتیم. تا آن زمان حتی به نیروهای اطلاعات، اطلاعات عملیات نمیگفتند. کار نیروهای اطلاعات ماجرای این عملیات را از زبان سید مهدی مجتهدزاده از نیروهای شناسایی تیپ 21 امام رضاکه خاطره خواندنی از آن دارد، برایتان نوشتیم.
عملیات که آبی باشد باید شناگر خوبی باشید، آنهایی که شنا بلد نبودند، سه روز متوالی از صبح تا شب در یکی از استخرهای اهواز آموزش دیدند تا شناگران ماهری شوند. عملیات خیبر در جبهه جنوب هورالهویزه و هدف آن تصرف جزایر مجنون تا پیروزی به سمت نشوه و تهدید شهر بصره از سمت شمال بود.
مجتهدزاده در واحد اطلاعات تیپ 21 امام رضا خدمت میکرد. پس از بررسی و آموزشهای لازم آنها با قایق به سمت خاک عراق راهی شدند. تعدادی از عراقیها راهبلدشان بودند که قرار بود آنها را به مقصد برسانند، اما راهبلدانی که سالها در خاک ایران بوده و مسیری که دستخوش تغییرات جغرافیایی شدهبود را دیگر بهخوبی نمیشناختند. قرارشان برای رسیدن به مقصد ساعت 10شب بود، اما 5صبح روز بعد به خط دشمن رسیدند. وقتی هم به آنجا رسیدند، گفتند در مسیرشان یک کانال کشاورزی است که باید از آنجا بگذرند، اما متوجه شدند 15کانال در مقابلشان قرار دارد. رزمندگان در طول مسیر تا زانو در گل و لای فرو رفته بودند، اما با تمام سختی، مسیر را طی کردند تا به خط دشمن برسند.
مجتهدزاده تعریف میکند: «رزمندگانی که شب قبل رفته بودند باید پلی را که در آنجا قرار داشت منفجر میکردند، اما بهدلیل درگیری با نیروهای بعثی موفق نشدند. بیخبر از همه جا به مقصد رسیدیم؛ عراقیها با چهارلولهایشان بر روی پل منتظر ما بودند، به محض دیدن ما شروع به شلیک کردند، ما هم که جانپناهی برای پنهان شدن نداشتیم، کنار جاده پناه گرفتیم. درگیری شروع شد. قرار این بود که دو گردان از سمت راست مکانی که قرار داشتیم به بقیه گردانهای تیپ ملحق شوند و خط را نگه داریم، از سمت راست موفق نشدیم فاصله ما زیاد بود سمت چپ هم که صعبالعبور. اگر درست بهخاطر داشته باشم 60قایق 8نفره در کنار اسکله ما را پیاده کرده و خودشان رفته بودند. ما مانده بودیم در میان دشمن.»
وقتی اتفاقات با برنامههای پیشبینی شده جور درنیاید باید خدا نگهدارت باشد تا بتوانید از آن اتفاق جان سالم به در ببرید. «40 تانک به سمت ما میآمد، از آن طرف هم حدود 300 نیروی پیاده به چشم میخورد، بالگردهایشان هم بالای سر ما میچرخید. فرماندهان تصمیم گرفتند به عقب برگردیم. ارتباط بیسیمی ما هم قطع شده بود. همان مسیر کانالها را برگشتیم. گلزمین آنقدر چسبناک بود که مجبورشدیم کفشها را دربیاوریم بیندازیم گردنمان و پا برهنه برویم. مسیرسخت و طولانی بود. ما در حلقه محاصره بودیم. بعد از اینکه آنجا مستقر شدیم دشمن آرایش کاملگرفت. ساعت12ظهر منطقه شبیه جهنم شده بود. آنقدر آتش شدید بود که فرصت کندن سنگر هم نداشتیم. فقط با سرنیزه آنقدر زمین راکندیم که حالت نشسته بتوانیم قرار بگیریم. حلقه محاصره تنگتر میشد. در این بین عدهای مجروح و شهید شدند.
بچهها یک طرف جمع شده بودند. ما که نقشه شهر را داشتیم صددرصد میدانستیم اینجا دیگر یا اسارت است یا شهادت، آخرین آرپیجی را شهید پروانه زد و بعد هم به شهادت رسید. ساعت 3و نیم من و دوستم تصمیم گرفتیم با همان 3قایق خرابی که هست به آب بزنیم. 9 نفر از مجروحان که میتوانستند حرکت کنند سوار یکی از این قایقها شدند، ما هم درون قایق پریدیم و هر طور بود حرکت کردیم. گلوله از زمین و آسمان به سرمان میریخت، اما از آنجایی که خدا میخواست چیزی به ما اصابت نکرد. قایق را با پارو و کلاه آهنی حرکت دادیم. هنگام حرکت عدهای از بچهها به ما پیوستند و کم کم 32 نفرشدیم. لبه قایق 5سانت بیرون از آب بود. هریک که داخل قایق میآمدند، آب زیادی داخل قایق میآمد تمام وسایل را داخل آب ریختیم و با کلاههای آهنی آب را بیرون میریختیم.»
گذر از میان بعثیها کار آسانی نبود. آنها باید از میان نیزارها و در سکوت مطلق حرکت میکردند و بهجای پارو نیزارها را میگرفتند و خودشان را به جلو میکشاندند. آنها بچههای اطلاعات عملیات بودند، برای همین از روی ستارهها جهتیابی میکردند. «حدود10کیلومتر با همان موتور خاموش حرکت کردیم، صدای قایق موتوری به گوشمان رسید، لای نیزارها پنهان شدیم، پس از مدتی از روی لباسهایشان تشخیص دادیم نیروهای خودی هستند. صدایشان زدیم، آمدند و قایق ما را بکسل کردند. پس از مدت کوتاهی سر از جزیره جنوبی درآوردیم، قسمتی که بچهها تصرف کرده بودند. در آخر ما بهوسیله یک بالگرد به قرارگاه شهید بقایی منتقل شدیم.»
عراق هر چه در توان داشت بر روی طلائیه متمرکز کرده بود تا این نیروها به جزیره جنوبی نرسند. عراق میدانست که اگر نیروها به جزیره جنوبی برسند، کار عملیات به پایان میرسد به همین دلیل از تمام توانش بهره برد تا ایرانیها را زمینگیر کند. یگانهای ایران در طلائیه و مجنون خیلی شهید دادند.
رژیم بعث در رسانههایش مدام تبلیغ میکرد که به زودی جزایر را خواهد گرفت و نام جزایر مجنون، محور خبری رسانههای دنیا شده بود. بعدازظهر ۱۴اسفند ۶۲ از دفتر امام خبر دادند که امام فرمودهاند: «جزایر حتماً باید نگهداشته شود. هر طور که شده» پس از فرمان امام راحل سلاحهای شیمیایی (گاز خردل و گاز اعصاب) عراق هم کارساز نشد و ایرانیها موفق شدند جزایر را حفظ کنند.